۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

چرا با خمینی همگام شدید؟

دکترابوالحسن بنی صدر

چندی پیش مصاحبه ای از جنابعالی شنیدم که بتاریخ چهارم فوریه 2009 میلادی در تارنماهای « رادیو آزادگان » و « انقلاب اسلامی در هجرت » منتشر گشته اند. طبق روال همیشه، چند موضوع در مصاحبه های هفتگی شما با رادیو آزادگان مطرح شد که نظر بنده نسبت به یک مطلب خاص در آن مصاحبه جلب گشت که امیدوارم بتوانم به درستی آن را مطرح نموده و به زودی پاسخهای شما را دریابم.

از آنجا که هنوز در حال و هوای بهمن پنجاه و هفت بسر می بریم و خصوصا در ایران، رژیم می کوشد تا تاریخ و رویدادهای معاصر را کاملا معکوس و وارونه و مطابق خواست و نظرهای خود به مردم و بخصوص نسل سوم به بعد انقلاب، معرفی نماید، لذا لازم دانستم تا بحث مفصل و پر دامنه ای را که صد البته بارها و به اشکال گوناگون و توسط شخصیت ها و گروه های متفاوت، به کرات مطرح گشته اند، به میان کشم و با بهره گیری از فرمایشات جنابعالی در مصاحبه اخیرتان، سئوالاتی را مطرح سازم که شاید در اذهان برخی از منتقدین و یا حتی مخالفین انقلاب 57، این سوژه ها و نکته ها بیش از دیگران متبلور گشته و با انحراف از حقایق و اصل ماجراهای انقلاب، توسط برخی مورد سوء استفاده و خلاف واقع بکارگرفته شده است. بنابر این مطالب را مختصر عرض می کنم و منتظر پاسخ شما می مانم.  آقای بنی صدر، یکی از برجسته ترین و بی مانند ترین شخصیت هایی است که با گذشت بیش از سی سال از انقلاب 57، نه تنها بر اصول و ساختار آن انقلاب وفادار مانده، بلکه همچنان بر این نکته تاکید دارد که انقلاب ملت ایران گل را بر گلوله پیروز ساخت و همچنان این راه انقلابی و پرمخاطره پیش روی ملت ایران است و با تمامی مشکلات و انحرافات و مسائلی که طی این سالها پیش آمده، راه رهایی همچنان در فحوای کلام انقلاب 57 و اصول اساسی آن مصرح و آشکار است. از خواست و نیت غایی ملت ایران سخن می گوید و انقلاب 57 را ادامه راه برون رفت ملت ایران از استعمار و استثمار و استحمار چند صد ساله حاکم بر ایران دانسته و می داند. حتی جهت پاسخ به شبهات و یا رویدادهای فعلی و بقولی چه باید کرد ها ؟، به آرمانهای انقلاب 57 باز می گردد و نخستین روزهای شکل گیری آن انقلاب را که شکوهمند نیز می داند، بعنوان منبعی جهت الهام گرفتن و بازآفرینی احوالات و شرایط گوناگون می شناسد و می شناساند و با استناد بر آن رویداد عظیم، سعی در ایجاد گفتمان جدید و متفاوت می نماید که به عقیده بنده، چنین عملکردی قابل ستایش و احترام است و دارای بسی آموزه ها و الگوهایی است که می تواند درحال حاضر و حتی آینده راه گشا و مفید واقع گردد.

با شناختی که اینجانب از آقای بنی صدر طی این چند سال اخیر کسب کرده ام و با پیگیری و تحلیل برخی امور سیاسی و بخصوص بازشناسی تاریخ معاصر ایران، به نقش و اهمیت ایشان بیش از پیش پی برده و متعاقب آن سعی نموده ام تا کلیه سخنان و اظهارنظرها و مصاحبه های ایشان را به هر طریق ممکن بدست آورده و چندین و چند بار مورد بازبینی قرار دهم. اما نکته ای که در این میان همواره برای اینجانب سئوال تلقی می شده و به روشنی هیچگاه پاسخی مناسب و درخور را یافت ننموده ام، اینبار بخوبی و به روشنی در مصاحبه اخیر آقای بنی صدر با رادیو آزادگان نهفته می باشد که البته فرصت مناسبی دست داد تا این ارتباط را بر قرار نموده و بخشی از آن سئوالات را مطرح نمایم.

جناب بنی صدر

شما از شعار " تقدم اسلام " سخن به میان آوردید که گویا مجموعه خواست ها و علایق و مانیفست آقای خمینی را بخوبی بازگو می نماید. این شعار که توسط آقای خمینی، در سالیان قبل از انقلاب مطرح گشت و یا اظهارات آقای خمینی پیرامون « ولایت فقیه » و اظهارات ایشان در کشف الاسرار و ... ، به گفته خود جنابعالی بیانگر نوع دیدگاه و تلقی آیت ا.. از اسلام و جامعه اسلامی بود. بنا به گفته شما، نه تنها سخنان خمینی، بلکه غالب روحانیون همراه و هم فکر وی نیز از اسلام و حکومت و جامعه اسلامی مد نظر خود، کما بیش چنین تلقی داشتند و باز بقول شما، رجوع آنان به اسلام ( به مثابه بیان آزادی ) که تبلور آنرا می توان در نوفلوشاتو شاهد بود، به همین دلیل بوده است، چرا که آقایان آگاه بودند که چنانچه بخواهند همان گفتمان و خواست ها را مطرح کنند و بعنوان آلترناتیو رژیم پهلوی، آن سخنان و علایق و تئوری ها را به جامعه تحویل دهند، مطمئنا چیزی جز شکست و بی محلی و بی اعتباری را نخواهند یافت. از آقای خمینی گرفته تا سایرین، کوشیدند تا بقول شما، خود را با موج خواستهای مردم سالارانه و حکومت جمهور مردم وفق داده و با سیل خروشان ملت روانه گردند.


به گفته شما، تنوع عملکرد آقای خمینی را می توان به سه بخش عمده تقسیم نمود:
• دوران پیش از انقلاب ( قرائت سنتی و عوامانه از اسلام و شاید هم حکومت اسلامی ) • دوران شکل گیری انقلاب و رهبری ( قرائت توحیدی و آزادی خواهانه و دموکراتیک از اسلام و در پی آن حکومت اسلامی ) • دوران پس از انقلاب و کسب قدرت همه جانبه ( قرائت سلطه گرایانه و زورمدارانه و بنیادگرایانه از اسلام و برپایی حکومت استبدادی و تمامیت خواه بر پایه اسلام مورد علاقه خویش ).
دوران پس از انقلاب که به وضوح بر همگان روشن و آشکار است. چگونگی شکل گیری استبداد و رخ نمایی ملاتاریا و توسعه و گسترش رابطه سلطه گر – سلطه پذیر، امری است تقریبا ملموس و مصرح.
اما مسئله اینجاست که واقعا شما سخنی از دوران شکل گیری انقلاب (چند ماه پایانی منتهی به انقلاب) و بقول خودتان، اسلام نوفلوشاتو به میان نمی آورید. از چگونگی شکل گیری نهضت روشن اندیشانه دینی و تئوری های کوچک و بزرگ آزادیخواهانه و رهایی بخش بر پایه اسلام توحیدی و اینکه چگونه شد تا نیروهای بعضا کاملا متفاوت و یا متضاد با هم (چنانکه خود جنابعالی بعنوان یک نیروی ضد خودی در دوران مرجع انقلاب شناخته شدید و ماجرای کودتای 60 و ...)، بر این اصول موافقت می نمایند و گرد هم جمع می گردند!، چگونه شد که همه نگاه ها به نوفلوشاتو ختم گشت و منجی ملت ایران در میان ناباوری از غرب جهان بپاخاست و آن گفتمان روشن اندیشانه و آزادیخواهانه و دموکراتیک را سرلوحه افکار و سخنان خویش نمود !؟.

شما اشاره دارید که سیل خروشان ملت و خواستهای ایرانیان، همه دیالوگها را خواسته و نا خواسته به سمت چنین قرائتی سوق می داد و علت اینکه خمینی و همراهان او نیز چنین جهش فکری و عملی نمودند، همراه شدن با این موج بود. در صورتی که به شهادت تاریخ معاصر و به گفته ده ها کارشناس و تحلیلگر و مورخ و شخصیت های ارزنده و صاحب نظر، با هر نوع تفکر و سلیقه سیاسی، هیچگاه چنین وحدت و انسجام و قدرت اراده ای در ملت دیده نشد و شاید تنها عامل یکپارچگی و هم بستگی ملت در آن دوران، ( آنهم نه آحاد ملت ) سرنگونی رژیم پهلوی بوده است و نه هیچ چیز دیگری!. (1)

اگر این نکته را درست بدانیم، مطمئنا ملت ایران تنها در رفتن شاه و سلطنت با یکدیگر هم داستان گشته بود و اینکه پس از شاه واقعا چه خواهد شد و چه خواهد آمد بر هیچ کس روشن و آشکار نبود. البته به گفته بسیاری از جمله خود شما، حتی در رخ دادن و وقوع انقلاب نیز آگاهی و تفاهمی وجود نداشت و حتی آقای خمینی نیز تا هفته های آخر نه مطمئن بود و نه ایمانی داشت که واقعا انقلابی بدان شکل رخ خواهد داد ... ( گرچه بسیاری نیز با این عقیده مخالفند ... ). (2)
اینکه صرفا بگوییم هرآنچه که بد می پنداشتیم باید برود و هر آنچه که خوب و نیک است باید باشد و یا بیاید، که دلیلی بر خواست ملت و اراده یک مملکت جهت رسیدن به اهداف و آرمانهایش نمی تواند باشد!.

در واقع بنده می خواهم بگویم، درست زمانی که آقای خمینی و همراهان او ( که شما نیز یکی از ایشان می باشید ) در پاریس توانستند اذهان عمومی را من کل بخود جلب نمایند، شاید تازه مشخص گشت که روحانیون و آقای خمینی می تواند عنصری مهم جهت راهبری قیام عمومی ملت ایران باشد. سپس دیالوگهای جدید شروع شد و افکار جدید، بیانهای جدید، خواستهای جدید و آدمهای جدیدی در صحنه حاضر شدند و بقول شما آن بیان تازه از دین و حکومت و سیاست و ... را بر مبنای اسلام به ملت ایران ارائه کردند. ( منکر تلاشهای پیش از آن هرگز نمی شوم ). می خواهم بدانم افرادی همچون شما که اندیشه ها و افکار مشخص و آشکاری داشتید و حتی سالها پیش از این جریانات، چنین خواست ها و آرمانهایی را دنبال می نمودید، چگونه شد که با آیت ا.. همراه و همگام گشتید و اصولا روشنفکران و فعالان ملی چگونه شد که رهبریت و محوریت آقای خمینی را پذیرفتند و بعنوان بازوهای اجرایی و فکری او عمل کردند؟. مگر به گفته شما و به شهادت تاریخ، همین آقای خمینی و هم صنفی هایش جور دیگر به اسلام و قرآن و حکومت و ملیت و ... نمی اندیشیدند!؟ چرا چنین تفاوت بیان و تفکر را پذیرفتید و بقولی جاده صاف کن این آقا و شاگردانش گشتید؟. شما در آقای خمینی چه تفاوتی را احساس کرده بودید؟ اصولا چه چیز را در این آقا دیده بودید که علاقه مند وی گشتید و او را همفکر و هم آرمان خویش پنداشتید؟.

این سخن دو وجه دارد: یکی وجه شخصی (شخص شما) و دیگری جنبه عام داشته و کلیه روشنفکران و روشن اندیشان و نیروهای ملی و بعضا مذهبی را شامل می شود. (3) اگر آقای خمینی توانست به راحتی صبقه ی تاریخی و فکری و مبنای اندیشه های خود را عوض کند و به رنگی دگر درآید، چگونه انتظار آن را نداشتید که بازهم چنین کند و در بیان قدرت و زور از خود بیگانه گردد!؟ (4)

شاید در این میان، خیلی ها بودند که فکر می کردند ابتدا با آیت ا.. همراهی می کنند و با او و در کنار او می ایستند، اما پس از پیروزی و کسب اعتبار و قدرت، از او فاصله خواهند گرفت و راه خود را ادامه خواهند داد. اما بنده فکر نمی کنم آقای بنی صدر چنین عقیده و باوری داشته است و اساسا با چنین رویکردی وارد این میدان گشته. حال برایم جای سئوال است که چنین تحول آشکار آقای خمینی با چه منطق و تحلیلی قابل توجیه است و چگونه می توان چنین امری را نادیده گرفت و به آن اشاره نکرد؟.اگر بگوییم آقای خمینی و همراهان او پس از کسب قدرت، از آرمانها و باورهای انقلاب فاصله گرفتند و راه انحرافی پیش گرفته و به ملت خیانت کردند، به هیچ وجه نمی تواند پاسخی مناسب برای چنین سئوال مهم باشد. چرا که همانطور که عرض شد و خود جنابعالی به روشنی به آن اشاره کردید، تفکرات و خواستهای آیت ا.. خمینی، پیش از انقلاب چیزی دیگر بود و در حین آن چیز دیگری شد !. پس می تواند پس از انقلاب هم چیز دیگری باشد و خدا می داند اگر ایشان تا امروز نیز زنده می ماند، چندبار دیگر سخنان و اظهارات خود را تایید ویا تکذیب می کرد !. سئوال دیگر بنده از شما اینست که اساسا آن اسلام نوفلوشاتو که مد نظر شما می باشد، چگونه و توسط چه کسانی و با چه ابزاری و به چه شکل در واقع شکل گرفت و خود را عرضه کرد !؟.

آن اسلام مد نظر شما که گویا امری عادی، روشن و آشکار بوده و خواست آحاد ملت ایران هم بوده است و دلیل پیوستن ملت به اپوزوسیون شاه در پاریس هم آن اسلام بوده است، چگونه و از کجا و از کی شکل گرفت و اصولا چه کسانی و با چه دیدگاه هایی علاقه مند و وفادار به آن اسلام بوده اند؟!.
آقای خمینی که بگفته بسیاری، حتی دانش بیان آن تئوری ها را هم نداشتند، چگونه توانست آن بیان را سرلوحه کند و به چه شکل چنین تغییر الگو داد و آن سخنان شیرین و دلربا را تحویل ملت ایران داد !؟.
نقش آقای بنی صدر در آموختن چنین بیانی به خمینی چه بوده است و چگونه آقای بنی صدر متوجه این نکته بزرگ و سرنوشت ساز نبوده است که بجای آموختن چنین بیاناتی به یک آیت ا.. ، خود بازگو کننده آن تمایلات و باورها و مانیفست ها نباشد و چرا نیروهای معطوف به جبهه ملی و نیروهای موسوم به ملی – مذهبی خود بیانگر چنین خواست هایی نشدند و تریبون را به آقای خمینی و روحانیون پر کار آن دوران دادند !؟.

آیا توجه سنتی ملت به روحانیون و یا برخی تسویه حسابهای حزبی و سیاسی و ... سبب چنین اتحاد عجیب میان نیروهای گوناگون سیاسی – مرامی – عقیدتی، با روحانیون و شخص آقای خمینی گشت؟.

با نظر به اینکه این سئوالات بی پرده، صرفا و لزوما توسط اینجانب مطرح نمی گردد و مطمئنا هستند بسیار کسانیکه علاقه مند یافتن پاسخی مناسب به این سئوالات می باشند، امیدوارم جناب بنی صدر، عنایتی فرموده و فرصتی را جهت بیان نظرات و تجربیات خود پیرامون این قبیل سئوالات در نظر گیرند و پاسخی روشن و شفاف به این پرسشها دهند.

با سپاس فراوان، علی رهنما / تهران بهمن 1387

www.ali-rahnama.blogfa.com

 

 

پاسخها از آقای بنی‌صدر

پرسش کننده محترم، سوالهای بسیار دقیقی را مطرح ساخته اند.این حق هرنسل و خصوصا نسل جوان ایران است که پیوسته چون و چرا کند. لذا در پاسخ به سئوالهای شما عرض میکنم که:
1 –
ادعای «مردم ایران می دانستند چه نمی خواهند و نمی دانستند چه می خواهند». ادعای نادرستی است که بعد از کودتای خرداد 60، ساخته و پرداخته و تبلیغ شد. ادعا نادرست است زیرا محال است. نه تنها غیر ممکن است مردمی برخیزند برای این که رژیمی را از میان بردارند، بدون این که بدانند چه رژیمی را می خواهند جانشینش کنند، بلکه یک فرد نیز تا نداند چه می خواهد، برای از میان برداشتن آنچه هست، خود را به خطر نمی اندازد. در زبان فارسی، ضرب المثلهای زیاد وجود دارند که گویای محال بودن نفی بدون اثبات است. یادم می آید که دکتر مصدق در پاسخ به نمایندگانی که مدعی نفی بدون اثبات بودند، گفت: شما آقایان چاه نکنده منار می دزدید؟ در حال حاضر نیز، «شورای نگهبان» مدعی است: «نفی دارد، اثبات ندارد» یعنی می گوید چه کسانی صلاحیت ریاست جمهوری و یا نمایندگی مجلس را ندارند، اما نمی گوید از میان آنها که «صلاحیت» دارند، مردم کدامها را انتخاب کنند. با توسل به منطق صوری دروغ می گوید. زیرا تا هدف را که رئیس جمهوری مناسب «نظام» و یا ترکیب مجلس در خور «نظام» هستند، بر نگزیند، تشخیص صلاحیت ممکن نمی شود. پس بر پرسش کننده گرامی است که از مدعیان بپرسد: نخست شما یک نفی بدون اثبات بسازید که واقعی باشد و هرگاه توانستید، می توان مدعای شما را معقول دانست. افزون بر این،
1/1 -
از میان انواع بیانها از چپ و چپ التقاطی و چپ میانه رو و میانه رو و راست و انواع بیانهای «اسلامی»، چه شد که یکی و آنهم اسلام بمثابه بیان آزادی، راهنمای مردم ایران در انقلابشان گشت؟

چه شد که آقای خمینی ناگزیر سخنگوی این بیان شد؟ روزنامه نگارانی که از کشورهای دنیا به ایران رفته بودند، تا ورود آقای خمینی به پاریس، در باره فقدان اندیشه راهنما گزارش می کردند.اینجانب مسائلی را که در گزارشها، به تکرار، بازگو می شدند، جمع آوری می کردم. 19 مسئله شدند. این مسئله ها و راه حلهای آنها را در روز سوم ورود آقای خمینی در اختیار او گذاشتم. هرگاه پرسش کننده گزارشهای خبرنگاران را تا هفته اول ورود آقای خمینی با گزارشها و مصاحبه هائی که از آن پس، انتشار دادند، مقایسه کند، از واقعیتی شگفت آور اطلاع خواهد جست و آن این که آن 19 مسئله چون راه حل جستند و راه حلهای درخور بودند، دیگر محلی برای طرح شدن در جامعه ایرانی و مطبوعات دنیا نیافتند.
2/1 - فیلسوفی چون میشل فوکو، دو نوبت به ایران رفت. در حومه پاریس، نزد این جانب نیز آمد. او می خواست بداند جنبشی که ملتی در آن شرکت کرده و بطور خودجوش سازمان یافته است، چگونه ممکن شده است؟ بدون وجدان همگانی شفاف بر وضعیتی که می باید جانشین وضعیتی می شد که مردم ایران می خواستند از آن بیرون روند، چگونه چنین جنبشی میسر بود؟ واقعیت بدیع و تا آن زمان، بی سابقه ای در برابر اندیشه پرسشگر فیلسوف قرار گرفته بود: این مردم ایران نبودند که گروههای سیاسی اختیار آنها را بدست گرفته بودند، این گروههای سیاسی و دینی بودند که در جنبش همگانی مردم جذب شده بودند. با او از موازنه عدمی سخن گفتم – او همه بیانها را، بیانهای قدرت می دانست – و با یکدیگر در باره ممکن بودن بیان آزادی بر اصل موازنه عدمی گفتگو کردیم. او نوبتی دیگر به ایران رفت تا، در محل، نظر را با واقعیت محک بزند.
۳ / ۱ - دو جامعه شناس، یکی پل ویی و دیگری فرهاد خسروخاور، در روزهای انقلاب، به خود زحمت تحقیق دادند و با قشرهای مختلف جامعه ایرانی در باره اندریافتشان از اسلام، از استقلال، از آزادی و از رشد و از عدالت اجتماعی مصاحبه کردند و تحقیق خود را به زبان فرانسه، در دو جلد، با عنوان Le Discours Populaire de la Revolution Iranienne انتشار دادند.
4/1 - این جانب خود، بمثابه یک محقق، در باره انقلاب ایران، روز به روز، گفته و نوشته ام. در جریان انتخابات ریاست جمهوری، چون آقای رفسنجانی از جلسه شورای انقلاب خارج شد و بازگشت و گفت:
احمد آقا بود. می گفت مدرسین قم به امام مراجعه کرده اند و از او خواسته اند مداخله کند تا که بنی صدر بسود حبیبی کنار برود و بعد نخست وزیر بشود که اختیارش هم بیشتر است. نپذیرفتم و گفتم:
شما آقایان مدعی هستید مردم از شما پیروی کرده اند. ادعای من اینست که مردم آزادی و استقلال و رشد بر میزان عدالت اجتماعی و اسلام بمثابه بیان این اصول و گشاینده افق معنویت به روی انسان را پذیرفته اند و بخاطر تحققشان انقلاب کرده اند. فردا باید معلوم شود کدامیک از این دو ادعا، حقیقت دارد. نامزد اسلام بمثابه بیان قدرت کمتر از 4 درصد رأی آورد. نه تنها 76 درصد مردم به پیشنهاد کننده بیان آزادی رأی دادند، بلکه به دیگرانی نیز رأی دادند که خود را جانبدار استقلال و آزادی و رشد می دانستند. در خرداد سال 60 نیز، پیشنهاد رفراندم کردم و آقای خمینی در پاسخ گفت: 35 میلیون بگویند بله من می گویم نه.
5/1 – غیر از این که مردم ایران وقتی دست به جنبش تحریم تنباکو زدند، می دانستند استقلال چیست، از انقلاب مشروطیت تا جنبش ملی کردن صنعت نفت و از آن پس تا انقلاب سال 57 که صفت اسلامی جست، استقلال و آزادی، هدف تمامی جنبشهای ایرانی بوده اند. از کودتای خرداد 60 بدین سو، مثلث زور پرست بکنار، آنها که بر راست راه استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی هستند و نیز جامعه ملی، هربار فرصت کرده است، دلبستگی خود را به بیان آزادی اظهار کرده اند و خواستار ایجاد نظام اجتماعی باز و تحول پذیر شده اند.
6/1 – از تحقیق هایی که در باره انقلاب و اندیشه راهنمای او انجام شده اند، تحقیقی است که آقای دکتر دلخواسته انجام داده است. او سالهای درازی را صرف این تحقیق کرده است. پرسش کننده پاسخ پرسش خود در باره اندیشه راهنمای انقلاب ایران و کسانی که در اندیشیدن و تدوین آن شرکت داشته اند را در تحقیق او می یابد.

2 -
این تصدیق پرسش کننده محترم بی مبنا است: در آنچه به اندیشه راهنما مربوط می شود، در بند (1) توضیح دادم. اما در آنچه مربوط می شود به اینکه کسی نمی دانست بعد از رفتن شاه چه خواهد شد و این که این جانب گفته ام آقای خمینی اطمینان نداشت رژیم سرنگون شود، عرض می کنم:
1/2 -
آقای خمینی اطمینان نداشت جنبش همگانی تا پیروزی ادامه می یابد. از جمله به این دلیل که برای او خانه ای، به نام آقای قطب زاده خریده شد. افزون بر این، این عدم اطمینان را چند نوبت نیز اظهار کرد: "ما مأمور به استقامت هستیم و مأمور به پیروزی نیستیم". به او خاطر نشان شد که این گونه سخنان، در روحیه عمومی اثر منفی دارد. فرزند او نیز، زود به زود مراجعه می کرد تا سخن در باره عوامل پیروزی انقلاب را باز شنود و به پیروزی انقلاب اطمینان حاصل کند. خواهر او به او نامه نوشته بود که شما پدر را به پاریس بردید و خراب کردید. آقای مهندس بازرگان نیز در نوفل لوشاتو به این جانب گفت: زیادت اقامت در خارج از ایران، شما را ذهن گرا کرده است. مگر شاه می رود؟!
2/2 – اما در آنچه مربوط می شود به دولتی که می باید جانشین دولت شاه شود: نخست آقای خمینی گفت:" شاه برود ولو ابن زیاد بیاید." سخن او واکنش بس نامطلوبی ببار آورد. انتقاد سخت شد. از او پرسیدم: چه کسی حاضر است جلو گلوله برود برای این که ابن زیاد جانشین شاه شود؟! این قول شما با بیان آزادی نیز نمی خواند. شما می باید تصریح کنید که حاکمیت با جمهور مردم است و هرگاه شاه برود، ولایت جمهور مردم برقرار می شود. «ولایت با جمهور مردم است» و « میزان رأی مردم است» و ...
تکلیف بعد از رژیم شاه را معین کرد. آقای خمینی وارد جنبه عملی نیز شد:

3/2 –
دستور تهیه قانون اساسی بر اصل ولایت جمهور مردم و ستایش از مصدق و اشاره به بنی صدر (ما اقتصاد دان داریم که می تواند اقتصاد کشور را اصلاح کند) و پیشنهاد نخست وزیری به آقای مهندس بازرگان و توافق با آقای دکتر سنجابی در اصولی که در بیانیه او آمد و تأکیدهای مکرر که «علما خود حکومت نخواهند کرد. آنان ناظر و هادی مجریان امور می باشند » و «من هیچ سمت دولتی نخواهم پذیرفت» و...، بر مردم ایران و جهانیان روشن کرد که مدیران جامعه بعد از پیروزی انقلاب، صفت «مصدقی» دارند، کسانی که راه استقلال و آزادی را بی تزلزل، پیش آمده اند. پیشنهاد نخست وزیری از سوی شاه به آقای دکتر صدیقی که نپذیرفت و سپس به آقای دکتر بختیار که پذیرفت، در حقیقت، بدان قصد بعمل آمد که انقلاب را از بدیل محروم کند. بدین قرار، ضربه ای که آقای دکتر بختیار وارد کرد، ضربه بس فلج کننده ای بود. این ضربه یکی از عوامل تعیین کننده تغییر ماهیت بدیلی شد که رژیم شاه یافت و سرانجام، باز سازی همان رژیم شد. شرح بی اثر کردن این ضربه (جلب موافقت آقای خمینی با استعفای آقای بختیار از نخست وزیری شاه و، در جا، به نخست وزیری منصوب شدن او) و ضربه های دیگر، پیش از این داده شده است.

تشکیل حکومت موقت و ترکیب آن محل برای تردید باقی نمی گذارد که پیشاپیش معلوم بود رژیم شاه چه بدیلی پیدا می کند. اما همان ترکیب و تصدی ایجاد ستون پایه های جدید قدرت (سپاه و کمیته ها و دادگاه انقلاب و...) می گویند چرا این بدیل جای خود را به استبداد ملاتاریا و اینک مافیاهای نظامی – مالی سپرد.
     پرسش اینست که این جانب و روشنفکران و ملی ها و... چگونه رهبری و محور شدن آقای خمینی را پذیرفتیم. حال آنکه پیش از آن، آقای خمینی از اسلام، بیان قدرت بیش در سر نداشت. دورتر، پرسش کننده گرامی می پرسد: اندیشه راهنمای انقلاب ایران از چه کس و یا کسانی بود؟ هنوز به پاسخ مشروح نپرداخته، خاطر نشان کنم که هرگاه آقای خمینی و غیر او، پیش از انقلاب و بعد از آن، همان «بیان نوفل لوشاتو» را بر زبان و قلم آورده باشند، آن بیان از آن آنها است. اگر نه پیش و نه بعد از انقلاب، آن بیان را به زبان و یا قلم نیاورده اند، بیان آزادی از آن آنها نیست.
         بیان آزادی از آقای خمینی نیست. با توجه به این واقعیت، دقیق تر و شفاف تر می توان به پرسش پاسخ داد:

3 /1–
چون بیان آزادی از آقای خمینی نیست، پس در آنچه به اندیشه راهنمای انقلاب ایران مربوط می شود، پیروی کننده آقای خمینی است. در فرانسه، کسی با او در ولایت فقیه و استبداد دینی هم پیمان نشد و دنباله رو نگشت. او که از آن می ترسید در شمار تبعیدی ها، در فرانسه ماندگار شود، نیک می دانست که دم زدن از ولایت فقیه، همان و روی گردانی از او همان. این بود که بر ولایت جمهور مردم تصریح کرد و تعهد سپرد.
3/2 – هرگاه او یک شخصیت سیاسی بود، هنوز می باید به تعهد خود پایبند می ماند. اما مرجع تقلید بود و فرق میان فتوی و تعهد را می دانست. تازه تغییر فتوی نیازمند توضیح دلیل یا دلایل است. انقلاب ایران نخستین انقلاب در جهان بود که سخنگوی ملتی در جنبش همگانی، روزانه، اندیشه راهنمای انقلاب و چند و چون نظام سیاسی جانشین را، از راه وسائل ارتباط جمعی، با جهانیان در میان می گذاشت. آیا کسی فکر می کرد که او زیر تعهد خود می زند؟ نه! آیا اگر شاه و دستیارانش می دانستند آقای خمینی بی قرار قدرت است، ایران را ترک می گفتند؟ محل تردید بسیار است.

3/3 – با توجه به این واقعیت که جنبش همگانی با قیام قم، بخاطر انتشار مقاله ای آغاز شد که در آن، به آقای خمینی توهین شده بود، و نیز، با توجه به این واقعیت که در میان مراجع، هیچیک حاضر نشد نقشی را که انقلاب از او می خواست بر عهده بگیرد و با توجه به این امر که کوششها برای ایجاد یک جبهه سیاسی ناکام شدند، انقلاب ایران سخنگوئی جز آقای خمینی نیافت. افزون بر این، اسلام بمثابه بیان آزادی، از زبان او، می توانست همگانی شود و امکان رها شدن جمهور مردم را از باور به بیان قدرتی که اسلام می پنداشت، فراهم می آورد.
اینجانب زمانی که آن 19 مساله را شناسایی و برایشان راه حل میافتم و بیان آزادی را تدوین می کردم، هیچگاه به فکراین نیفتادم که خود آن را مطرح سازم. چرا که هدف، تحقق دولتی مردمسالار و حقوقمند بعد از رهائی از رژیم شاه بود. لازم می دیدم از زبان کسی مطرح شود که بنا بر ارزیابی آن ایام، امکانات بیشتری برای همگانی کردن اسلام، بمثابه بیان آزادی میداشت. براستی چنانچه آقای خمینی به این بیان وفادار میماند و دولت مردم سالار و حقوقمدار میسر میگشت، چه بهترکه او سخنگوی انقلاب مردم می گشت.

اما ارزیابی نادرست بود: ما می پنداشتیم که سخن حق برای آنکه پذیرش همگانی بجوید، می باید از زبان عالی ترین مقام دینی جاری شود. در انتخابات ریاست جمهوری دریافتیم که هرکس حق را بگوید و بر حق بایستد، جمهور مردم به حق روی می آورند. اقبال مردم به اندیشه راهنما و برنامه پیشنهادی بنی صدر، بدین خاطر بود که او از سالهای پیش از انقلاب و در جریان انقلاب و بعد از سقوط رژیم شاه، به استمرار، به تشریح بیان آزادی می پرداخت و هنوز نیز می پردازد.
3/ 4 -
با وجود این که به جانشینی رژیم شاه و ایجاد دولت حقوق مدار پرداختیم، اطمینان کامل کردن به آقای خمینی و قطعی نکردن تکلیف دولت و متصدیان آن پیش از انقلاب، اشتباه بود. در کتاب خیانت به امید، این اشتباه و اشتباه های دیگر را برشمرده و توضیح داده ام. بخشی از این اشتباه و بخش کوچک آن، اعتماد به عهد شناسی آقای خمینی بود و بخش بزرگ آن، تجربه دو شکست پیشین در پی دو جنبش همگانی، جنبش مشروطیت و جنبش ملی کردن صنعت نفت، را نادیده گرفتن و بجای تصدی برداشتن ستون پایه های قدرت و جایگزین کردن آنها با ستون پایه های حقوق، ساختن ستون پایه های جدید قدرت و افزودن آنها بر ستون پایه های پیشین بود. هرگاه گروههائی که می خواستند قدرت را، بشیوه لنین و حزب بلشویک، تصرف کنند، بهانه لازم را برای ایجاد ستون پایه های جدید قدرت فراهم نمی ساختند و به حکومت موقت مجال می دادند و این حکومت، بنای دولت حقوقمدار را تصدی می کرد، برفرض که آقای خمینی به عهد خود وفا نمی کرد، با کدام وسیله می توانست استبداد ملاتاریا را بر کشور تحمیل کند؟ هرگاه ما به تصویب قانون اساسی از راه همه پرسی قانع می شدیم، ولایت فقیه چرا وارد قانون اساسی می شد؟ با اینهمه، اگر گروگانگیری نمی شد و ایران گرفتار محاصره اقتصادی و جنگ 8 ساله نمی گشت، مردمی که به بنی صدر رأی داده بودند که ملاها بر آنها حکومت نکنند، وسیله کار ملاتاریا نمی شدند و آقای خمینی وسیله ای برای گستردن بساط استبداد خویش کجا می یافت؟ و...
          
     3/5 - یک چند تبلیغ می شد – شاید کسانی هنوز تبلیغ می کنند- که مخالفت های عناصر جانبدار دولت حقوقمدار و مردم سالاری، سبب ضعیف شدن و از پا درآمدن حکومت مهندس بازرگان شد. اما آقای مهندس بازرگان، انصاف به خرج داد و عوامل سقوط حکومت خویش را معرفی کرد. هرگاه براستی مبارزه سیاسی از راه گفتن و نوشتن موجب تغییر حکومت او می شد، این فرهنگ مردم سالاری بود که مقبول عموم گشته بود. اما گروگانگیری و نقش سپاه در آن، نقش دادگاه های انقلاب و کمیته ها و بنیاد مستضعفان و حزب جمهوری اسلامی و مهمتر از این ها، غفلت از این قاعده که خلاء را تنها زور می تواند پر کند و ایجاد خلاء هم از راه اجرا نکردن برنامه ای برای متحقق گرداندن دو اصل استقلال و آزادی، به گرایشهای زورپرست مجال داد صحنه سیاسی را به تصرف خود در آورند. شکست ما در ایجاد یک جبهه سیاسی بزرگ، خلائی را پدید آورد که ملاتاریا آن را پرکرد.
     3/6 - هرگاه بحث آزاد پذیرش همگانی می جست و شیوه های خشونت آمیز رها می شدند، توجیه دینی خشونت و حتی تقدیس آن میسر نمی گشت. طرح تعطیل دانشگاه ها را آقای خمینی تهیه نکرد. اما او جواز تقلب در انتخابات را صادر کرد. با وجود این، جلوگیری از ورود گرایشهای جانبدار مردم سالاری به مجلس و تن دادن به افتتاح مجلسی که در انتخاباتش تقلبات بسیار شده و تنها 6/6 میلیون نفر در انتخاباتش شرکت کرده بودند، اشتباه ما بود.
          
     3 /7- با این که بیان آزادی را مردم در جریان انقلاب پذیرفتند و به یمن آن بیان، انقلاب تا پیروزی ادامه یافت، اما پذیرفتن بیان آزادی، سبب ترک اعتیاد به اطاعت از قدرت نمی شود. بیان پذیرفته می باید به عمل در آید و واحدهای اندازه گیری وجدان اخلاقی را حقوق بگرداند و فرهنگ آزادی پدید آورد تا که انقلاب تحقق پذیرد. صد افسوس که با پیروزی انقلاب، گرایشهای سیاسی متاع های خود را که بیانهای قدرت بودند، عرضه کردند و به اجرا گذاشتند. برای آقای خمینی و ملاتاریا فرصتی پدید آمد که بگوید:
     « ما می خواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را. این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی را زده ام، باید روی همان حرف باقی بمانم».  این واقعیتها مشت نمونه خروار هستند و خروار واقعیتها را می گویند که هرگاه جبهه مردم سالاری می دانست چه کند و بکار بنای دولت حقوقمدار تقدم می بخشید، آقای خمینی اگر هم می خواست، نمی توانست مستبد بگردد و خون بریزد.
4 - پرسش کننده گرامی طرز فکر و عمل آقای خمینی را به سه دوره تقسیم می کند و می پرسد:
وقتی او طرز فکر خود را در جریان انقلاب تغییر داد، چرا باور کردیم که بار دیگر، آن را تغییر نخواهد داد؟ در بخش سوم، یکچند از عواملی را بر شمردم که زمینه ساز بازگشتن آقای خمینی از بیان آزادی به بیان قدرت شدند. اشتباه خود را نیز خاطر نشان کردم. با وجود این، تغییر نظر غیر از عهد شکنی است که از آقای خمینی انتظار نمی رفت و جهت تحول از قدرت گرائی به آزادی گرائی بود:" زن حق ندارد رأی بدهد" ( قم بهار 42) تا "زن می تواند رئیس جمهوری بگردد" (نوفل لوشاتو) و "مردم در حکم صغیر هستند و فقیه ولایت دارد " (نجف) تا "ولایت با جمهور مردم است و من و روحانیان مقام دولتی تصدی نخواهیم کرد" (نوفل لوشاتو) و...
نه تنها جهت تحول مطلوب بود بلکه در همان حال که بازتاب تحول در جامعه بود، به نوبه خود، در تحول جامعه مؤثر می افتاد. بدین قرار، هرگاه نخواهیم تمامی عوامل را حذف کنیم و آقای خمینی را تنها عامل بگردانیم و تحول طرز فکر و عمل او را در رابطه با مجموعه عوامل، موضوع مطالعه کنیم، به واقعیتی پی می بریم که دیده نشده است. زیرا هیچیک از عاملها حاضر نیستند خود را انتقاد کنند و سهم خویش را در بازسازی استبداد، معین و مسئولیت آن را برعهده بگیرند.

اما آن واقعیت، انطباق پذیری شگرف آقای خمینی است. بسیاری می گویند و تکرار می کنند که آقای خمینی طرح ولایت فقیه را از آغاز در سر داشته است و پس از یک رشته حذف ها، آن طرح را به اجرا گذاشته است. اما این ادعا، تناقض های فراوان در بردارد. از جمله:
4 /1 - نه تنها در نوفل لوشاتو بر ولایت جمهور مردم تصریح کرد، بلکه بر اساس ولایت جمهور مردم، پیش نویس قانون اساسی تهیه و به تصویب او و دیگر مراجع رسید. اگر آن پیش نویس به رفراندوم گذاشته و تصویب می شد، دولت تحت ولایت مطلقه فقیه پدید نمی آمد.
4/2 – او 5 نوبت نظر خود را نسبت به ولایت فقیه تغییر داده است: مخالفت با ولایت فقیه ( خاطرات صفحه 89) و ولایت فقیه، اجرای قانون اسلام است (تدریس در نجف) و ولایت با جمهور مردم است (نوفل لوشاتو) و نظارت فقیه (قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان که او رأی دادن به آن را فریضه شمرد ) و ولایت مطلقه فقیه (در پاسخ به آقای خامنه ای که بنا بر آن، در قانون اساسی تجدید نظر شد). آیا تأمل او در ادله فقهی سبب 5 نوبت تغییر شد؟ به یقین نه. هرگاه در دوره هائی که هریک از این 5 نظر در آنها اظهار شده اند، تأمل کنیم، متوجه می شویم، آقای خمینی با وضعیت زمان اظهار رأی، انطباق جسته است:
در اواخر عمر آیت الله بروجردی و بهنگام مرگ او، به روایت آقای منتظری، آقای خمینی تنها بود. آقای بروجردی او را از خود دور کرده بود. در آن وضعیت، او با ولایت فقیه مخالف بوده است. همین سخن را می گفته است که امروز آقای احمدی نژاد و حامیان او می گویند: ما می باید کاری کنیم که ولی عصر (عج) تشریف بیاورند. بسا احتمال نمی داده است که در شمار مراجع تقلید درآید. چرا که «خواص» به او نظر داشته اند اما جمهور مردم نه. رژیم شاه در کار انتقال مرجعیت از قم به نجف و در تدارک «انقلاب سفید» خود بود. در برابر او، جبهه ملی قرار گرفته بود. نهضت آزادی تازه تشکیل شده بود. این دو آقای شریعتمداری را مرجع صاحب صلاحیت می شناختند و تبلیغ می کردند. در کودتای 28 مرداد 1332، آقای خمینی از کودتاچیان حمایت کرده بود. در چنین وضعیتی، ولایت فقیه به کنار، مرجعیت نیز نمی توانست بجوید. هرگاه او می خواست مرجعیت بجوید، می باید خود را با جریانی دمساز می کرد که در برابر استبداد شاه ایستاده بود. «انقلاب سفید» فرصت را در اختیار او گذاشت.

مخالفت با کاپیتولاسیون و تنها شدن آقای خمینی در برابر شاه، گرچه سبب تبعید او به ترکیه و سپس نجف شد، اما موقعیت او را بعنوان مرجع تقلید، تثبیت کرد. حالا دیگر، مبلغان مرجعیت او، مخالفان سیاسی رژیم شاه بودند. روشی را که او برگزید، درخور وضعیت بود: از روی قرار و قاعده، قوانین مصوب مجلس شاه را خلاف شرع می خواند. نخست قرار بود با مراجعه به قوانین اساسی کشورهای اروپائی، طرحی تهیه شود. او ولایت فقیه بمثابه اجرای قانون اسلام در برابر استبداد شاه و «قوانین ضد اسلامی» او را موضوع تدریس قرار داد. در سفر به نجف، کتاب او "ولایت فقیه "را عامل بقای رژیم پهلوی توصیف کردم. او گفت: این کتاب من باب فتح باب است تا کسانی چون شما و آقای مطهری طرح کاملی تهیه کنید. از او خواستم اسلام شناسان و حقوقدانان را به تهیه طرح دولت جانشین فرا بخواند. او نیز نوشت و نوشته او، در همان زمان انتشار یافت.

کتاب او فراموش شد. تا زمانی که آقای حسن آیت (متنی که به امضای او و آقای منتظری انتشار یافته و برای فقیه 16 اختیار قائل شده بود)، بمناسبت انتخابات مجلس خبرگان، از ولایت فقیه سخن بمیان آورد، جمهور مردم از آن بی اطلاع بودند. در فرانسه، وضعیت همان وضعیت سالهای اول دهه 1340 – 1350 بود. الا این که مردم مخالف رژیم شاه، اینک در جنبشی همگانی بودند که بطور خودجوش سازمان می یافت. انطباق با این وضعیت، تصریح بر ولایت جمهور مردم را ایجاب می کرد و او مکرر بر ولایت جمهور مردم تصریح و تأکید می کرد.

در تهران، در حکم انتصاب آقای مهندس بازرگان، به ولایت شرعیه خود نیز استناد کرد. به او اعتراض شد که پس ولایت جمهور مردم چه شد؟ پاسخ داد: برای بستن دهان قشری ها، استناد به ولایت شرعیه ضرورت داشته است. پیش نویس قانون اساسی، بر اساس ولایت جمهور مردم تدوین شد. او و دیگر مراجع با آن موافقت کردند. اما وقتی بنا بر تشکیل مجلس خبرگان شد و ترکیب مجلس آن شد که همگان از آن اطلاع دارند، سخن از ولایت فقیه بمیان آمد. گروگان گیری و استعفای حکومت مهندس بازرگان و افتادن حکومت به دست حزب جمهوری اسلامی، وضعیت را با ولایت فقیه، سازگار کرد. با وجود این، وضعیت مساعد دم زدن از ولایت مطلقه فقیه نبود: در پی صحبتی طولانی با آقای منتظری، اوتا حد نظارت فقیه تخفیف داد و اصل 110، براساس نظارت فقیه تهیه شد. در جلسه مجلس، این آقای حسن آیت بود که فرماندهی کل قوا را عنوان کرد. با این حال، آن اصل اختیار اجرائی به ولی فقیه نمی داد. نصب فرماندهان بنا بر پیشنهاد شورای عالی دفاع از اختیارات او و تصدی فرماندهی کل قوا بنا بر اصل 113 با رئیس جمهوری بود.

اینک سرکوبهای خونین انجام گرفته بودند. یک نسل ایرانی در جنگ و 8 سال بلاتکلیفی نفله و مردم از صحنه سیاسی رانده شده بودند. این بار، او فرصت می یافت با قدرت انطباق بجوید. این شد که دم از ولایت مطلقه فقیه زد.

در نوبتی دیگر، به پرسشهای بجا مانده پاسخ خواهم داد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر