۱۳۸۹ اسفند ۲۵, چهارشنبه

بهار طبیعت و نوروز « انسانیت »


" هيچ انساني از اين دنيا شادمان نشد، جر اين‌كه اشكي به دنبالش فرا رسيد. به احدي با سود و خيرات و شادي‌هاي خود روي نشان نداد، جز اين‌كه با ضررهايي كه به او وارد كرد، به او پشت گرداند (و راه خود را پيش مي‌گيرد). باراني اندك از رفاه بر كسي نباريد، جز اين‌كه رگباري از ابر بلا و ناگواري‌ها بر او فرو ريخت. " امام علی(ع)

در آستانه‌ي فرارسیدن ایام نوروز و بهار طبیعت، همچون بسیارانی نیت به نوشتن چند خط شعر در وصف بهار و گل و ریحان نمودم و چند سطری در رسای آفرینش طبیعت و زیبایی بی‌کران بهاری و نوزایی خلقت و آفرینش و عرض تبریک سال جدید و پیام‌های پرطمطراقی از این دست ...
اما ، در این اندیشه غرق گشتم که مراد از این همه عبارات و  واژه ها و خلق جملات زیبا و برانگیزاننده و ... چیست؟ چرا در آستانه‌ي سال تازه، و با وجود همه‌ي این ناملایمات و ناخشنودی‌ها و شوربختی‌های آشکار و نهان و ظلمت و تاریکی و خفقانی که حتا تنفس آدمی را تاب نمی‌آورد، باید خرسند و شاد بود !؟ چرا باید بهار زیبا و دل‌انگیز طبیعت، در این ایام برای ما خوش‌آیند و دلفریب و شیرین باشد !؟ چرا باید تنها زیبایی‌ها را نظاره کرد و دروازه‌ي دل را بر مصائب و مشکلات و اندوه‌های بی‌کران بست و به چیزهای دیگری اندیشید ؟ راز و رمز این نو شدن‌ها در چیست؟
مگر دلخوش‌ها فراوان نیستند؟ مگر عطر سرمست کننده‌ي عافیت و روزمرگی‌ها و فرار از آگاهی و حقیقت و رهایی، جان و جهان بسیارانی را مملو نکرده و شامه‌ي تیزشان را معیوب نساخته؟  من و ما چرا باید دلخوش باشیم و سرخوش ...؟
غرض ذکر مصیبت و شیون و ناله نیست. غرض کنج خلوتی نشستن و آه سینه سوز سردادن نیست (چه اگر چنین بود، دیگر مجالی برای آن هم باقی نمانده ...) بلکه نیت و هدف ، شناخت موقعیت و بازاندیشی این تازگی‌ها و زیبایی‌ها و خودفریبی‌ها و سرخوشی‌های مسحور کننده است.  فهم دقیق و اصولی روزگاری که برما می‌گذرد و اندیشیدن بر تمامی دریغ ها و آرزوهای خرد و کلانمان ...
این است که آمدن طبیعت، باید پیام نوزایی باشد و ظهور آفرینشی تازه. تجلی مهر و عاطفه و فهم و شعور و رهایی از بندها و نیرنگ‌ها و نفرت‌ها و نکبت‌ها و زنجیرها و ... باشد و در یک واژه، تجلی « انسانیت » از دست رفته‌ي من و ما باشد. این است که سال نو، بهار نو، نو به نو شدن «انسان» نیز باید باشد. این است که با تغییر آب و هوا و ظاهر روزگار، نباید انتظار تغییر و تحولی شگرف در خویش داشت و دل‌ به تکرار تقویم روی میز بست. این است که با زیبا شدن طبیعت بی‌کران، دو ضلع دیگر این تثلیث نیز باید زیبا شوند و هم‌سان گردند. «خدا» ، «انسان» ، «طبیعت» اضلاع مثلثی هستند که در کنار هم و برای هم و در امتداد هم و به شوق هم و حتا در تضاد هم... می‌توانند تحول‌ها نمایند و شورها بیافرینند و تاریخ‌ها بسازند و انقلاب‌ها کنند.
به تعبیر معلم شریعتی : "اسلام، درباره‌ي انسان یک قضاوت غیر علمی و غیر واقعی ندارد. او را از خاک "ماده" برآمده می‌شمارد. اما در نهاد او، یک "استعداد" غیر خاکی که "فطرت" نام دارد قائل است که انعکاسی از "اراده‌ي مطلق جهان" یعنی "خدا" است و بدینگونه، انسان درمیان «طبیعت» و «خدا» ، ذات دوگانه‌ای است که حرکت تکاملی خویش را به "اختیار خویش" از خاک بسوی خدا ادامه می‌دهد و از اینجاست که درباره‌ي وی، کلمه‌ي «مسئولیت» و هم «نهاد نیک» معنی دارد. " «فطرة الله لتی فطر الناس علیها ...» م . آ ۲۴
حال در خلال این ایامی که بر ما می‌گذرد، سالی کهنه می‌شود و روزگار جدیدی بر ما آغوش می‌گشاید. زمستانی عبور می‌کند و بهاری رخ می‌نمایاند. اما ، در میان این رفت و آمد طبیعت ، انسان‌ها غالبا ثابت‌اند و مسکوت. گویا قصد تحول و دگردیسی ندارند!؟ گویا نمی‌خواهند بفهمند که حتا «خــــدا» نیز در رفت و آمد است و در تکاپو !
روح فردی و جمعی ما ، نیازمند پیوند و تکثر و توحید و آفرینش است. اگر این مهم صورت پذیرد، «انسان» نیز به سوی آن شرافت خداگونگی‌‌اش رهنمون خواهد شد و جامعه‌ي انسانی نیز در تحول و چرخش بسوی خیر – حقیقت و زیبایی ، گام‌های موثری برخواهد داشت. اما اگر چنان نشود، قطعا بهاری از پی بهاری دیگر و نوروزی از پی نوروزی دیگر بازخواهند آمد و تکرار خواهند شد، بی‌سرانجام، تنها زمان می‌گذرد و ارواح زنجیر می‌شوند و تن‌ها پیر و فرسوده و طبیعت ، دوار و بی‌امان، پیش می‌رود و تقویم روی میز جایش را به صفحات تازه‌ي دیگری می‌دهد که در انتظار گذر ایام است و شرح و ضبط ماوقع...

***
سال نو می‌آید. هوا بهاری خواهد شد. طبیعت رخت نو برتن خواهد کرد. قرار است روزگار تغییر کند. قرار است به بهترین حال ها هجرت کنیم. قرار است با این رفت و آمدها، تحولات و شگفتی‌های تازه‌ای در زندگی‌مان نمایان شود و مصرح گردد.
آیا چنین می‌شود !!؟  آیا چنین خواهد شد ...؟

چندی پیش، نامه‌ای از یک زن (یک انسان) در فضای مجازی منتشر شد. دردنامه‌ای که خود گویای همه چیز است. گرچه در سال گذشته از این دست نامه‌ها و پیام‌ها و درد‌دل‌ها کم نبوده‌اند. اما بی‌گمان داستان و روایت او و همسرش، می‌تواند مشت خوبی باشد از خروارها گرفتاری و مصیبت و دنائت و پستی‌های روزگار ما ...
روزگاری که مجال اندیشیدن و تامل و درنگ نمی‌دهد و با سرعت و شتاب عجیبی بسوی نابودی و نیستی و انحطاط خود و هرآنچه که در خود دارد پیش می‌رود و باز نمی‌ایستد. روزگاری که به روشنی، نمایانگر زوال ارزش‌های والای انسانی و انحطاط تمامی نیک‌بختی‌ها و ترقی‌هاست ...
روزگار غریبی که به تعبیری، «انسان» را در پستوی خانه نهان باید کرد ...
دجالان و قوم‌الظالمین و عمله‌ي زور و تبعیض و استحمار و استبداد، پاسداران شب گشته‌اند و به خیال خام خود، طلوع خورشید حقیقت و آزادی و رهایی را به چله نشینی‌های ننگین خود به نابودی نشسته‌اند. غافل از آن که این چرخه‌ي مثلث گونه‌ي هستی، در کنار هم و همراه با هم عمل می‌کند و به سرانجام می‌رسد. غافل از آنکه رب المستضعفین در چرخه‌ي کائنات ، و در هماهنگی کامل با طبیعت بی‌کران و اشرف مخلوقات، بارها و بارها از این آزمایش سخت روزگار به سلامت بیرون آمده‌اند و صفحات کتاب تاریخ را سراسر پر کرده‌اند از اوصاف و نقل اقوال پیشینینان و سرانجام نیک و بدشان ...
غافل از آنکه شر و تباهی و ظلمت، سرنوشتی جز نابودی و شکست و حقارت نخواهد داشت و صفحات این کتاب پر است از اسامی و نام‌های ریز و درشت فرعون‌ها و طاغوت‌ها و تمامیت‌خواهان و خودکامگان و گردنکشان و ... که سرآخر جز به هلاکت و نابودی نرسیده‌اند و دستان پلیدشان از همه چیز و همه کس کوتاه مانده است ...
دکتر علی شریعتی، هنگامی که سوره‌ي روم را بازخوانی می‌کرد و با تحلیل و تفسیری نوین از این سوره و نتایج ارزشمند و تاریخی آن سخن می‌راند و با نگاهی ژرف و تاویل‌گرایانه ، پیام تاریخی این سوره را استخراج می‌نمود، در شرح "یومئذ یفرح‌المومنون ..." آیه ۴ – چنین می‌گوید : " این درس، یک درس مرده نیست. از یک قانون تاریخ صحبت می‌کند. می‌خواهد به همه‌ي انسان‌ها بگوید اگر به حقیقت راهی که انتخاب کرده‌اید معتقدید و اگر می‌بینید که حقیقت ضعیف است و قدرت در جهان بدست معنویت و حقیقت شما نیست، مایوس نشوید؛ مگر تاریخ را ندیده‌اید که چه قدرتهای بزرگی که حتا بزرگ‌تر از ایران و روم بودند نابود شدند و چه گروه‌های کوچکی که بر گروه‌های بسیار غلبه کردند؟
می‌خواهد به کسانیکه در راه حقیقت‌اند و ضعیفند، دلگرمی بدهد و پیروزی آنان را جبر قطعی بداند و محکومیت قدرت‌هائی را که بر حق نیستند مژده دهد." م . آ ۲۸
سرنوشت این زن و همسرش، می‌تواند برای آغاز سال نو نمونه‌ي بسیار درخشان و قابل توجهی باشد. می‌تواند الگویی باشد برای میلیون‌ها هموطنی که در آستانه‌ي نوروز، همچنان در روز و شب‌های کهنه و منحط خویش ایام می‌گذرانند و دل‌‌خوش به آنند که تنها با بکاربستن ظواهر دنیوی و اطوارهای بظاهر انسانی و اجتماعی و سنتی، هنوز زنده‌اند و نفس می‌کشند و درحال سپری کردن می‌باشند . درد جامعه‌ي امروز ما دقیقا اینست که افراد گمان می‌کنند که زنده هستند و درحال زندگی کردن‌اند !!؟  فارغ از آنکه «انسان» زنده و پویا تعریفی دارد و «مسئولیت» انسان بودن، تعهدی است بس سنگین که بر شانه‌های ایشان نهاده شده است. بقول مونتسکیو : "بشري كه حق اظهار عقيده و بيان انديشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي خود را نداشته باشد، موجودي زنده به شمار نمي رود". اگر نگاهی گذرا به مفاد سی‌گانه‌ي اعلامیه‌ي جهانی حقوق بشر بیاندازیم، به نیکی درخواهیم یافت که این تنها یکی از اصول و حقوقی است که از ما سلب گشته و ما را از زیستنی آزاد و انسانی و حقیقی، منع کرده است ...
با این همه، تامل در زندگی و زمانه‌ي چنین «انسان»‌هایی، می‌تواند بسیار راه گشا و آموزنده باشد، چراکه این دو به تنهایی نماد ملتی هستند که در آستانه‌ي نوروز باستانی و فرارسیدن بهار دلچسب طبیعت، یکی در کنج تنگ و تاریک زندان و دیگری در کنج غمگین و تنهای خانه‌ي خویش، در اسارت و دوری و تنهایی و بغض و اندوه و نگرانی بسر می‌برند و در این روزگاری که به نو شدن می‌گرود، تنها و تنها چشم امید به حکمت پروردگار و  نوشدن و وارسته شدن و پویایی خلق روزگار دارند و همچو هزاران اسیر و گرفتار و آزاده‌ي دیگر، چشم انتظار بهار حقیقی و نوروز رویایی و دگرگونی ایام مانده‌اند.

فاصبر ان وعدالله حق ولایستخفنک الذین لایوقنون...
براستی معلم انسانیت چه زیبا و عمیق ، پرده از راز و رمز زندگی چنین «انسان»‌هایی برداشته است و ماجرای زیستنشان را در قالب جملات ارزشمندی به تصویر کشیده است و پیامی همیشگی، برای نوروز ساختن هر روزمان داده است. او می‌گوید : " من می‌خواهم بعنوان یک مساله‌ي کلی عرض کنم که تنها و تنها مسئولیتی که ما در قبال ماجراهائی که بوجود می‌آورند، در قبال سختی‌ها، در قبال دشواری‌ها ، در قبال خطا و در قبال همه‌ي آن چیزی که وجود دارد و باید وجود داشته باشد داریم، این است که ناگزیر از تحمل آنها هستیم؛ زیرا هیچ تفکری و هیچ اندیشه‌ي نویی وجود نداشته که همه‌ي سختی‌ها و دشواری‌ها ، ظلم‌ها ، بی‌انصافی‌ها ، اجحاف‌ها ، تهمت‌ها ، مسخره‌بازی‌ها و مسخره کردن‌ها را تحمل نکند و اینها در پیرامونش بوجود نیاید ، منتها کسانی که لیاقت این را دارند که چنین مسئولیتی را انجام بدهند، همه را تحمل و صبر – به‌همان معنای اسلامی‌اش – خواهند کرد و به موفقیت مومن خواهند بود و در این راه بهرقیمیتی‌، ولو «مرگ» هم که شده، گامی پس نخواهند نشست. این را من بعنوان یک فرد و بعنوان یک موسسه نمی‌گویم، چون آنچه را که ما از آن یاد می‌کنیم نه حسینیه ارشاد و نه شخص من و یا افرادی مثل من است، بلکه یک "جریان" ، یک "حقیقت" و یک "تولد" است. جامعه نیز مانند انسان و مانند هر موجود دیگر،درحال معمول و رکود ، آرام و بی‌دردسر و منجمد است، اما وقتی که حرکت و حیات در آن ایجاد می‌شود، "نبضش به زدن" و "تنش به رشد" و "پایش به رفتن" آغاز می‌کند و خود به خود در این متن منجمد فرسوده‌ي پیر، مساله‌ي «تولد» و مساله‌ي ایجاد یک "نسل تازه" ، "فکر تازه" ، روح تازه" و یک "حرکت تازه" بوجود می‌آید : « تـولــد » !  " م . آ ۱۸
باری، امید که در این نوشدن ها و تازه شدن ها ، به تعبیر دکتر شریعتی از نو « متولد » شویم و با خودآگاهی و خودسازی و درک شرایط حساس اجتماعی – سیاسی – فرهنگی و ... کشورمان و هموطنانمان، بر مسئولیت‌ها و تعهدها و آرمان‌های بزرگ انسانی و همه‌ي آن اصول و ارزش‌هایی که « انسان » شدن و انسان ماندن را بما می‌آموزاند، شاهد عصر خود و هم‌پیمان با نسل فرهیخته و دلسوز و جان‌برکف و آزادی‌خواه سرزمین مان، باشیم و بهار طبیعت را با بهار نوزایی و نوشدن قلوب و افکار و آرمان‌هایمان پیوندی تازه بزنیم ...
از سختی‌ها و اضطراب‌ها و دلتنگی‌ها نهراسیم و استوار و مطمئن و امیدوار، در راه این آرمان های بزرگ انسانی و رهایی خود و جامعه‌ي خود کوشا باشیم. بدانیم که دست خداوند با جماعت است و دعای خیر محرومین و مظلومین و ستم کشان، بدرقه‌ي راه ...
با امید به آگاهی تمامی خلق‌ها و رهایی و آزادی زندانیان و زندان‌بانانشان ..!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ع . رهنما    ۲۵ اسفند ۱۳۸۹   --   4a.rahnama@gmail.com



دل‌نوشته‌ي نرگس محمدی در سالگرد ازدواجاش با تقی رحمانی
به نام خدایی که رحمت او وسیع و دائم است بر همه بندگان
تقی
۱۴ اسفند سالگرد ازدواج من و توست. 14 اسفند روز تولد دکتر محمد مصدق است. 14 اسفندهای طولانی تو در زندان بودی و باز 14 اسفندی دیگر، تو در زندانی. به یاد این روز لبخندی بر لب دارم و خدای را سپاسگزارم اما چشمهایم در این شادی همراهیام نمیکنند و اشکها دلنوشتهام را بیرنگ میکنند. از این که باز در حصارها به بند کشیده شدی، دلم میسوزد. سهم تو در پرداخت بهای آزادی در این سرزمین چقدر خواهد بود؟ 15 سال زندان و باز هم زندان؟ زندان در دوران دهه 60. هنوز کف پاهایت حس کامل ندارد. به یاد میآورم خاطرهای را که برایم بازگفتی. آنقدر شلاق خورده بودی که کف پاهایت چند برابر شده بود. در سلول، رها شدی. زندانبان در را گشود و شام را کنار داخل سلول گذاشت و رفت. بعد از زمانی طولانی قدری که توانستی برخیزی، برخاستی و کاسه را نزدیک کشیدی و غذا را خوردی. فردا صبح ناباورانه دیدی که پاهای خونینات به کاسه چسبیده بود و خون داخل کاسه و غذایی که شب خورده بودی ریخته بود و تو شام و خون را با هم خورده بودی و بهتر و دقیقتر و مهمتر از آن را به یاد میآورم تا بیاموزم. صمیمانه میگفتی «من هیچ کینهای از بازحو و شکنجهگرهایم ندارم حتی کسی که کابل را بر تنم میکوفت. هیچ حس انتقامی نسبت به آنها ندارم و خداوند از گناهانشان بگذرد. ما باید بتوانیم با هم زندگی کنیم. زندگی کنیم
ماهها در سلول انفرادی تنهای تنها بودهای. دهه 60 و 70. به یاد دارم سال 79 که با دوستان ملی –مذهبیات بازداشت شدی 7 ماه متوالی در انفرادی بودی. سه ماه از هفت ماه را حتی کتاب مقدس قرآن را هم نداشتی که در هر سلولی می‌گذارند. تنهایی مطلق در سلولی به اندازه قامتت و دو دست گشودهات. سال 82 باز به زندان افکنده شدی. 3 ماه متوالی در سلولی به اندازه قامتت و دو دستی که گشوده نگه داری. شنیدم اکنون باز در انفرادی هستی. تنهای تنها. 14 اسفند سال 1389، در کنج سلولی سرد و تاریک در زندان.
شکنجه و اذیت و آزار میشوی، اما می‌‌بخشی و باز مهمتر از آن با خود تکرار میکنم تا بیاموزم. هر وقت از زندان رها میشوی نه ترک راه آزای و عدالت و رسیدن به کرامت انسان میکنی و به گوشهای میکشی تا نفس تازه کنی. نه خشمگین و افراطی و خشونتطلب میشوی و نه حس انتقام در تو برانگیخته میشود. تو هر بار آزادیخواهتر و عدالتجوتر و باگذشتتر، مصممتر راه باقی مانده را میپیمایی. تو تنها نیستی اما چون تو کم هستند. و این طریق حیات را عیسی چه زیبا میگوید: از در تنگ داخل شوید. زیرا تنگ است آن در و دشوار است آن طریقی که مؤدی به حیات است و یابندگان آن کماند.
سهل نیست آن کس که رنج بسیار از نااهلان تحمل میکند و نااهلان را میبخشد. دشوار است همواره مورد کینه و خشونت بیاخلاقان باشی و برایشان آمرزش طلب کنی و این را در تو دیدهام. این یک ادعا نیست. 35 سال مبارزه، 15 سال زندان و تمام عمر محرومیت. محرومیت از ادامه تحصیل، محرومیت از نداشتن شغل، آن هم نه پست حکومتی بلکه یک شغل برای کسب درآمد، محرومیت از داشتن محلی برای انجام کارهایت، نه دفتری، نه نشریهای، نه انتشاراتی و نه حتی زیرپلهای. فقط کیفی داشتی  که بر دوش مینهادی و از این سو به آن سو میرفتی، مینوشتی، میگفتی و تنها دارایی‌‌ات قلم بود.
تا 47 سالگی فرصت فرزنددار شدن نیافتی. و اکنون 50 سال داری و امکان با خانواده بودن نداری. چه میگویم در هیچ دورانی برخوردار نبودی بلکه در هر زمانی محروم بودی و محروم. محرومیت همواره همراه زندگی تو بوده است. سهم تو زندان بود در هر دورهای حتی در بهترین دورانها. این یک ادعا نیست. این یک واقعیت است، زندگی 50 ساله یک انسان. کینه را در خود کشتن و دوست داشتن را پروراندن. باز کردارت را گواه میگیرم تا گفته نشود این یک ادعاست. زمان اصلاحات، تشنهتر از هر اصلاحطلبی، به دنبال اصلاح شتافتی. حتی مکث هم نکردی. برخی از بزرگواران اصلاحطلب، مسندنشینان دوران سختیهای تو در دهه 60 بودند، اما برایت مهم نبود. چون نیت و قصد انتقام و گروکشی نداشتی. برای تو ایران و رسیدن به آزادی مهمتر از مسائل فردی بود. زمان انتخاباتها بسیاری شاهدند که برای داشتن انتخاباتی سالم و عادلانه و پرشور ملی از این شهر، به آن شهر شبانه و روزانه میرفتی و مردم را به حضور در تعیین سرنوشت خود تشویق میکردی و لحظهای آرام نبودی. تو مرد مبارزه هستی. اما بر اساس اخلاق، و نیکوترین راه شیوه مدنی و مسالمتآمیز است. راه رسیدن به دموکراسی نمیتواند راهی مبتنی بر خشونت و خونریزی و خشم و کینه باشد چون به یقین محصولش آزادی و عدالت نخواهد بود.
راهی که مردان و زنان مصلحی چون تو برگزیدهاند پرهزینهتر و سختتر از راههای دیگر است. شیوهای مدنی و مسالمتآمیز و مصلحانه. مصلحان هر سرزمینی رنجدیدهترین انسانهای آن سرزمیناند. به ویژه اگر در آن سرزمین قدرت، زبان خشونت را بر زبان مهرورزی و قانونمداری ارجح دارد. چنین انسانهایی هم خشونت عریان میچشند و هم خشونت پنهان میبینند و چه سخت است در این سرزمین، همواره مسالمتجو و مصلح باقی ماندن.  اکنون در این سرزمین و وطن زخمخورده و در این دوران مردان و زنانی چون تو تنها رنج کشیدگان این راه نیستند. در طول تاریخ نیز چنین بوده، ماندلا، گاندی، طالقانی، سحابی، مارتین لوتر، کینگ و ... گامها جلوتر از همه ایستادهاند و چراغ بر دست گرفتهاند تا به بیراهه نرویم. نیایش زیبای امام سجاد یکی از انسانهایی که روحی والا و کلامی آرامشبخش دارد گویای این طریق است: خدایا مرا توفیق ده تا با آن کسی که مرا محروم سازد، به بخشش عوض دهم.
تقی؛
همسر من، فرزند زهرا و پدر علی و کیانا
ای همراه ملت ایران و ای تشنه آزادی و عدالت
اکنون ما نیز از بودن با تو محرومیم. اما میخواهیم مثل تو، نگذاریم تا محرومیتها و خشونتها و بیمهریهایی که ناجوانمردانه و بیامان علیه ما یعنی حتی دو طفل 4 سالهام به کار گرفته میشود، لحظهای ما را به خشم و کینه نزدیک سازد. اگر رنج را بر ما تحمیل میکنند نباید هیچ رنجی را بر دیگری روا دانست. چنین رنجی، انسان میآفریند. بسیار با آن فاصله دارم اما در این راه تلاش میکنم. به یاد سخنی از مرد و انسانی بزرگوار، دکتر علی شریعتی میافتم: روحی که هم معنی «دوست داشتن» را میفهمد، و هم زیبایی «اشک» را؛ هم میجنگد، هم میداند که سر بر زانوی مهربان «او» نهادن و در زیر دستهای نوازشگرش  که دو مسیح خاموشاند  به لذت تسلیم، رام بودن، از شکوه آدمی نمیکاهد.
اکنون شما، عزیزان و نور چشمان ملت در زندان هستید. اما همه نیک میدانند و باور دارند که یقیندارندگان به حق و صلح و کرامت انسان قویتر از مسلطان به خشونت و کینه و بیرحمی هستند حتی اگر به ظاهر آنها پیروز و ما شکست خورده باشیم.

۱۳۸۹ اسفند ۱۵, یکشنبه

دکترمصدق، تصدیق اراده بی‌بازگشت ملی

" ای منجی اسیر!
شلاق جلاد هرچه بر گروه نسل ما وحشی‌تر فرود می‌آید، عشق تو را در سینه‌ها فروزان‌تر می‌کند و تنور شکنجه‌گاه‌ها هرچه تافته‌تر گردد، یاران تو مصمم‌تر می‌گردند ای برادر دلیر! هر خونی که از سینهٔ شهیدی بر سرزمین ما می‌ریزد، نام توست که نقش می‌بندد و داغ هر شکنجه‌ای که بر پشت و پهلوی اسیری می‌نشیند، مهر تو است که شکل می‌گیرد.
آسمان آفتابی و شسته وطن ما را ابرهای تیره‌دل و خونبار قتل‌عام‌ها و جنایت‌ها فرو پوشیده است اما در قلب این آسمان خون، بالای چهره ملکوتی و قهرمانی تو ای بیدارکننده‌ٔ ملت‌ها به ما که همچنان در تندبادها دست در دامن تو زده‌ایم، طلوع خورشیدی را نوید می‌دهد که به زودی بر سرزمین تب‌دار و غم‌آلود ما دامن خواهد گسترد و لانه‌ها و کمین‌گاه‌های دیوان آدمی‌خوار و پاسداران پلید شب را در برابر تشنگان انتقام خواهد گشود و حکومت سپیدی و روشنایی و پاکی را به جای سلطنت سیاهی و تیرگی و پلیدی برپا خواهد داشت.
ای زندانی بزرگ!
امروز ملت ما به جرم ادامه‌ٔ نبردی که همگام با تو آغاز کرده است در زندانی بزرگ به نام ایران اسیر است، زندانی که زمین آن را مغز و خون صدها شهید پاک فرو پوشیده است و جز صدای چکمه‌های قزاقان دربار و سلاح‌های طراران و غارتگران ملت‌ها، سکوت اختناق‌آوری را که بر سینه آزادگان سنگینی می‌کند نمی‌خراشد. "
بخشی از سخنان زنده یاد دکتر علی شریعتی در رسای دکتر مصدق / مجموعه آثار ۳۶ / آثار جوانی

" من پرورده‌ي آزادی‌ام، استادم علی است. مرد بی‌بیم و بی ضعف و پرصبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مردی که هفتاد سال برای آزادی نالید. من هرچه کنند در هوای تو دم خواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی، چه می‌کنی؟ تا بدانم آن لحظه کجا باشم و چه کنم؟ " خودسازی انقلابی، ص ۱۲۸


دکتر محمد مصدق، نام او، راه و روش او، مجموعه‌ای است از مبارزه بیش از نیم قرن ملت ایران. دکتر مصدق در پی نهضت‌های پیش از فوت و ادامه‌ي نهضت‌های پس از وفاتش، حلقه‌ای و واسطه‌ای بود برای ادامه‌ي نهضت مردم ایران علیه ظلم و استبداد و استعمار و استثمار. این نام و این مزار همیشه مورد توجه مردم ایران و دنیای آزاد و آزادیخواه بوده است و خواهد بود...
زنده یاد آیت‌الله طالقانی – احمدآباد اسفند ۱۳۵۷

ای مصدق ثنا سزاست تو را
همت اندر خور ثناست تو را
زانکه زین سرزمین به حول‌الله
دست بیگانه از تو شد کوتاه
نفتخواران حیله‌آور پست
رشته چاره‌شان ز تو بگسست
راستی را که مرد  مرد تویی
زانکه با دیودر نبرد تویی
گرچه انگیخت او به حیله سپاه
یک سر مو دلت نگشت از راه
سخنی مختصر بگویم من
در دلت نیست جز که حب وطن
عید نوروز بر تو فرخ باد
هرچه پرسی زبخت پاسخ داد
«بدیع‌الزمان فروزانفر – نوروز ۱۳۳۲»

براستی یاد و نام و خاطره‌ي چنین مردانی از حافظه‌ي تاریخی هیچ ملتی پاک نخواهد شد. حتا اگر آن مردم و آن ملت گرفتار شدیدترین و زجرآورترین و ننگین‌ترین استبدادها و دیکتاتوری‌ها و خدعه‌ها باشند. سخن حق مرحوم طالقانی، پس از گذشت بیش از سه دهه بروشنی نشان می‌دهد که نمی‌توان شناسنامه‌ي سیاسی و مبارزاتی و آزادی‌خواهی ملتی را حتا به زور چماق و اسلحه و ارعاب و سانسور و خفقان و پراکندن دروغ و جهل و ... باطل ساخت.
تاریخ پرفراز و نشیب اقوام و ملت‌ها نشان می‌دهد که تحریف وقایع تاریخی و دروغبافی یا جعل اسناد و مدارک موجب پدید آمدن جنگ‌ها، قتل‌عام‌های هولناک و دشمنی‌های دیرپا و مصیبت‌بار شده است. نویسندگان و تاریخ نگارانی که با دریافت انعام عمدا تاریخ را تحریف کرده و چهره‌ي ستمگران را زیبا جلوه داده یا مردمان خدمتگزار را خائن معرفی کرده‌اند، بدون تردید خود از بدترین مردمان تاریخ بوده‌اند. مورخ شریف و درستکار به خواننده‌ي خویش قدرت اندیشه و تفکر و والاتر از همه نقد محتوای آثار تاریخی می‌بخشد. ممکن است تاریخنگاری دروغ هم ننویسد اما کتابش مانند یک رمان سرگرم کننده می‌باشد. نه احساسی را برانگیزد و نه عبرتی را موجب شود. چنین آثاری هم بی‌ارزشند. یکی از مورخان و پژوهشگر معاصر ایران، آقای دکتر محمدعلی موحد دراین‌باره می‌گوید: " تاریخی که مطلقا نه ستایشی و نه تمجیدی دربرابر شرف و پاکی و راستی و استقامت برانگیزد و نه احساس نفرتی را در غدر و بخث و شقاوت راه دهد و نه آئینه‌ي عبرت یبرای آیندگان باشد و نه خواب نوشین هیچ بی‌دردی را برآشوبد، به نظر من چندان قدر و ارزشی ندارد که انسان زندگی کوتاه خود را به آن مصروف دارد " – (م‌.ع موحد، دکتر مصدق و نهضت ملی ایران ج۱ – نشر کارنامه)

تاریخ معاصر ایران از این حوادث عبرت‌انگیز بسیار دارد و بر نوجوانان و جوانان لازم است که بعنوان نسل تازه و به میدان آمده، با دقت بسیار به مطالعه‌ي تاریخ میهن خویش همت گمارند و از این حقیقت بزرگ آگاه شوند که هرگز نمی‌توان برای همیشه خورشید حقیقت را در زیر پوششی از دروغ و فریب و نیرنگ پنهان داشت.
"پس از کودتای ننگین ۲۸ مرداد، درباریان تمام قدرت خویش را برای لکه‌دار کردن شخصیت  مصدق بکار بستند. هرکس که سخنی بر ضد مصدق می‌گفت و یا مقاله‌ای علیه او می‌نوشت و یا کاریکاتوری برضد مصدق کشید، پاداشی درخور در دستگاه حکومت داشت. همه‌ي ۲۸ مردادی‌ها به وکالت، وزارت، امتیاز روزنامه، مدیریت بانک، سفارت و شغل‌های نان و آبدار رسیدند." (پیشگامان آزادی – محمود حکیمی – انتشارات قلم)

جالب آنکه، اگر مصدق نماد آزادی‌خواهی و استقلال طلبی ملتی گشته است و نام و خاطره‌ي او و یارانش در ارزنده‌ترین صفحات کتاب تاریخ این سرزمین جای خوش کرده است، اما تابه امروز نام و یادش توسط دستگاه‌های سیاسی و سازمان‌های ذی‌نفوذ استعماری – استحماری داخلی و خارجی و عمله‌ي سانسور و لشگریان جهل و جور و فساد و تزویر به زشت‌ترین شکل دچار تحریف و دروغ‌سازی شده است و یا طی سالیان گذشته، دچار سیاست‌بازی‌ها و دکان‌داری‌ها و دغل‌بازی‌های رنگارنگ گشته است. نام مصدق، آنچنان لرزه بر اندام وطن‌فروشان و بدخواهان و وابستگان و سیه‌روزان می‌اندازد که حتا از نام گذاری خیابانی بنام او نیز دچار اضطراب و نگرانی و تردید می‌شوند. این مهم آنچنان برای سرکوبگران و خودکامگان دردآور است که بعنوان نمونه، آقای خمینی در واکنش به نام‌گذاری بلندترین خیابان تهران بنام دکتر مصدق توسط دولت موقت مرحوم مهندس بازرگان به روشنی اعلام می‌دارد که آقایان دست بردارید. شما از جان این استخوانهای پوسیده چه می‌خواهید !؟
 و اگر هم سالی یکی دوبار یادی از او کنند، جز تحریف و نیرنگ و خیانت و حماقت چیزی درآن یافت نمی‌شود.

مصدق نماد و پیشوا و رهبر نسلی بود که شورمندانه و استوار و آگاه، به دنبال حقوق از کف رفته‌ي خویش بودند و برای اعتلای نام ایران و ایرانی و بازپس‌گیری حقوق حقه‌ي ملتی تمام دارایی و زندگی خویش را فدا کردند تا شاید گامی فراپیش‌گذارند و تحولی تازه ایجاد نمایند. این مهم بخوبی در اقوال زیر نمایان است :
امیرکبیر به مامور قتل خود از طرف ناصرالدین شاه در حمام فین کاشان می‌گوید : "به شاه بگو دارالفنونی ساختم که از هر آجرش یک امیرکبیر بیرون خواهد آمد..." و محمد مصدق به آزموده دادستان نظامی در دادگاه فرمایشی بعد از کودتای ننگین می‌گوید : " به شاه بگو نسلی تربیت کردم که روزی با گریه از کشور بیرونت خواهند کرد..!"
اما با این همه، نام و یاد مصدق و همه‌ي ره‌پویان طریقت آزادی و استقلال و آگاهی و انسانیت در این سرزمین، همچنان جاودان و زنده است. حتا اگر ددمنشان و تمامیت‌خواهان و استعمارگران نخواهند!
حتا اگر پیکر پاک و نحیف او را هم نتوانند در گوشه و کنار یک روستای کم رفت‌و‌آمد حوالی تهران تحمل کنند. حتا اگر با هزار سیاه‌کاری و سانسور و تحریف وقایع و رخدادها و اسامی و نامها، بتوانند درظاهر و به خیال خام خویش او را به بادفراموشی سپارند و به نیات منفور خود جامه عمل بپوشانند، بازهم می‌بینیم که چندین نسل پس از مصدق، پای به میدان می‌گذارند و با اینکه نه او را دیده و نه او را درست می‌شناسد و نه حتا این سعادت را داشته که در کتاب به اصطلاح تاریخ معاصر خویش در مدرسه تصویری روشن از او و یاران و افکار و باورها و اعمال او داشته باشند، باز هم او را دوست دارند و می‌ستایند و تصویر پرغرور او را به هنگامه‌ي تحصن و تظاهرات و قیام خیابانی و ... بالای سر می‌برند !
چه عزت و افتخار و سربلندی از این بالاتر که بی هیچ تبلیغ و شانتاژ خبری و سرمایه‌گذاری‌های کلان و هیچ رسانه‌ي مستقل و منبع خبری و پایگاه و بنیاد و دفتر و ... هنوز نام باشکوه و افتخارآفرینت سبب برانگیزانندگی و شوق و هیجان و وطن دوستی و مردم دوستی شود؟ چه سعادتی از این بیش‌ که ملتی تو را همچون پدری معنوی و پیشگام آزادی‌خواهی و شرافت ملی به رسمیت شناسند و با رفتن دستگاه جور و استبداد و روی کار آمدن استبداد و اختناق و دیکتاتوری بس بزرگ‌تر و خشن‌تر و ظالم‌تر از اسلاف خویش، هنوز « مصدق » پیشوای آزادی و نماد فریاد خلق گرفتار ایرانی باشد...
آن استخوان‌های پوسیده، امروز مبدل به ستون فقرات نسلی جوان و تازه به میدان آمده شده است و آن بدن رنجور و خمیده و نحیف، امروز برقله‌ي افتخار و نیک‌نامی و بلندای تاریخ این سرزمین نماد رهایی و فریاد و استقلال گشته است.
آن بارگاه و زیارت‌کده‌ي طلایی و طاغوتی و فرعونی و آن عمارت مصلای بی مسلی، هزینه‌های میلیاردی و تصاویر ملال‌آور کوی و برزن و در و دیوار، تبلیغات و انتشارات و داد و بی‌داد و آن همه سر و صدا و سال‌ها وا اماما و  وا‌امتا کردن‌ها و ... امروز به پشیزی نمی‌ارزد و هیچ گوش و چشم و خرد آگاه و آزاده‌ای را مجذوب خویش نمی‌دارد و نزد ملتی، محلی از اعراب ندارد(حتا اگر دوران طلایی‌اش خوانند...). اما می‌بینیم که یاد و نام و خاطره‌ي بیداری‌ها و استقامت‌ها و خون‌جگر خوردن‌های تو و یاران و هم‌سنگرانت، چه زیبا و با وقار و ارزشمند، در قلوب ملتی حریم یافته است و زنده و پابرجا مانده است. حتا اگر سالی یکبار هم نگذارند یادبود تو، خاطره‌ي تو، نام تو طنین انداز فضای یک حسینیه‌ در گوشه‌ای از یک ابرشهر شود!
حتا اگر در روستایی که قدمایش از تو به نیکی یاد می‌کنند و به فرزندانشان از تو و خیرخواهی‌ها و کمک‌ها و سازندگی‌ها و حمایت‌هایت سخن‌ها گفته‌اند و می‌گویند، محل خانه‌ات که دیری است آرام‌گاه ابدیت نیز گشته است، ناپیدا باشد و ناآشنا ...
حتا اگر وقتی به دوراهی احمدآباد می‌رسی، نام و نشان فلان امام‌زاده‌ي مجعول و چند شهید محله و کشتارگاه و گاوداری ... خودنمایی کند اما اثر و نشانی از کوی دوست نباشد ، دریغ از اینکه در احمدآباد هم حتا محل خانه‌ي تو به آشکارا درجایی نشان نیابد و هیچ عابر و مسافر و ناآشنایی نتواند راه خانه‌ي تو را به این آسانی‌ها بیابد، بازهم تو مصدق، نماد صداقت و غرور ملی این سرزمین اهورایی هستی ...
حتا اگر به پیران و جوانان احمدآباد بسپارند که از تو سخن نگویند و مراتب ارادت را بجای نیاورند، حتا اگر بر سردرخانه‌ات هیچ علامت و نشانی از باغ و مزار مصدق بزرگ نباشد و حتا اگر نام و نشان و اطلاعات دیدارکنندگان و عاشقانت توسط مخبرین و جاسوسان بی‌مایه‌ي محلی ثبت و ضبط شود و از گردهمایی و برگزاری مراسم‌های یادبود و بزرگداشت تو و یارانت به لطایف‌الحیل‌ای جلوگیری بعمل آید و خلاصه در روستا و خانه‌ي خودت هم غریب و تنها خفته‌ای و همچنان در تبعید بسر می‌بری، بدان که نسل امروز این سرزمین، در دانشگاه و دانشکده‌ي خویش تصاویر تو را به دست می‌گیرد و در خیابان‌های این سرزمین بلا دیده، ادامه‌ي نهضت تو را می‌پوید و می‌جوید ...

نقش تو در زمانه بماند چنان که هست       تاریخ حکم آیینه دارد هرآینه

اکنون، در این روزهای پرآشوب و پرفراز و نشیب، در اسفند ماهی که سرآخر به عیدباستانی نوروز و بهار طبیعت ختم می‌گردد، یادت همواره زنده و جاودان است. در واپسین ساعات اتمام این ماه و این فصل از طبیعت، ملت ایران ملی شدن صنعت نفت سرزمین‌اش را به جشن می‌نشیند و خود را برای آغاز فصلی نو – بهاری نو و به امید خدا و خلق، راه و مسیر و دولت و دستگاهی نو، آماده می‌سازند. اما بی‌گمان، مرور تاریخ و شاهد شهادت‌ها و ایثارها و ازجان گذشتگی‌های پدران و مادران و گذشتگان... بودن، می‌تواند بسیار راه گشا و آموزنده و تعیین کننده باشد. نسل امروز، به‌خصوص نسل جوان و آیندگان این سرزمین، نیازمند شناخت و آگاهی از مجاهدت‌ها و تلاش‌ها و کوشش‌های افرادی همچون تو هستند تا راه را از بیراهه بازشناسند و سره را از ناسره ...
ای مصدق، ای پیر فرزانه و ای پدر استوار و سخت‌کوش، ملت تو و هم‌میهنان تو دیر زمانی است که در تبعید بسر می‌برند. ایشان قربانی میراث‌خوران و فرصت‌طلبان انقلاب رهایی‌بخش خویش شدند. نهضتی که قرار بود فراتر از مشروطه به آرمان‌ها و آزادی‌ها و استقلال حقیقی ایرانیان رهنمون گردد، بلای جانشان گشت و طناب دار بر گردنشان ...
اما با این همه، این نهضت و قیام ملی برای بازپس گیری وطن از دست خون‌آلود تاراج‌گران و بیگانگان و انیران همچنان ادامه دارد ...
یاد و نامت همچنان زنده و پاینده باد
ع . رهنما – ۱۴ اسفند ۱۳۸۹

بخش‌هایی کوتاه از سخنان و اقوال تاریخی حراید و شخصیت‌ها پیرامون دکتر محمد مصدق:

"دکتر مصدق، استاد فن ملی شدن در شرق است. تمام رهبران نهضت‌های خاورمیانه در مکتب مصدق درس خوانده‌اند. دکتر مصدق مرد سالخورده و پیری است که فعالیت و نشاط او جوانان را تحت‌الشعاع خود ساخته است. دکتر مصدق قدرت و قوت حیرت‌آور و سرسختی بی‌نظیر خود را به انگلیسی‌ها نشان داد و آنان را مجبور ساخت در برابر این قدرت و نیروی معنوی زانو به زمین بزنند. " موسسه‌ي مطبوعاتی دارالهلال – مصر ۱۷ / ۷ / ۱۳۳۰

" باید صریحا گفت که که دکتر مصدق بهترین و باتجربه‌ترین سیاستمدار خاورمیانه بشمار می‌رود و پشتیبانی ملت ایران از دولت وی در تاریخ خاورمیانه و بلکه دنیا سابقه نداشته است. " فوتنیگس گازت، چاپ آریزونا ۹/ ۸ / ۱۳۳۰

" در نیم‌قرن اخیر در دنیا سیاستمداری با چنین خصوصیات وجود نداشته است. روش دکتر مصدق در حکومت و سیاست محکم و تغییرناپذیر است و این در کمتر نخست‌وزیری دیده شده است. مصدق کشور ضعیف و تنهایی را به یک امپراتوری قوی و کهنسال غالب کرد و تمام نقشه‌های امپریالیسم انگلیس را نقش برآب کرد. " ریوارول پاریس

" مصدق بزرگترین مرد سیاسی دنیا، نقطه تحولی درتاریخ ملل مسلمان خاورمیانه به وجود آورده است. نام مصدق در تاریخ برای همیشه جاویدان خواهد ماند و در ردیف قهرمانان بزرگی مانند واشنگتن، سیمون بولیوار، گاریبالدی ذکر خواهد شد. " گوریه سویس

" وجود نحیف دکتر مصدق از کوه البرز محکمتر و از نفت آبادان آتشی‌تر و سوزان‌تر است. " مجله تایم – ۱۹۵۱

" ... هنگامی‌ که مصدق در ایران به اصلاحات اساسی دست‌زد ما به وحشت افتادیم. این مرد که من به خود می‌بالم که او را دوست خود بخوانم مردی دموکرات بود... ما با انگلیسی‌ها همدست شدیم تا او را از میان برداریم. در این راه توفیق یافتیم ولی از آن روز دیگر در خاورمیانه از ما به نینکنامی یاد نشده است ..." ویلیام دوگلاس، قاضی دیوان عالی ایالات متحده امریکا

" ما جرئت بی‌پیرایه و مقرون به بدبختی یک مرد شریف همچون دکتر مصدق را که قربانی نفتی‌های بین‌المللی شد می‌ستاییم و به تقدیم احترامات خودمان اکتفا می‌کنیم. " پیر فونتن – کتاب جنگ سرد نفت

" در کشوری که تهمت سیاسی رواج کامل دارد این مرد شرافت و عزت نفس خود را حفظ کرده است. آقای دکتر مصدق مخالف هرگونه نفوذ بیگانه است. " مجله تایم – ۲ / ۳ / ۱۳۳۰

" دکتر مصدق پدر ملت ایران یکی از اشخاص وطن‌پرستی است که منافع ملی کشور خود را برهمه چیز ترجیح می‌دهد." روزنامه ابزرور ۲ / ۳/۱۳۳۰

" در صفحات تاریخ نیم‌قرن مبارزات سیاسی مصدق کوچکترین لکه غفلت و قانون‌شکنی مشاهده نمی‌شود و باکسانی که به ضرر ملت و مملکت کار می‌کردند مبارزه نموده و اندک توجهی به خطراتی که او را تهدید می‌کرده است نداشته." سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا – ۱۷ / ۴ / ۱۳۳۰

" دکتر مصدق پرچمدار یکسره کردن تکلیف شرکت نفت انگلیس و ایران شد و سپس به ابتکار وی قانون معروف به ملی شدن نفت تصویب شد." جرج لنچافسکی – نفت و دولت در خاورمیانه
و ...

برگرفته از کتاب "برای اگاهی نسل جوان" – احمدخلیل‌الله مقدم – انتشارات ایران‌مهر