۱۳۹۱ آبان ۲۳, سه‌شنبه

۱۰ سال حبس در یک قلعه مرا از زندگی سیر کرده!




آفتاب:  مریم فیروز در بخشی از خاطرات خود که «راه توده» آن را منتشر کرده، درباره نخست‌وزیر اسبق ایران نوشته است :

مصدق پس از سپری شدن دوران زندان به احمد آباد فرستاده شد و شب و روز زیر نظر بود، اما اندیشه او برای مردم بود و یکی از بزرگترین کارهای او در این دوران این بود که همه مردم را دعوت به همکاری کرد و همه را بدون در نظر گرفتن روش سیاسی و وابستگی آن‌ها به احزاب مختلف خواند که نیروی خود را یکی نمایند تا دشمن همگانی سرکوب شود تا به راستی جبهه‌‌ای از مردم و با مردم درست شود و خود او پی برده بود که اگر این روش را در گذشته هم به کار می‌بست موفقیت او بسیار زیاد می‌شد
روزی که خبر درگذشت همسرش را شنیدم‌ بی‌اندازه دلتنگ شدم، چون می‌دانستم که دکتر مصدق در آن گوشه تنهایی و با آن زندگی تا چه اندازه با از دست دادن رفیق راه و زندگی‌اش رنج خواهد برد و به راستی هم چنین بود.

نامه‌‌ای که در پاسخ نامه تسلیت من برایم فرستاده درد و رنج او را به خوبی نشان می‌دهد. او چنین می‌نویسد



«احمدآباد ۸ شهریور ۱۳۴۴ - ۳۰ اوت ۱۹۶۵
عرض می‌شود مرقومه محترمه مورخ ۲۳ اوت عز وصول ارزانی بخشید و تسلیتی که به اینجانب داده‌اید موجب ‌‌نهایت امتنان گردید. از اینکه بعد از سال‌ها موفق به وصول خط شما می‌شوم الحمدالله سلامت هستید خیلی خوشوقتم و اما راجع به خودم قبول بفرمایید که بسیار از این مصیبت رنج می‌کشم چون که متجاوز از ۶۴ سال همسر عزیزم با من زندگی کرد و هر پیشامد که برایم رسید تحمل نمود و با من دارای یک فکر و یک عقیده بود و هر وقت که احمدآباد می‌آمد مرا تسلی می‌داد در من تاثیر بسیار می‌کرد و آرزویم این بود که قبل از او من از این دنیا بروم و اکنون برخلاف میل، من مانده‌ام و او رفته است و چاره‌‌ای ندارم غیر از اینکه از خدا بخواهم که مرا هم هر چه زود‌تر ببرد و از این زندگی رقت‌بار خلاص شوم. اکنون در حدود ده سال است که از این قلعه نتوانسته‌ام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شده‌ام. باری یقین دارم که به شما هم بد گذشته است ولی چون محبوس نبوده‌اید و کسی مانع ملاقات شما نبوده و از این بابت آزاد بوده‌اید با زندگی بنده که در یک اتاق زندگی می‌کنم و گاه می‌شود که در روز چند کلمه هم صحبت نمی‌کنم بسیار فرق دارد. این است وضع زندگی اشخاصی که یک عقیده‌‌ای دارند و تسلیم هوا و هوس دیگران نمی‌شوند. در خاتمه تشکرات خود را تقدیم می‌کنم و سلامت شما را خواهانم.
دکتر محمد مصدق»






مـطلبی مرتبط -  تصاویری خانوادگی از پیراحمد آباد:





۱۳۹۰ آذر ۱۵, سه‌شنبه

اندر حکایت ، مجله‌ی وزین فردوسی و روزگار فریبنده‌ی ما



چندی پیش به همت نشریه‌ي وزین، مردم دوست و متعهد «فردوسی» که با سبقه‌‌ي ۶۰ ساله‌ي خود در عرصه‌ي مطبوعات و جامعه و فرهنگِ ایران‌زمین،  نامی درخشان و جای‌گاهی والا و متعالی را برای خود رقم زده است، دردِ دل‌نامه‌ي این حقیر بچاپ رسید و مایه‌ي مباهات و سرور اینجانب گشت.
مطلب مذکور در شماره‌ي ۸۷ این‌ ماه‌نامه و در صفحه‌ي شماره‌ي ۲۹، تحت  عنوانِ " ماکسیم گورکی و مشکل فردوسی !! " – یک پرسش و هزار پاسخ؛ بصورت کامل منتشر گشت و توسط سردبیر محترم و فرهیخته‌ي فردوسی، پاسخی بر آن افزوده گشت که مرا بر آن داشت، تا پس از گذشت زمانی نسبتا طولانی، این مطلب را با علاقمندان و مخاطبین گرامی و دوستان عزیز درمیان بگذارم.
گرچه هنوز نیز براین باورم که این نامه بیش از هرچیز، درددلی است خودمانی از سوی یک هم‌وطن جوان و ناپخته به هم‌وطنی دیگر که تمامی عمر و زندگی و زمانه‌ي خویش را در راه مبارزه‌ي  فرهنگی، اجتماعی ، آگاهی بخشی، پژوهش و اطلاع‌رسانی صرف کرده است و هر واکنش و پاسخ از جانب ایشان و یا آن «آگاهی نامه» قطعا مایه‌ي خرسندی و آگاهی بخشی برای «شخص» بنده بوده است. اما بی‌گمان، پس از گذشتِ ماه‌ها از آن ماجرا و تامل و درنگی ژرف بر هرآنچه که گذشت و نیز بررسی برخی امور و شرایط حاکم بر فضای رو به انحطاطِ جامعه‌ي  ایرانی ما، افق اندیشه‌ام را بدین سو برد که این نامه و امثال آن، دست کم  می‌تواند برای آن دسته از افرادی که درپی کشف حقایق و شناختِ برخی استعدادها و نیروهای بالقوه و بالفعل هستند، مناسب و مفید واقع گردد. بی‌شک در فضای دهشتناک و آلوده و سراسر اختناق و سانسور، این رسانه‌های سالم و پرمحتوا و آگاهی‌بخش و مستقل هستند که اگر مجال و فرصتِ درخوری یابند، می‌توانند تاثیرگذار باشند و منشأ اثر گردند.

از این رو، و به بهانه‌ي بازنشر نامه‌ي مذکور، باخود گفتم که بار دیگر اصلِ مطالب خویش و سپس پاسخ «فردوسی» و سردبیرِ آن، جناب استاد محمد کرمی را خدمت همراهان گرامی پیش‌کش نمایم،  شاید که مفید فایده واقع گردد و تلنگری باشد به وجدان‌ها و اذهان هنوز بیدار و مسئول جامعه‌ي رو به انحطاط سرزمین اهورایی اما بیمار « مــا » و نیز جوانانی همچو من که  در این گردباد خشمگین روزگار و سیل خروشان حوادث و امواجِ پی‌درپی بحران‌ها و ...  هنوز، دل‌خوش و امیدوار و عاشق..!  به دنبال راه عبور و روزنه‌ای بس کوچک می‌گردند تا از جاده مستقیم صداقت و حقیقت و شجاعت و انصاف خارج نگردند و ره به بیراهه  نبرند.
در این مجال، جای دارد از هم‌دلی – شجاعت – صداقت و راستی دوستان نیکِ و بزرگ‌اندیشِ نشریه‌ي فردوسی و پاسخ ارزشمند، عمیق و بس تاثیرگذار و اندوه‌بار سردبیر محترم قدردانی کنم و دورادور، صمیمانه، دست یاری، دوستی و حمایت خویش را بسوی این عزیزان  زحمت‌کش و میهن‌دوست دراز نمایم، تا به امید خداوند ایران‌زمین، بزودی زود، از نزدیک و رو در رو، افتخار مصاحبت و گفت‌و‌گو با ایشان را پیدا نمایم و نظرات و سخنانِ خویش را خدمتشان عرض نمایم.  گرچه حرف‌ها و اندیشه‌های ریز و درشتی در پستوی قلبم لانه کرده است، اما چه می‌شود کرد و چه باید گفت که مجالی برای اظهار و امیدی به تحقق‌شان باقی نمانده و کاروانیان را، هم‌رهی  نمانده ..!

باشد که خداوندِ جان و خرد، رحمتِ «سلامت و سعادت و بهروزی» را به همه‌ي رادمردان و وطن‌دوستان و طلایه‌داران نستوه و بی‌ادعای "راه آزادی و ایمان" ، ارزانی دارد.
چنین باد ...

علی رهنما –  ۱۵ آذر ۱۳۹۰


***



اندر حکایت ، مجله‌ی وزین فردوسی و روزگار فریبنده‌ی ما ...

هربار که با هزار مصیبت و سختی و صبوری "فردوسی" را از یک کیوسک عرضه‌ی محصولات فرهنگی و اجتماعی (!) خریداری می‌کنم ، خیالم آسوده می‌گردد که هنوز می‌توانم بهانه‌ای برای رویت این دکه‌های روزی‌‌نامه فروشی داشته باشم ؛ گویی که هر بار موفق به خریداری این نشریه می‌شوم ، همه پندها و اندرزها و سخن‌ها را در یکجا گردهم می‌بینم. اما در همین میان به‌ناگاه اندیشه‌های وسوسه انگیز سراغم را می‌گیرند و مرا به ژرفای خویش فرا می‌خوانند !
دیر زمانی‌است که با نام معتبر این نشریه آشنا هستم ، اما شاید تنها یک‌سال است که دل در گرو فردوسی بسته‌ام و خود را یکی از هواداران و عزیز همراهان این نشریه می‌شناسم . نمی‌دانم چرا سال‌های گذشته موفق به مطالعه‌ی فردوسی نشده‌ام !؟! . به‌قول معروف :"کم سعادتی از ما بوده ..." . اما طی یک‌سال گذشته ، تمامی شماره‌های پیشین را به‌خوبی خوانده‌ام و از آن‌ها فراوان نسخه برداری کرده‌ام و می‌کوشم هر آنچه که می‌توانم ، از شمارگان پیشین نشریه که موفق به مطالعه‌ی آن‌ها نشده‌ام را با هر سختی و مصیبتی که هست یافت کنم و برای خود آرشیو نمایم. (از این‌رو در گام نخست به تارنمای فردوسی مراجعه کردم که متاسفانه چیز درخوری نیافتم . این رسانه‌ی مجازی که می‌تواند به نیکی یاران و هم‌دلان و هم‌اندیشان فردوسی را در سرتاسر جهان با خود مرتبط و هم‌داستان سازد ، نمی‌دانم چرا این‌چنین کشتی‌اش به گل نشسته و ناباورانه برخلاف رسم زمانه ، می‌کوشد در عرصه‌ی حقیقی ، در جدال با سرنوشت و در تهاجم با عوامل بازدارنده و خطرساز روبه‌رو گردد ، تا عرصه‌های مجازی و دنیای وب که به مراتب می‌تواند راه‌گشا و موثر و مفید واقع گردد! ).
همین‌جا بود که هر بار از مطالعه‌ی این نشریه‌ی وزین و آگاهی‌ساز و شوق‌برانگیز سر‌مست و لبریز می‌شدم ، به‌ناگاه با خود می‌گفتم که عجبا ، در این روزگار نا مناسب ، چگونه است که هر خرده‌پایی را که پا را از گلیم خود فراتر می‌نهد و قلم را برخلاف میل و مایه‌ي برخی دگر می‌راند ، شمع‌آجین می‌کنند و مایه‌ی عبرت دیگران ، اما چنین پندنامه‌ای را که به‌واقع چه در درون و چه در برون میهن ،کم دشمن و مغضوب ندارد را ، دوزخیان زمین و زمان به حال خود گذاشته‌اند و از گزند این ددمنشان و سیه‌روزان در امان است !!؟
این یکی از همان وسوسه‌های بزرگ غمگین کننده‌ی من است. یکی از دردهایی که این روز‌ها در جدال با رویارویی هر رسانه و نشریه و شخصیتی ، مرا فرا می‌گیرد و اضطراب و شک را در من فزونی می‌کند و بر جان من می‌نشیند . این روحیه را شاید زندگی و زمانه بر من و ما تحمیل کرده است . من و مایی که نمی‌خواهد همچون پدران و اسلاف‌اش ، گرفتار بازی‌ها و نیرنگ‌های فریبنده و دروغین روزگار شوند . نسل تازه و نو شکوفه کرده‌ای که به هرجا می‌نگرد و دل به هر کس و نا کسی می‌بندد ، به‌ناچار در‌می‌یابد که گرفتار گشته و اسیر دام‌های رنگین و ننگین دگران ! . به‌قول بزرگی: " اگر می‌خواهی به سرچشمه حقیقت و درستی برسی ، برای یک‌بار هم که شده ، به همه چیز شک کن..." «نقل به مضمون».
باری ، این روحیه گویا از نسل پیشین برای ما به میراث مانده است و ما نیز به‌ناچار مجبوریم که میراث داران باوفای نسل‌های گذشته باشیم و بی پرسش و پاسخ ، تنها اجابت کنیم و دم نزنیم. اما غرض از بیان این مسائل ، نه این‌است که این حقیر نمی‌داند که چه می‌خواند و دل در گرو چه کسانی بسته است. حتا نه به این معناست که غالب نسل امروز ، گنگ و بی خبر از همه جا و همه چیز ، راست راه حقیقت و صداقت و خرد و اندیشه را نمی‌داند و نمی‌شناسد ، خیر . اما بهر روی شما نیز خوب می‌دانید که دغدغه‌ها و باورها و نیات نسل امروز بسیار متفاوت با پیشینیان خویش است و در هوای دیگری نفس می‌کشند(حوادث اخیر ایران این مهم را به‌خوبی نمایان می‌سازد). گرچه راه و هدف و غایت افکار و باورهای حقیقی و همواره جاودان ملی و تاریخی و انسانی ، ثابت و مصرح و معین است ، اما همان‌گونه که می‌دانید ، گاهی ، روش‌ها و منش‌های رسیدن به این مقصودها متفاوت و گونه‌گون است .از این روست که افرادی همچون من می‌کوشند تا در این گرداب اندیشه‌ها و رقص باورها و دگرگونی مکتب‌ها و ... ، گرفتار حاشیه‌ها و نکبت‌ها و مصائب دردآور و آینده‌سوز نگردند و راست راه اندیشه‌های ناب و خردمندانه و انسان‌دوستانه‌ را بر گزینند.
این همه ، میسر نمی‌گردد جز با داشتن هدف متعالی و اندیشه‌ای راهنما و ایمان و اخلاق و بهره‌گیری از دانش و اندیشه و تجربیات خردمندان و اهالی همیشه عاشق، فکر و فرهنگ و هنر ...
حال که این نوشتار را خدمت شما خوبان پیشکش می‌کنم ، به واقع هنوز درنیافته‌ام که چرا و چگونه شده است که چنین نشریه و در پس آن «اندیشه» ای ، توانسته و می‌تواند ، با هزار سختی و مشقت ، به هرحال منتشر شود و به‌دست امثال من برسد ؟ ، به خداوند و جان و خرد سوگند که بر این باورم که دست‌اندر کاران این نشریه و تمام کسانی که به این مجموعه یاری مادی و معنوی می‌رسانند ، از تبار خردمندان و میهن‌دوستان و اهالی فکر و تعهد و مسئولیت‌اند و در این ذره‌ای شک ندارم ، اما بر این باور نیز هستم که در روزگارغریبی که دهانت را می‌بویند، مبادا گفته باشی دوستت دارم ، دلت را می‌پویند مبادا شعله‌ای در آن نهان باشد ، چگونه می‌شود به اندیشیدن ، این‌چنین خطر کرد !
امان از این روزگار تلخ‌تر از زهری که ما را مجبور می‌کند نتوانیم به پاکی و روشنی ، هرآنچه که می‌اندیشیم و باور داریم را ، صادقانه و روشن و شفاف بیان کنیم و در پی آن ، پاسخی روشن و شفاف گیریم ، چه انتظاری می‌توان داشت؟ حال آنکه خود مجبور می‌شویم با دستان خویش تیغ‌تیز مهرورز را بر کام و زبان خویش نهیم و عطای گفتن و اندیشیدن را به لقایش ببخشاییم و صدا را در گلو ، خفه و نور را پستوی خانه نهان سازیم!

این اندیشه مرا آزار می‌دهد . نسل مرا تباه و بیهوده ساخته است. مجالی برای گزیر و گریز از آن نیست. وقتی دوستی همین مطالب را با زبان حال خود به من می‌گوید و چنین پرسشی را مطرح می‌کند ، با اینکه می‌دانم پاسخ‌اش چیست و چگونه باید او را قانع ساخت ، اما جرات باز کردن دهان را ندارم. چه به گویم ؟ سند و مدرک‌ام چیست؟ با چه دلیل و برهانی او را آگاه کنم؟ 

این بود که با خود اندیشیدم چنین درددل نامه‌ای را برای شما بنویسم و راز دل بگشایم و از شما یاری جویم . بی‌ریا و صادقانه این مسئله را با شما در میان بگذارم و به کمک شما ، امیدوار باشم.

اما سخن دیگری هم با شما خوبان دارم. از آنجا که همه‌ي مطلب در این مقال نمی‌گنجد، به‌ناچار می‌کوشم تا در کوتاه سخن آن‌را با شما و خوانندگان گرامی (در صورت انتشار) در میان بگذارم.
از آنجا که مطمئنن یکی از برنامه‌ها و تعهدهای ارزشمند نشریات (فرهنگی، اجتماعی، سیاسی) موثر در جامعه ، باید طراحی و جهت‌نمایی ارزشی و فرهنگ‌سازی خردمندانه برای نسل جوان و توده‌های کم‌آگاه و کم دغدغه‌ي نو‌پای کشور باشد و این وظیفه را با قبول مسئولیت و بهره‌گیری از متفکران و صاحب‌نظران و متخصیصین امور به نحوی شایسته متقبل شوند ، از مسئولین و دست‌اندرکاران زحمت‌کش و میهن‌دوست و ادب‌پرور نشریه‌ی فردوسی تقاضا دارم تا هرآنچه را که در این مسیر پرمخاطره و سرنوشت‌ساز ، نگاشته و تهیه و تنظیم نموده‌اند را دوچندان کنند و طی یک بخش ویژه و مخصوص در نشریه ، قدری بیش‌تر از پیش به این مقوله بپردازند. به‌عنوان نمونه ، مطالب مربوط به بیماری‌های اجتماعی و روانی و شیوع گسترده‌ و متکثر مواد‌مخدر و روان‌گردان‌ها و ...، می‌توانند در ذیل این خط‌مشی، به نحوی ژرف‌اندیشانه‌تر و مستمر ، با چشم‌اندازهایی وسیع‌تر و گستراندن این‌قبیل مطالب در حوزه‌های دیگر مربوط به علل‌خصوص جوانان ، این مسئولیت مهم انسانی و فرهنگی و تعهد ملی و میهنی را در ابعاد گسترده و اشکال گو‌نه‌گون را با نگاهی منتقدانه و آمیخته با راهنمایی و بشارت هرچه بهتر محقق سازید.
چنان‌چه این مهم صورت‌پذیرد ، چه گام بلند و موثر و خردمندانه‌ای است که در حوزه‌ی نشریات داخلی برداشته خواهد شد. از آنجا که اینجانب همواره چنین دغدغه‌هایی داشته‌ام ، به‌خوبی پی به عمق نیاز جامعه و نسل جوان امروز ایران‌زمین برده‌ام ، اما شوربختانه هنوز هیچ نشریه و رسانه‌ی مستقل و آزاداندیشی را ندیده‌ام که به‌صورتی تخصصی و مستمر ، بدین مقوله بپردازد و روشنگر راه شود.(دست‌کم بنده تابحال ندیده‌ام)

در ادامه ، ضمن سپاس بی‌کران از زحمات بی دریغ جناب‌آقای کرمی و سایر همکاران گرامی ایشان در نشریه‌ی پر افتخار فردوسی ، نظر عزیزان را به یک نمودار(معادله) جلب می‌کنم که سال‌های پیش ، توسط "مرکز مطالعه‌ی پیشرفت‌های ایران" که توسط شادروان دکتر محمد ابراهیم آشتیانی تاسیس گشته، تهیه و تنظیم و منتشر شده است. به باور این حقیر ، نمودار پایین می‌تواند یک روش مناسب و آگاهی‌بخش (به‌صورت نمادین)برای نسل جوان تشنه‌ی حقیقت و معرفت و پیشرفت بوده و جهت شروع این پروسه‌ي ارزشمند که ذکراش در بالا رفت ، نمونه‌ای کوچک و قابل ملاحظه باشد .

دیگربار صمیمانه از شما سپاسگزارم و امیدوارم پاسخ پرسش‌های خویش را به نحوی دریابم . با امید به پایداری و سربلندی نشریه‌ی وزین فردوسی و با آرزوی سلامتی و بهروزی برای دست‌اندرکاران و خوانندگان این نشریه ...

ع. رهنما     4a.rahnama@Gmail.com



جهت مطالعه‌ي نامه‌ي مذکور و پاسخِ آقای کرمی (سردبیر فردوسی) بر پیوند زیر کلیک کنید







اما بخش دوم نامه : 

نیروی نهفته در جوانان ، در اوقات فراغت چگونه مصرف می‌شود؟
" در این معادله هدف عالی به اضافه ایمان و اخلاق مساوی است با تعهد و مسئولیت ، یعنی سوق به طرف خوش‌بختی و سعادت . به‌طوریکه در سمت چپ معادله مشاهده می‌گردد ، بی هدفی در زندگی (که جای بحث فراون دارد) به اضافه‌ي خلاء فکری و اخلاقی ، مساوی است با عدم مسئولیت . یعنی سوق به پرتگاه اضمحلال و قنا .
با توجه به طرفین معادله نتیجه می‌گیریم مسئله‌ي جوانان بسیار مهم است زیرا سرنوشت کشورها بستگی به نیروی عظیم این بخش از جامعه دارد . چاره چیست و چه‌کار باید کرد ، وظیفه‌ي همگان است از مراکز خوب که برای سعادت جوانان تنظیم شده پشتیبانی نمایند."  ص ۱۲۸ – رشد اقتصادی و اجتماعی ایران ۱۳۷۵


۱۳۸۹ اسفند ۲۵, چهارشنبه

بهار طبیعت و نوروز « انسانیت »


" هيچ انساني از اين دنيا شادمان نشد، جر اين‌كه اشكي به دنبالش فرا رسيد. به احدي با سود و خيرات و شادي‌هاي خود روي نشان نداد، جز اين‌كه با ضررهايي كه به او وارد كرد، به او پشت گرداند (و راه خود را پيش مي‌گيرد). باراني اندك از رفاه بر كسي نباريد، جز اين‌كه رگباري از ابر بلا و ناگواري‌ها بر او فرو ريخت. " امام علی(ع)

در آستانه‌ي فرارسیدن ایام نوروز و بهار طبیعت، همچون بسیارانی نیت به نوشتن چند خط شعر در وصف بهار و گل و ریحان نمودم و چند سطری در رسای آفرینش طبیعت و زیبایی بی‌کران بهاری و نوزایی خلقت و آفرینش و عرض تبریک سال جدید و پیام‌های پرطمطراقی از این دست ...
اما ، در این اندیشه غرق گشتم که مراد از این همه عبارات و  واژه ها و خلق جملات زیبا و برانگیزاننده و ... چیست؟ چرا در آستانه‌ي سال تازه، و با وجود همه‌ي این ناملایمات و ناخشنودی‌ها و شوربختی‌های آشکار و نهان و ظلمت و تاریکی و خفقانی که حتا تنفس آدمی را تاب نمی‌آورد، باید خرسند و شاد بود !؟ چرا باید بهار زیبا و دل‌انگیز طبیعت، در این ایام برای ما خوش‌آیند و دلفریب و شیرین باشد !؟ چرا باید تنها زیبایی‌ها را نظاره کرد و دروازه‌ي دل را بر مصائب و مشکلات و اندوه‌های بی‌کران بست و به چیزهای دیگری اندیشید ؟ راز و رمز این نو شدن‌ها در چیست؟
مگر دلخوش‌ها فراوان نیستند؟ مگر عطر سرمست کننده‌ي عافیت و روزمرگی‌ها و فرار از آگاهی و حقیقت و رهایی، جان و جهان بسیارانی را مملو نکرده و شامه‌ي تیزشان را معیوب نساخته؟  من و ما چرا باید دلخوش باشیم و سرخوش ...؟
غرض ذکر مصیبت و شیون و ناله نیست. غرض کنج خلوتی نشستن و آه سینه سوز سردادن نیست (چه اگر چنین بود، دیگر مجالی برای آن هم باقی نمانده ...) بلکه نیت و هدف ، شناخت موقعیت و بازاندیشی این تازگی‌ها و زیبایی‌ها و خودفریبی‌ها و سرخوشی‌های مسحور کننده است.  فهم دقیق و اصولی روزگاری که برما می‌گذرد و اندیشیدن بر تمامی دریغ ها و آرزوهای خرد و کلانمان ...
این است که آمدن طبیعت، باید پیام نوزایی باشد و ظهور آفرینشی تازه. تجلی مهر و عاطفه و فهم و شعور و رهایی از بندها و نیرنگ‌ها و نفرت‌ها و نکبت‌ها و زنجیرها و ... باشد و در یک واژه، تجلی « انسانیت » از دست رفته‌ي من و ما باشد. این است که سال نو، بهار نو، نو به نو شدن «انسان» نیز باید باشد. این است که با تغییر آب و هوا و ظاهر روزگار، نباید انتظار تغییر و تحولی شگرف در خویش داشت و دل‌ به تکرار تقویم روی میز بست. این است که با زیبا شدن طبیعت بی‌کران، دو ضلع دیگر این تثلیث نیز باید زیبا شوند و هم‌سان گردند. «خدا» ، «انسان» ، «طبیعت» اضلاع مثلثی هستند که در کنار هم و برای هم و در امتداد هم و به شوق هم و حتا در تضاد هم... می‌توانند تحول‌ها نمایند و شورها بیافرینند و تاریخ‌ها بسازند و انقلاب‌ها کنند.
به تعبیر معلم شریعتی : "اسلام، درباره‌ي انسان یک قضاوت غیر علمی و غیر واقعی ندارد. او را از خاک "ماده" برآمده می‌شمارد. اما در نهاد او، یک "استعداد" غیر خاکی که "فطرت" نام دارد قائل است که انعکاسی از "اراده‌ي مطلق جهان" یعنی "خدا" است و بدینگونه، انسان درمیان «طبیعت» و «خدا» ، ذات دوگانه‌ای است که حرکت تکاملی خویش را به "اختیار خویش" از خاک بسوی خدا ادامه می‌دهد و از اینجاست که درباره‌ي وی، کلمه‌ي «مسئولیت» و هم «نهاد نیک» معنی دارد. " «فطرة الله لتی فطر الناس علیها ...» م . آ ۲۴
حال در خلال این ایامی که بر ما می‌گذرد، سالی کهنه می‌شود و روزگار جدیدی بر ما آغوش می‌گشاید. زمستانی عبور می‌کند و بهاری رخ می‌نمایاند. اما ، در میان این رفت و آمد طبیعت ، انسان‌ها غالبا ثابت‌اند و مسکوت. گویا قصد تحول و دگردیسی ندارند!؟ گویا نمی‌خواهند بفهمند که حتا «خــــدا» نیز در رفت و آمد است و در تکاپو !
روح فردی و جمعی ما ، نیازمند پیوند و تکثر و توحید و آفرینش است. اگر این مهم صورت پذیرد، «انسان» نیز به سوی آن شرافت خداگونگی‌‌اش رهنمون خواهد شد و جامعه‌ي انسانی نیز در تحول و چرخش بسوی خیر – حقیقت و زیبایی ، گام‌های موثری برخواهد داشت. اما اگر چنان نشود، قطعا بهاری از پی بهاری دیگر و نوروزی از پی نوروزی دیگر بازخواهند آمد و تکرار خواهند شد، بی‌سرانجام، تنها زمان می‌گذرد و ارواح زنجیر می‌شوند و تن‌ها پیر و فرسوده و طبیعت ، دوار و بی‌امان، پیش می‌رود و تقویم روی میز جایش را به صفحات تازه‌ي دیگری می‌دهد که در انتظار گذر ایام است و شرح و ضبط ماوقع...

***
سال نو می‌آید. هوا بهاری خواهد شد. طبیعت رخت نو برتن خواهد کرد. قرار است روزگار تغییر کند. قرار است به بهترین حال ها هجرت کنیم. قرار است با این رفت و آمدها، تحولات و شگفتی‌های تازه‌ای در زندگی‌مان نمایان شود و مصرح گردد.
آیا چنین می‌شود !!؟  آیا چنین خواهد شد ...؟

چندی پیش، نامه‌ای از یک زن (یک انسان) در فضای مجازی منتشر شد. دردنامه‌ای که خود گویای همه چیز است. گرچه در سال گذشته از این دست نامه‌ها و پیام‌ها و درد‌دل‌ها کم نبوده‌اند. اما بی‌گمان داستان و روایت او و همسرش، می‌تواند مشت خوبی باشد از خروارها گرفتاری و مصیبت و دنائت و پستی‌های روزگار ما ...
روزگاری که مجال اندیشیدن و تامل و درنگ نمی‌دهد و با سرعت و شتاب عجیبی بسوی نابودی و نیستی و انحطاط خود و هرآنچه که در خود دارد پیش می‌رود و باز نمی‌ایستد. روزگاری که به روشنی، نمایانگر زوال ارزش‌های والای انسانی و انحطاط تمامی نیک‌بختی‌ها و ترقی‌هاست ...
روزگار غریبی که به تعبیری، «انسان» را در پستوی خانه نهان باید کرد ...
دجالان و قوم‌الظالمین و عمله‌ي زور و تبعیض و استحمار و استبداد، پاسداران شب گشته‌اند و به خیال خام خود، طلوع خورشید حقیقت و آزادی و رهایی را به چله نشینی‌های ننگین خود به نابودی نشسته‌اند. غافل از آن که این چرخه‌ي مثلث گونه‌ي هستی، در کنار هم و همراه با هم عمل می‌کند و به سرانجام می‌رسد. غافل از آنکه رب المستضعفین در چرخه‌ي کائنات ، و در هماهنگی کامل با طبیعت بی‌کران و اشرف مخلوقات، بارها و بارها از این آزمایش سخت روزگار به سلامت بیرون آمده‌اند و صفحات کتاب تاریخ را سراسر پر کرده‌اند از اوصاف و نقل اقوال پیشینینان و سرانجام نیک و بدشان ...
غافل از آنکه شر و تباهی و ظلمت، سرنوشتی جز نابودی و شکست و حقارت نخواهد داشت و صفحات این کتاب پر است از اسامی و نام‌های ریز و درشت فرعون‌ها و طاغوت‌ها و تمامیت‌خواهان و خودکامگان و گردنکشان و ... که سرآخر جز به هلاکت و نابودی نرسیده‌اند و دستان پلیدشان از همه چیز و همه کس کوتاه مانده است ...
دکتر علی شریعتی، هنگامی که سوره‌ي روم را بازخوانی می‌کرد و با تحلیل و تفسیری نوین از این سوره و نتایج ارزشمند و تاریخی آن سخن می‌راند و با نگاهی ژرف و تاویل‌گرایانه ، پیام تاریخی این سوره را استخراج می‌نمود، در شرح "یومئذ یفرح‌المومنون ..." آیه ۴ – چنین می‌گوید : " این درس، یک درس مرده نیست. از یک قانون تاریخ صحبت می‌کند. می‌خواهد به همه‌ي انسان‌ها بگوید اگر به حقیقت راهی که انتخاب کرده‌اید معتقدید و اگر می‌بینید که حقیقت ضعیف است و قدرت در جهان بدست معنویت و حقیقت شما نیست، مایوس نشوید؛ مگر تاریخ را ندیده‌اید که چه قدرتهای بزرگی که حتا بزرگ‌تر از ایران و روم بودند نابود شدند و چه گروه‌های کوچکی که بر گروه‌های بسیار غلبه کردند؟
می‌خواهد به کسانیکه در راه حقیقت‌اند و ضعیفند، دلگرمی بدهد و پیروزی آنان را جبر قطعی بداند و محکومیت قدرت‌هائی را که بر حق نیستند مژده دهد." م . آ ۲۸
سرنوشت این زن و همسرش، می‌تواند برای آغاز سال نو نمونه‌ي بسیار درخشان و قابل توجهی باشد. می‌تواند الگویی باشد برای میلیون‌ها هموطنی که در آستانه‌ي نوروز، همچنان در روز و شب‌های کهنه و منحط خویش ایام می‌گذرانند و دل‌‌خوش به آنند که تنها با بکاربستن ظواهر دنیوی و اطوارهای بظاهر انسانی و اجتماعی و سنتی، هنوز زنده‌اند و نفس می‌کشند و درحال سپری کردن می‌باشند . درد جامعه‌ي امروز ما دقیقا اینست که افراد گمان می‌کنند که زنده هستند و درحال زندگی کردن‌اند !!؟  فارغ از آنکه «انسان» زنده و پویا تعریفی دارد و «مسئولیت» انسان بودن، تعهدی است بس سنگین که بر شانه‌های ایشان نهاده شده است. بقول مونتسکیو : "بشري كه حق اظهار عقيده و بيان انديشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي خود را نداشته باشد، موجودي زنده به شمار نمي رود". اگر نگاهی گذرا به مفاد سی‌گانه‌ي اعلامیه‌ي جهانی حقوق بشر بیاندازیم، به نیکی درخواهیم یافت که این تنها یکی از اصول و حقوقی است که از ما سلب گشته و ما را از زیستنی آزاد و انسانی و حقیقی، منع کرده است ...
با این همه، تامل در زندگی و زمانه‌ي چنین «انسان»‌هایی، می‌تواند بسیار راه گشا و آموزنده باشد، چراکه این دو به تنهایی نماد ملتی هستند که در آستانه‌ي نوروز باستانی و فرارسیدن بهار دلچسب طبیعت، یکی در کنج تنگ و تاریک زندان و دیگری در کنج غمگین و تنهای خانه‌ي خویش، در اسارت و دوری و تنهایی و بغض و اندوه و نگرانی بسر می‌برند و در این روزگاری که به نو شدن می‌گرود، تنها و تنها چشم امید به حکمت پروردگار و  نوشدن و وارسته شدن و پویایی خلق روزگار دارند و همچو هزاران اسیر و گرفتار و آزاده‌ي دیگر، چشم انتظار بهار حقیقی و نوروز رویایی و دگرگونی ایام مانده‌اند.

فاصبر ان وعدالله حق ولایستخفنک الذین لایوقنون...
براستی معلم انسانیت چه زیبا و عمیق ، پرده از راز و رمز زندگی چنین «انسان»‌هایی برداشته است و ماجرای زیستنشان را در قالب جملات ارزشمندی به تصویر کشیده است و پیامی همیشگی، برای نوروز ساختن هر روزمان داده است. او می‌گوید : " من می‌خواهم بعنوان یک مساله‌ي کلی عرض کنم که تنها و تنها مسئولیتی که ما در قبال ماجراهائی که بوجود می‌آورند، در قبال سختی‌ها، در قبال دشواری‌ها ، در قبال خطا و در قبال همه‌ي آن چیزی که وجود دارد و باید وجود داشته باشد داریم، این است که ناگزیر از تحمل آنها هستیم؛ زیرا هیچ تفکری و هیچ اندیشه‌ي نویی وجود نداشته که همه‌ي سختی‌ها و دشواری‌ها ، ظلم‌ها ، بی‌انصافی‌ها ، اجحاف‌ها ، تهمت‌ها ، مسخره‌بازی‌ها و مسخره کردن‌ها را تحمل نکند و اینها در پیرامونش بوجود نیاید ، منتها کسانی که لیاقت این را دارند که چنین مسئولیتی را انجام بدهند، همه را تحمل و صبر – به‌همان معنای اسلامی‌اش – خواهند کرد و به موفقیت مومن خواهند بود و در این راه بهرقیمیتی‌، ولو «مرگ» هم که شده، گامی پس نخواهند نشست. این را من بعنوان یک فرد و بعنوان یک موسسه نمی‌گویم، چون آنچه را که ما از آن یاد می‌کنیم نه حسینیه ارشاد و نه شخص من و یا افرادی مثل من است، بلکه یک "جریان" ، یک "حقیقت" و یک "تولد" است. جامعه نیز مانند انسان و مانند هر موجود دیگر،درحال معمول و رکود ، آرام و بی‌دردسر و منجمد است، اما وقتی که حرکت و حیات در آن ایجاد می‌شود، "نبضش به زدن" و "تنش به رشد" و "پایش به رفتن" آغاز می‌کند و خود به خود در این متن منجمد فرسوده‌ي پیر، مساله‌ي «تولد» و مساله‌ي ایجاد یک "نسل تازه" ، "فکر تازه" ، روح تازه" و یک "حرکت تازه" بوجود می‌آید : « تـولــد » !  " م . آ ۱۸
باری، امید که در این نوشدن ها و تازه شدن ها ، به تعبیر دکتر شریعتی از نو « متولد » شویم و با خودآگاهی و خودسازی و درک شرایط حساس اجتماعی – سیاسی – فرهنگی و ... کشورمان و هموطنانمان، بر مسئولیت‌ها و تعهدها و آرمان‌های بزرگ انسانی و همه‌ي آن اصول و ارزش‌هایی که « انسان » شدن و انسان ماندن را بما می‌آموزاند، شاهد عصر خود و هم‌پیمان با نسل فرهیخته و دلسوز و جان‌برکف و آزادی‌خواه سرزمین مان، باشیم و بهار طبیعت را با بهار نوزایی و نوشدن قلوب و افکار و آرمان‌هایمان پیوندی تازه بزنیم ...
از سختی‌ها و اضطراب‌ها و دلتنگی‌ها نهراسیم و استوار و مطمئن و امیدوار، در راه این آرمان های بزرگ انسانی و رهایی خود و جامعه‌ي خود کوشا باشیم. بدانیم که دست خداوند با جماعت است و دعای خیر محرومین و مظلومین و ستم کشان، بدرقه‌ي راه ...
با امید به آگاهی تمامی خلق‌ها و رهایی و آزادی زندانیان و زندان‌بانانشان ..!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ع . رهنما    ۲۵ اسفند ۱۳۸۹   --   4a.rahnama@gmail.com



دل‌نوشته‌ي نرگس محمدی در سالگرد ازدواجاش با تقی رحمانی
به نام خدایی که رحمت او وسیع و دائم است بر همه بندگان
تقی
۱۴ اسفند سالگرد ازدواج من و توست. 14 اسفند روز تولد دکتر محمد مصدق است. 14 اسفندهای طولانی تو در زندان بودی و باز 14 اسفندی دیگر، تو در زندانی. به یاد این روز لبخندی بر لب دارم و خدای را سپاسگزارم اما چشمهایم در این شادی همراهیام نمیکنند و اشکها دلنوشتهام را بیرنگ میکنند. از این که باز در حصارها به بند کشیده شدی، دلم میسوزد. سهم تو در پرداخت بهای آزادی در این سرزمین چقدر خواهد بود؟ 15 سال زندان و باز هم زندان؟ زندان در دوران دهه 60. هنوز کف پاهایت حس کامل ندارد. به یاد میآورم خاطرهای را که برایم بازگفتی. آنقدر شلاق خورده بودی که کف پاهایت چند برابر شده بود. در سلول، رها شدی. زندانبان در را گشود و شام را کنار داخل سلول گذاشت و رفت. بعد از زمانی طولانی قدری که توانستی برخیزی، برخاستی و کاسه را نزدیک کشیدی و غذا را خوردی. فردا صبح ناباورانه دیدی که پاهای خونینات به کاسه چسبیده بود و خون داخل کاسه و غذایی که شب خورده بودی ریخته بود و تو شام و خون را با هم خورده بودی و بهتر و دقیقتر و مهمتر از آن را به یاد میآورم تا بیاموزم. صمیمانه میگفتی «من هیچ کینهای از بازحو و شکنجهگرهایم ندارم حتی کسی که کابل را بر تنم میکوفت. هیچ حس انتقامی نسبت به آنها ندارم و خداوند از گناهانشان بگذرد. ما باید بتوانیم با هم زندگی کنیم. زندگی کنیم
ماهها در سلول انفرادی تنهای تنها بودهای. دهه 60 و 70. به یاد دارم سال 79 که با دوستان ملی –مذهبیات بازداشت شدی 7 ماه متوالی در انفرادی بودی. سه ماه از هفت ماه را حتی کتاب مقدس قرآن را هم نداشتی که در هر سلولی می‌گذارند. تنهایی مطلق در سلولی به اندازه قامتت و دو دست گشودهات. سال 82 باز به زندان افکنده شدی. 3 ماه متوالی در سلولی به اندازه قامتت و دو دستی که گشوده نگه داری. شنیدم اکنون باز در انفرادی هستی. تنهای تنها. 14 اسفند سال 1389، در کنج سلولی سرد و تاریک در زندان.
شکنجه و اذیت و آزار میشوی، اما می‌‌بخشی و باز مهمتر از آن با خود تکرار میکنم تا بیاموزم. هر وقت از زندان رها میشوی نه ترک راه آزای و عدالت و رسیدن به کرامت انسان میکنی و به گوشهای میکشی تا نفس تازه کنی. نه خشمگین و افراطی و خشونتطلب میشوی و نه حس انتقام در تو برانگیخته میشود. تو هر بار آزادیخواهتر و عدالتجوتر و باگذشتتر، مصممتر راه باقی مانده را میپیمایی. تو تنها نیستی اما چون تو کم هستند. و این طریق حیات را عیسی چه زیبا میگوید: از در تنگ داخل شوید. زیرا تنگ است آن در و دشوار است آن طریقی که مؤدی به حیات است و یابندگان آن کماند.
سهل نیست آن کس که رنج بسیار از نااهلان تحمل میکند و نااهلان را میبخشد. دشوار است همواره مورد کینه و خشونت بیاخلاقان باشی و برایشان آمرزش طلب کنی و این را در تو دیدهام. این یک ادعا نیست. 35 سال مبارزه، 15 سال زندان و تمام عمر محرومیت. محرومیت از ادامه تحصیل، محرومیت از نداشتن شغل، آن هم نه پست حکومتی بلکه یک شغل برای کسب درآمد، محرومیت از داشتن محلی برای انجام کارهایت، نه دفتری، نه نشریهای، نه انتشاراتی و نه حتی زیرپلهای. فقط کیفی داشتی  که بر دوش مینهادی و از این سو به آن سو میرفتی، مینوشتی، میگفتی و تنها دارایی‌‌ات قلم بود.
تا 47 سالگی فرصت فرزنددار شدن نیافتی. و اکنون 50 سال داری و امکان با خانواده بودن نداری. چه میگویم در هیچ دورانی برخوردار نبودی بلکه در هر زمانی محروم بودی و محروم. محرومیت همواره همراه زندگی تو بوده است. سهم تو زندان بود در هر دورهای حتی در بهترین دورانها. این یک ادعا نیست. این یک واقعیت است، زندگی 50 ساله یک انسان. کینه را در خود کشتن و دوست داشتن را پروراندن. باز کردارت را گواه میگیرم تا گفته نشود این یک ادعاست. زمان اصلاحات، تشنهتر از هر اصلاحطلبی، به دنبال اصلاح شتافتی. حتی مکث هم نکردی. برخی از بزرگواران اصلاحطلب، مسندنشینان دوران سختیهای تو در دهه 60 بودند، اما برایت مهم نبود. چون نیت و قصد انتقام و گروکشی نداشتی. برای تو ایران و رسیدن به آزادی مهمتر از مسائل فردی بود. زمان انتخاباتها بسیاری شاهدند که برای داشتن انتخاباتی سالم و عادلانه و پرشور ملی از این شهر، به آن شهر شبانه و روزانه میرفتی و مردم را به حضور در تعیین سرنوشت خود تشویق میکردی و لحظهای آرام نبودی. تو مرد مبارزه هستی. اما بر اساس اخلاق، و نیکوترین راه شیوه مدنی و مسالمتآمیز است. راه رسیدن به دموکراسی نمیتواند راهی مبتنی بر خشونت و خونریزی و خشم و کینه باشد چون به یقین محصولش آزادی و عدالت نخواهد بود.
راهی که مردان و زنان مصلحی چون تو برگزیدهاند پرهزینهتر و سختتر از راههای دیگر است. شیوهای مدنی و مسالمتآمیز و مصلحانه. مصلحان هر سرزمینی رنجدیدهترین انسانهای آن سرزمیناند. به ویژه اگر در آن سرزمین قدرت، زبان خشونت را بر زبان مهرورزی و قانونمداری ارجح دارد. چنین انسانهایی هم خشونت عریان میچشند و هم خشونت پنهان میبینند و چه سخت است در این سرزمین، همواره مسالمتجو و مصلح باقی ماندن.  اکنون در این سرزمین و وطن زخمخورده و در این دوران مردان و زنانی چون تو تنها رنج کشیدگان این راه نیستند. در طول تاریخ نیز چنین بوده، ماندلا، گاندی، طالقانی، سحابی، مارتین لوتر، کینگ و ... گامها جلوتر از همه ایستادهاند و چراغ بر دست گرفتهاند تا به بیراهه نرویم. نیایش زیبای امام سجاد یکی از انسانهایی که روحی والا و کلامی آرامشبخش دارد گویای این طریق است: خدایا مرا توفیق ده تا با آن کسی که مرا محروم سازد، به بخشش عوض دهم.
تقی؛
همسر من، فرزند زهرا و پدر علی و کیانا
ای همراه ملت ایران و ای تشنه آزادی و عدالت
اکنون ما نیز از بودن با تو محرومیم. اما میخواهیم مثل تو، نگذاریم تا محرومیتها و خشونتها و بیمهریهایی که ناجوانمردانه و بیامان علیه ما یعنی حتی دو طفل 4 سالهام به کار گرفته میشود، لحظهای ما را به خشم و کینه نزدیک سازد. اگر رنج را بر ما تحمیل میکنند نباید هیچ رنجی را بر دیگری روا دانست. چنین رنجی، انسان میآفریند. بسیار با آن فاصله دارم اما در این راه تلاش میکنم. به یاد سخنی از مرد و انسانی بزرگوار، دکتر علی شریعتی میافتم: روحی که هم معنی «دوست داشتن» را میفهمد، و هم زیبایی «اشک» را؛ هم میجنگد، هم میداند که سر بر زانوی مهربان «او» نهادن و در زیر دستهای نوازشگرش  که دو مسیح خاموشاند  به لذت تسلیم، رام بودن، از شکوه آدمی نمیکاهد.
اکنون شما، عزیزان و نور چشمان ملت در زندان هستید. اما همه نیک میدانند و باور دارند که یقیندارندگان به حق و صلح و کرامت انسان قویتر از مسلطان به خشونت و کینه و بیرحمی هستند حتی اگر به ظاهر آنها پیروز و ما شکست خورده باشیم.