۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

انتشار نوار صوتي مباحثات دو سازمان چريكي در ايران بعد از ۳۵ سال

هوشنگ ماهرویان در مقاله‌ای تحت عنوان "حميد اشرف و خرده‌بورژوازي سنتي" مباحث جالبی را مطرح ساخته است که شاید برای بخشی از خوانندگان گرامی قابل‌توجه و خواندنی باشد. ازاین رو این مطلب را در اینجا نیز آوردم، چراکه پیش‌تر قصد بنده این بود تا لینک یک پایگاه را معرفی نمایم که تنها فایل های صوتی در آن موجود بود، اما توضیحات ذیل می‌تواند برای خواننده‌ي گرامی جالب و آگاه کننده باشد...
www.iran-archive.com

***



۱۰ بخش فايل صوتي كه هر كدام عمدتاً شامل سه فايل و گاه چهار فايل و دو فايل مي‌شوند و جمعاً به ۳۱ فايل مي‌رسند به وسيله تراب حق‌شناس روي سايت‌ها آمده است. اين فايل‌هاي صوتي حاوي بحث‌هاي حميد اشرف و بهروز ارمغاني از يك طرف با تقي شهرام و جواد قائدي از طرف ديگر است. دو نفر اول چريك فدايي‌اند و دو نفر مقابل مجاهدين به اصطلاح ماركسيست شده. آنها از پشت پرده‌اي با هم بحث مي‌كنند و گفت‌وگوها به وسيله يك دستگاه ضبط شده است و اكنون بعد از 35 سال منتشر شده است. دقت به صحبت‌هاي فوق براي نگارش تاريخ معاصر و تحليل جامعه‌شناختي آن ضروري و واجب است. در ابتداي بحث حميد اشرف مي‌گويد رفقا مي‌گويند اين حركت يعني تصفيه دروني و به اصطلاح ماركسيست شدن سازمان آيا يك حركت بنياداً اصولي است؟ كه تقي شهرام تند مي‌شود و ديگر آنها، يعني حميد اشرف و بهروز ارمغاني صحبت را ادامه نمي‌دهند. نمي‌گويند كه قتل شريف‌ واقفي يك جنايت و ‌آدمكشي و رفيق‌كشي است و مي‌گذرند. اين بحث در پاييز 54 صورت گرفته است يعني زماني كه گروه وحيد افراخته دستگير شده‌اند، اعتراف كرده‌اند، كروكي سازمان را كشيده‌اند و اعدام شده‌اند و جامعه از فاجعه قتل شريف واقفي مطلع شده است. به اين ترتيب تقي شهرام نه‌تنها ترديدي در صحت اقدام كشتن شريف واقفي نمي‌كند بلكه به آنها كه در مقابل اين استحاله مقاومت و اعتراضي كرده‌اند بد و بيراه مي‌گويد و از الفاظي چون اپورتونيست‌ها و... ياد مي‌كند و گروه مقابل يعني حميد اشرف و بهروز ارمغاني هيچ نمي‌گويند. چه آنها خود نيز چنين رفيق‌كشي‌ها و تصفيه دروني‌هايي داشته‌اند. حتي آنها مي‌گويند سازمان در قبل التقاطي بوده و اكنون يكدست شده است لذا بحث وحدت دو سازمان پيش آمده است. تقي شهرام مي‌گويد مخالفان حركت ما در محكوميت‌مان مي‌گويند از شيوه‌هاي استاليني سود جسته‌ايم، مگر استالين چيست؟ جز خاري در چشمان بورژوازي.
اين بحث‌ها را بايد به دقت بارها و بارها گوش كرد و نكات بسياري از آنها را براي نگارش تاريخ معاصر روي كاغذ آورد، زير آنها خط كشيد و به تامل و تفكر روي آنها پرداخت. آيا اين اپوزيسيون چيزي از دموكراسي مي‌دانست؟ تقي شهرام از واژه سوسيال‌امپرياليسم سود مي‌جويد و حميد اشرف به او اعتراض مي‌كند و بعد آنها گروه‌هاي خارج از كشور را مورد تحليل قرار مي‌دهند. مي‌گويند جبهه ملي از فدايي‌ها حمايت مي‌كند اما انحرافاتي دارد. انحرافات تمايل به تروتسكيسم، نقد به استالين و مائو است. در ضمن آنها يعني جبهه ملي‌ها كه چپ شده‌اند و بعداً سازمان وحدت كمونيستي شدند و رهايي را چاپ مي‌كردند معتقد به استبداد تاريخي در ايران هستند. شيوه توليد آسيايي را قبول دارند و به مونيسم در حركت تاريخ اعتقاد ندارند. حميد اشرف نقد استالين و مائو و قبول شيوه توليد آسيايي و رد كردن وجود فئوداليسم در ايران را انحرافي مي‌داند و مي‌گويد اين يعني رد مونيسم در تاريخ. اشاراتي هم به تاريخ ماد نوشته دياكونوف كه كريم كشاورز ترجمه كرده و دكتر خنجي نقدي بر آن نوشته است، مي‌شود.
حميد اشرف مائو را در داخل چين و سياست‌هاي او را تاييد مي‌كند و سياست خارجي چين را به نقد مي‌گيرد و تقي شهرام براي اينكه كم نياورد و در زمينه ماركسيسم خود را وارد قلمداد كند مرتباً در ميان صحبت‌ها وارد مي‌شود و جملاتي مي‌گويد، اما در نقد از فدايي‌ها مي‌گويد چرا كتاب اقتصاد نيكيتين را به ما نداديد؟ كتابي ابتدايي و در ضمن سطحي از انتشارات پروگرس شوروي سابق.
حميد اشرف در جايي مي‌گويد: «به قول استالين راستي‌راستي كمونيست‌ها از سرشت ويژه‌اي هستند.» قرن بيستم اين سرشت ويژه را هم به دنيا نشان داد.
حميد اشرف پشتيباني جبهه ملي چپ‌شده كنفدراسيون را از خودشان ذكر مي‌كند و مي‌ستايد و به مائوئيست‌‌ها حمله مي‌كند كه چرا مبارزه مسلحانه را رد مي‌كنند. اين دو يعني جبهه ملي و مائوئيست‌ها در خارج از ايران در مقابل هم مي‌ايستند و مائوئيست‌ها عملاً آينده فكري تقي شهرام و گروه او را رقم مي‌زنند. در ابتدا واژه سوسيال‌امپرياليسم و بعد از يك سال و اندي نقد و رد مبارزه مسلحانه. حميد اشرف اما خود را شاگرد بيژن جزني مي‌داند و معتقد به سوسياليسم موجود است و چون و چرا هم در اين سوسياليسم نمي‌كند. سازمان فداييان اما در جانبداري از استالين بحثي هم با جبهه ملي چپ‌شده كنفدراسيون دارد كه طرف بحث در مقابل جبهه ملي و از طرف فدايي‌ها حميد مومني است. اختلاف مائوئيست‌ها و جبهه ملي چپ‌شده و وحدت كمونيستي تازه متولدشده ادامه يافت كه مي‌شد ادامه بحث‌هاي آنها را در ارگان‌‌شان يعني مجله «رهايي» يافت. همان زمان‌هايي كه تقي شهرام دستگير و اعدام شد. نقد حميد اشرف به مائوئيست‌ها عمدتاً به دليل رد مبارزه مسلحانه به وسيله آنهاست. نقد احمد قاسمي، سازمان توفان، كادرها كه از سازمان انقلابي جدا شده‌اند و خود سازمان انقلابي. او مي‌گويد آنها در مبارزه اخلال مي‌كنند و پليس هم در مقابل آنها سكوت مي‌كند و سردمداران‌شان را روشنفكر مي‌داند. اما مهم‌ترين مساله‌اي كه به نظر من در اين بحث و صحبت‌ها جلب نظر مي‌كند و چندين بار حميد اشرف تكرار مي‌كند اين است كه او خرده‌بورژوازي را به دو بخش تقسيم مي‌كند. بخشي را خرده‌‌بورژوازي مدرن مي‌نامد و بخشي را خرده‌بورژوازي سنتي. و در اين ميان مي‌گويد خرده‌بورژوازي سنتي به ماركسيست‌ها نزديك است و مي‌گويد آنها نمي‌توانند ماركسيست‌ها و حركات‌شان را رد كنند. چرا؟ چرا خرده‌بورژوازي سنتي نمي‌تواند حركات فدايي‌ها را رد كند؟ حميد اشرف از كادرها و رهبران عملي سازمان فدايي‌هاست كه كمتر طرف مباحث تئوريك كشيده شده است. بحث و رد كتاب «شورش » شعاعيان را هم به حميد مومني مي‌سپرد و خود از آن شانه خالي مي‌كند. اما اين سخن او بسيار هوشيارانه و نشان تيزهوشي اوست. اما اين تيزهوشي در همان ميانه مي‌ماند و جلو نمي‌آيد. حميد اشرف در اين فايل‌هاي صوتي خرده‌بورژوازي مدرن را زاييده بورژوازي كمپرادور مي‌داند و به آنها بد و بيراه مي‌گويد و آنها را در مقابل خود مي‌بيند. چرا؟ مگر همين طبقه متوسط يا به زبان حميد اشرف خرده‌بورژوازي مدرن نيست كه درس‌ خوانده است. در تضاد سنت و مدرنيته جانبدار مدرنيته است. حقوق بشر را مي‌پذيرد و خواهان دموكراسي است. ولي حميد اشرف آنها را زاييده بورژوازي كمپرادور مي‌داند. چرا؟ از طرف ديگر جانبداري او از خرده‌بورژوازي سنتي يا به زبان من خرده‌بورژوازي در حال ورشكستگي. آنها كه عجول‌اند، خود را در مقابل انباشت سرمايه و تكنولوژي مدرن در حال نابودي مي‌بينند، ضدتوليد انبوه‌اند، شتاب‌زده‌اند و با اينكه سنتي‌اند به قول حميد اشرف نمي‌توانند در مقابل و مخالف ماركسيسم آنها قرار بگيرند. ماركسيسم حميد اشرف هم عجول و شتاب‌زده است. ترور مي‌كند، بانك مي‌زند، تحت شعار مبارزه با بورژوازي كمپرادور خواهان به آتش كشاندن كارخانه‌هاست. از مجتمع‌هاي كشت و صنعت بيزار است. به كشت و صنعت نراقي در زير سد دز بد و بيراه مي‌گويد. مي‌گويد آنها با سرمايه‌هاي امپرياليستي يكي شده‌اند و مارچوبه كشت مي‌كنند. ما مارچوبه مي‌خواهيم چه كنيم؟
پس با آنها كه شتاب‌زده‌اند و در حال ورشكستگي احساس يگانگي مي‌كند. شايد هم بتوان گفت نماينده پيشگام آنهاست اما مطلقاً نمي‌توان گفت پيشگام كارگران صنعتي است. به قول ماركس كارگر صنعتي آينده را از آن خود مي‌بيند. اين طبقه خواهان به آتش كشاندن كارخانه‌ها و اخلال در خط توليد هم نيست. كارخانه محل درآمد اوست. هر چند در همان جا استثمار هم مي‌شود ولي براي مبارزه با اين استثمار هم به مبارزه منظم معتقد است. اما مبارزه حميد اشرف مطلقاً چنين نيست. در اوج خود وقتي آنها اعتصاب مي‌كنند، او نقشه ترور صاحب كارخانه را مي‌كشد و اين يعني به هم ريختن آن نظم مبارزات كارگري، و بالاخره كارگران ضدتوليد نيستند و وجود و درآمدشان وابسته به چرخيدن چرخ كارخانه است. خرده‌بورژوازي سنتي اما وجود و درآمدش و گردش كارش وابسته به تخريب كارخانه است. اگر كارخانه كار نكند كاسبي او رونق مي‌گيرد و درآمدش افزايش مي‌يابد و اگر كارخانه كار كند او در روند ورشكستگي قرار مي‌گيرد. بايد دكانش را تخته كند.
مغازه‌دار و كفاش دست‌دوز و تك‌دوز با توليدي كه كفش ملي مي‌كند محكوم به ورشكستگي‌ است. پس توليد انبوه را دشمن خوني خود مي‌داند و خواهان نابودي آن است.
اين طبقه با رشد توليد صنعتي از تمامي طبقات اجتماعي بيشتر و بيشتر متمايل به تخريب و تروريسم و ويرانگري است. پس حميد اشرف درست فهميده است كه اينان به آنها نزديك هستند. كارگران اميد به آينده دارند، منظم‌اند و به مبارزه آرام و پيگير معتقدند. و ضد خرابكاري در كارخانه‌اند. زحمتكش‌اند. پس ترور و انفجار و... را نمي‌پذيرند. اينها را در آثار ماركس و حتي در آثار لنين بسيار مي‌توان يافت. لنين در برخورد با نارودينك‌ها بسيار عليه ترور نوشت. كلاً در ادبيات انقلابي روسيه مي‌توان آثار بسياري يافت كه همگي نقد تروريسم‌اند و به قول تروتسكي اين جزوات و كتاب‌ها آنقدر زيادند كه با آنها مي‌توان كتابخانه كوچكي عليه تروريسم ساخت. حميد اشرف اما نمي‌داند كه اين خرده‌بورژوازي سنتي يا به زبان من طبقه در حال نابودي و ورشكستگي چگونه مستبد و سركوبگري است. ضدقانون است. حتي به قانون خود هم تن نمي‌دهد. آشوبگر است و غيرمتحمل. اصلاً غير را به رسميت نمي‌شناسد. اگر در مقابل آنها سكوت مي‌كند موقتي است. بگذريم. اما حميد اشرف اشتباه مي‌كند، يا خود را با اين اشتباه دل شاد مي‌كند و برچسب به مخالفان خود مي‌زند كه مي‌گويد پليس در مقابل آنها كه مخالف مبارزه مسلحانه‌اند كوتاه مي‌آيد. رئيس دادگاه نظامي من وقتي در دفاع از خود گفتم پرونده من گوياي نقدهاي من به مبارزه مسلحانه است، به من جواب داد اين يعني روش مبارزه مسلحانه را قبول نداري، يعني مي‌گويي با روش ديگري بايد با شاه مبارزه كرد. كور خوانده‌اي اين يعني دورانديش‌تر و زيرك‌تري. به بحث خودمان برگرديم و ببينيم خرده‌بورژوازي سنتي را چه كساني تشكيل مي‌دادند؟ آنها در حال ورشكستگي‌اند. هر تشكل بزرگ توليدي را وابسته به امپرياليسم مي‌داند كه دارد آنها را نابود مي‌كند. پس شتاب در تخريب دارند و با حميد اشرف و گروهش حس نزديكي دارند. و اين را خود حميد اشرف هم به درستي فهميده است.
ماست‌بند در حال ورشكستگي‌ است. كارخانه شير پاستوريزه آمده است و او را توانايي مقابله نيست. پيراهن‌دوز كه تك‌‌تك‌ اندازه مي‌گيرد و تك‌تك مي‌دوزد نمي‌تواند در مقابل كارخانه‌اي كه انبوه‌انبوه پيراهن مي‌دوزد رقابت كند. دكان بقالي دارد در مقابل سوپرماركت ورشكسته مي‌شود. كشك‌ساب سنتي بايد دكانش را ببندد چون كارخانه، كشك مي‌سابد و هزار كيلو هزار كيلو با بسته‌بندي‌هاي جالب به بازار روانه مي‌كند و او در حال ورشكستگي است. كارخانه آمده است و او را از كشك‌سابي كه حرفه اوست انداخته است. پس مخرب هم هست. به قول ماركس در كتاب مانيفست از سوسياليسم هم كه بگويد سوسياليسم‌اش ارتجاعي است، ضدتوليد انبوه و خط توليد است. و مخرب هم هست و تشكل‌ناپذير هم هست.
مصطفي شعاعيان هم طرح انفجار ذوب‌آهن را مي‌داد و ديگري طرح نابود كردن تاسيسات برق را، و اينها همه خواست‌هاي همان خرده‌بورژوازي سنتي و در حال ورشكستگي بود. اين طبقه آينده‌اي براي خود نمي‌ديد. پس خود را هم در پيش‌آهنگش به نمايش گذاشته بود و طبقه متوسط مدرن برخلاف گفته حميد اشرف حامل مولفه‌هاي مدرن است. حكومت قانون، جامعه مدني، حقوق كودكان و زنان و... همه مولفه‌هايي است كه به وسيله اين طبقه در جامعه نشر مي‌يابد. و حميد اشرف مخالف آنهاست و در مقابل آنهاست. آنها را زاييده بورژوازي كمپرادور مي‌داند. كاپيتال و گروندريسه خواندن پيشكش. آنها كتاب ساده و سطحي مانيفست نوشته ماركس و انگلس را هم دقيق نخواندند. هر چند اگر مي‌خواندند هم تفسيري مي‌كردند كه توجيه‌گر اعمال‌شان باشد. ولي باز اگر مي‌خواندند كمي باتامل‌تر اقدام مي‌كردند كه نكردند. با خرده‌بورژوازي سنتي و در حال ورشكستگي درآميختند و آن كردند كه ديديم.
حميد اشرف اما درس خوانده بود. خوب هم درس خوانده بود. در آن زمان‌ها آرزوي هر دانش‌آموزي قبولي در دانشگاه تهران، بالاخص اگر رياضي خوانده بود قبولي در دانشكده فني دانشگاه تهران بود. حميد اشرف هم در دانشكده فني درس مي‌خواند. هر چند در سال‌هاي ۴۶-۴۵ در اعتصابات دانشگاه چند باري وقتي صحبت مي‌شد گفت هر چه فرخ نگهدار بگويد من آن را قبول دارم. آخر نگهدار او را به بيژن جزني معرفي كرده بود و پل ارتباطي او بود. در بحث‌هايش با شعاعيان هم خود قلمي نداشت كه با كتاب شورش او درافتد و اين كار را به حميد مومني سپرد. در بحث راجع به استالين هم با جبهه ملي‌هاي اروپا باز كار را به حميد مومني سپرد. با اين همه در دانشكده به روال چپي‌هاي آن زمان چند كتابي از گوركي و چخوف خوانده بود. و مهم‌تر از همه فيزيك و مكانيك و علوم تجربي خوانده بود و مقدمات آنها را مي‌دانست. درست است كه تيپ‌هاي ما را كه اغلب كتاب به دست بوديم روشنفكر مي‌خواند و خود اغلب ساك ورزشي بر دوش داشت، بدني ورزيده داشت و شناگر هم بود و در رشته كرال‌پشت ركورد داشت. ولي تيزهوش هم بود؛ همين كه حس كرده بود كه خرده‌بورژوازي سنتي طرف آنهاست. اما تيزهوشي‌اش به آنجا قد نداد كه درك كند شرايط نمايندگي آنها را ندارد.

منبع: روزنامه شرق