۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

اندر حکایت شکرخوردن‌های جناب تمساح یزدی!




شیخ محمد تقی مصباح یزدی، یکی از دجال‌ترین و دروغ‌پرداز‌ترین ملایانی است که در نظام ولایی «ولایت مطلقه فقیه» صحنه گردان سیاست بازی‌ها و دغل‌کاری‌های نظام است. او سالهای متمادی در پی کسب قدرت و نفوذ هرچه بیشتر در ارکان اصلی رژیم بوده است و این امر را همواره در حاشیه‌ي قدرت و با کمال خونسردی انجام داده است. او یکی از تندرو ترین و در عین حال فاسدترین ملایان حاکم است و ضمن فسادهای مالی – سیاسی – اخلاقی، مدت زمانی است که دست خود را به خون مردم بی‌گناه ایران نیز آلوده کرده است و بصورت غیر مستقیم، در بسیاری از تحولات سیاسی- اجتماعی-مذهبی ایران نقش مهم و تاثیرگذاری ایفا کرده است. شاگردان، مریدان و اصحاب او امروزه کادرهای مهم و حساس امنیتی – اطلاعاتی – نظامی رژیم ولایت فقیه را تصاحب کرده‌اند و او بعنوان یک مرشد و راهنمای اخلاقی – سیاسی، این نیروها و کادرهای موثر نظام ولایی را تهییج و مدیریت می‌نماید. چهره‌ي حقیقی و روشن مافیای مخوف مصباح یزدی هنوز در پرده‌ای از ابهام است؛ او و نیروهای مقلد او می‌کوشند تا هرچه بیشتر در تصمیمات موثر و کاربردی و بنیادی نظام رو به افول ولایت فقیه نقش بازی کنند و اهرم‌های مهم مدیریتی و اجتماعی را در دست گیرند.
این شیخ موزی و مکار، ید طولایی در چاپلوسی و تملق گویی رهبری نظام ولایی دارد و سطور زیر، نمایانگر یکی از تازه‌ترین درفشانی‌ها و شکرخوردن‌های بی‌بدیل ایشان در خطاب به رهبری نظام است. پیشنهاد می‌شود افرادی که به هیچ عنوان تملق و چاپلوسی و حقارت را تاب تحمل ندارند، این مطالب را مطالعه نفرمایند!
*  *  *

به گزارش خبرگزاري فارس به نقل از پايگاه اطلاع رساني آيت‌الله محمد تقي مصباح يزدي، متن كامل مصاحبه آيت‌الله‌مصباح‌يزدي با نشريه پرتو كه پيش از سفر مقام معظم رهبري به قم در خصوص ويژگي‌ها ولي‌امر مسلمين جهان انجام شده بود، به شرح زير است:

"از جمله نعمت‌هاي بزرگي ـ‌كه به تصور بنده‌ـ امثال ما و هر ايراني ديگري اگر ساليان دراز تمام وقت خود را صرف شكر آنها بكند حقش ادا نمي‌شود، برقراري نظام اسلامي، حاكميت ولايت‌فقيه و به‌خصوص وجود شخص مقام معظم رهبري است. برقراري نظام اسلامي خداپسند آرزوي همه انبيا، اوليا و صالحان عالم در طول تاريخ بوده و جز در بعضي محدوده‌هاي خاص زماني و مكاني نمونه روشن ديگري از آن را سراغ نداريم. در ميان انبياي سابق حكومت حضرت سليمان(ع) كه فرمود: هَبْ لِي مُلْكًا لَّا يَنبَغِي لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِي؛ و در آخرالزمان هم وجود مقدس پيغمبر اكرم ـ‌صلي‌الله‌عليه‌وآله‌ـ كه چند سالي در مدينه حكومت كردند و دوران كوتاه حكومت اميرالمومنين ـ‌صلوات‌الله‌عليه‌ـ كه عمده‌اش به جنگ‌هاي داخلي گذشت؛ غير از اين موارد در طول تاريخ اسلام به سختي مي‌توان حكومتي را پيدا كرد كه در رأس آن معصوم يا تالي‌تلو معصوم باشد. اين نعمت عظيمي است كه خدا در اين عصر نصيب جامعه ما و امت ما كرد، اين نظامي كه به دست امام ـ‌رضوان‌الله‌عليه‌ـ بنيان‌گذاري شد و توسط مقام معظم رهبري آبياري و پرورش داده شد."

از دیگر درفشانی‌های حضرت ایشان : " اگر حساب كنيم كه اين نظام چقدر ارزش دارد و در ميان نعمت‌هايي كه خدا به انسان‌ها مرحمت كرده جايگاه اين نعمت كجاست و چه نسبتي بين آن و ديگر نعمت‌ها وجود دارد، بعيد است بتوانيم نسبتي بين نعمت‌هاي مادي و دنيوي با اين نعمت برقرار كنيم "

جناب تمساح یزدی، باظاهری فریبنده و کاملا متزورانه و آب‌زیر کاه خود ادامه دادند: "نعمت دوم كه بايد شكرگزار آن باشيم، نعمت وجود شخص امام ـ‌رحمه‌الله‌ـ است. در مدت كوتاهي كه ما حضور ايشان را درك كرديم، همه كساني كه صلاحيت اظهار نظر در چنين مسائلي را دارند اعتراف كردند كه حداقل در قرن‌هاي اخير شخصيتي به اين عظمت در عالم پيدا نشده است. البته معمولاً ارزيابي‌هاي آنها هم براساس معيارهاي مادي است و اغلب ايشان اهميت معنوي وجود امام را درك نمي‌كردند؛ كار عظيمي كه امام كرد و تحولي كه در انسان‌ها به وجود آورد، بچه‌هاي بيكاري كه در خيابانها و كوچه‌ها ول مي‌گشتند, را به چه مقامي از عرفان و معنويت رساند؛ "

این مردک بی‌خرد، با وقاحت تمام، خیل جوانان و مردان و زنان آزادی‌خواه و استقلال طلب و انقلابی دهه‌های ۵۰ و ۶۰ خورشیدی ایران را اینچنین سخیف وصف می‌کند: " اغلب ايشان اهميت معنوي وجود امام را درك نمي‌كردند؛ كار عظيمي كه امام كرد و تحولي كه در انسان‌ها به وجود آورد، بچه‌هاي بيكاري كه در خيابانها و كوچه‌ها ول مي‌گشتند, را به چه مقامي از عرفان و معنويت رساند؛ "

این موجود حقیر و فرومایه، گویی همه‌ي آحاد ملت ایران را همچون خود می‌پندارد و به باور او گویا خیل عظیم جوانان پر شور و شعور آن دوران که آگاهانه نظامی را نفی کردند، آگاهانه در پی حذف رژیمی سیاسی برآمدند و با هزار امید و آرزو، اصلاح امور ، اقتصاد و معنویت خود را جستجو می‌کردند، گرفتار حکومتی گشتند که از بالا تا پایین‌اش فقر و نکبت و بلا و زشتی و دروغ و تزویر و ریا است و به واقع از چاله‌ای به چاه افتادند را مشتی بچه‌های بیکار و الاف قلمداد می‌کند و با زشت‌ترین و سخیف‌ترین واژه‌های درخور خود، ایشان را وصف می‌نماید!

در همین مصاحبه، جناب «پابوس آقای خامنه‌ای» ادامه می‌دهد: " شخصيت ايشان براي هر مسلماني، به‌خصوص مسلمان ايراني و به‌ويژه مسلمان شيعه ايراني آن‌قدر نعمت عظيمي است كه همه نعمت‌هاي ديگر با آن قابل مقايسه نيست؛ يعني اگر همه نعمت‌هاي مادي را در يك كفه بگذاريم و اين نعمت را در كفه ديگر، ارزش و نفع وجود شخص ايشان به‌عنوان يك نعمت براي فرد فرد ما، نه براي كل جامعه, از مجموع نعمت‌هاي مادي كه خدا به هر فردي مي‌دهد بيشتر است. البته نعمت معرفت خدا و ولايت اهل بيت ‌ـ‌عليهم‌السلام‌ـ ‌جاي خود را دارد. بنابراين اگر ما بخواهيم با اعداد و ارقام ارزش نعمت وجود ايشان را براي هر فردي تعيين كنيم اين كار نشدني است. "

این دلقک بی‌مایه، وقاحت را به عرش‌اعلی می‌رساند و در نهایت می‌گوید: " تصديق اين ادعا خيلي مشكل نيست. اگر ما مروري بر زندگي ايشان بكنيم و دست كم از زمان رياست جمهوري كه مسئوليت رسمي پذيرفتند را مطالعه كنيم و از مقايسه ايشان با روساي جمهور و رهبران ديگري كه در عالم هستند كمك بگيريم، از لحاظ توانايي مديريت، سعه صدر، جامعيت, تقوي، مهرباني, دلسوزي و صدها فضيلت ديگر اختلاف زيادي را خواهيم ديد. مثلاً از جهت پاكي اخلاقي شما اگر بيوگرافي اغلب رؤساي جمهوري كه الان در عالم هستند را ببينيد، پر است از نقطه‌هاي ضعف اخلاقي، فسادها، اختلاس‌هاي مادي, رانت‌خواري‌ها و امثال آن؛ اما در طول زندگي سي ساله رهبر معظم انقلاب يك نقطه سياه نمي‌شود پيدا كرد؛ چگونه مي‌شود اين اختلاف را ارزيابي كرد؟ مقايسه با بعضي از شخصيت‌هاي داخلي را كنار مي‌گذاريم؛ چون گاهي بعضي مقايسه‌ها مصداق «الدهر انزلني ثم انزلني» واقع مي‌شود! "

نشانه‌ي خدا، حضرت آقای مصباح یزدی!، آنچنان تملق و چاپلوسی و پاچه خواری و حقارت و وقاحت را به اوج می‌رساند که دیگر همین مصاحبه‌ي مضحک و سفارشی و به زعم آقایان استراتژیک! را هم به لجن می‌کشد و آش را آنقدر شور می‌کند که اصلا قابل چشیدن هم نمی‌شود، چه رسد بلعیدن!

این مردک، سرآخر اذعان می‌کند: " اما در مسائل اجتماعي و معلومات عمومي كه در جامعه مطرح است، در ادبيات, شعر, علم موسيقي ـ‌يعني تميز درست و نادرست و حق و باطل آن‌ـ در ورزش، خطاطي، هنر و اموري از اين قبيل سرآمد هستند. در مسائل مديريتي كشور كه برجستگي ايشان خيلي بارز است؛ گرچه متأسفانه ابعاد اصلي شخصيت ايشان كه با مسأله رهبري و ولايتشان ارتباط دارد كمتر مورد توجه قرار مي‌گيرد. اولين ويژگي از اين دست فقاهت ايشان است. "

بسیار شنیده و دیده و خوانده بودیم که علما و ملاها و روحانیون در همه‌ي امور استاد مسلم و دانشمند و فهیم و آگاه هستند و اساسا از زمانی که پای مبارک را به حوزه‌ي فخیمه می‌گذارند تا روزی که به مقام عظمی سقت‌الاسلامی می‌رسند!، بر همه‌ي علوم مادی و معنوی چیره می‌گردند و صاحب کلام در همه‌ي حوزه‌ها می‌شوند، اما حقیقتا با اوصافی که از دهان مبارک تمساح یزدی به بیرون پرتاب می‌شود، آدمی در می‌ماند که این ابله در پی  دفاع و بزرگ‌نمایی از شخصیت سید علی خامنه‌ای است یا بلعکس، می‌خواهد با اوصاف عمیق خود او را خوار و حقیر و مسخره جلوه دهد!؟!

ماشاالله جناب خامنه‌ای از هر دست و انگشتشان (البته بغیر از آن دست معیوب) هزاران هنر می‌ریزد و ایشان بغیر از مسائل دینی و مذهبی و فقهی و نظامی و بنیادی و سیاسی و مدیریتی و اطلاعاتی و ...، به اموری که تمساح جان هم اشاره می‌کند اشرافی کامل و ژرف دارند!

حقیقتا ملت ایران بسیار ناسپاس تشریف دارند ...

بهرروی، مصباح یزدی حتا از خود هم مایع نمی‌گذارد و نهایتا می‌کوشد تا پای رئیس جمهوری پیشین روسیه را نیز به وسط بکشد: " خدا همه اين نعمت‌ها را يك‌جا در يك نفر جمع كرده و در اختيار ملت ايران گذاشته است. كساني كه با اين مسائل آشنا نيستند خوب است قضاوت شخصيت‌هاي جهان را درباره ايشان بررسي كنند. بعضي از رؤساي جمهور كشورهاي ديگر درباره شخصيت ايشان اظهار اعجاب كرده‌اند و گفته‌اند مردم ايران تا چنين رهبري دارند شكست نخواهند خورد. اين حرف را «پوتين» كه يكي از بزرگ‌ترين شخصيت‌هاي سياسي امروز است، گفته است. اين اظهار نظر از كسي مثل «پوتين» درباره چنين شخصيتي، خيلي عجيب است. شبيه آن را كجا سراغ داريد كه رئيس جمهوري درباره رهبر كشور ديگري اين چنين قضاوت كند؟ از بس خود را در مقابل اين شخصيت باخته بود و كوچك مي‌ديد، نمي‌توانست احساس خود را ابراز نكند؛ "

مصاحبه‌ي نشریه‌ي پرتو با حضرت ایشان و در نهایت انتشار آن توسط خبرگزاری فارس نیوز / بر وزن فاکس نیوز! ، آنچنان شیرین و خواندنی و ارزشمند و آموزنده و پرمحتواست که هر خواننده‌ي فهیمی را وا می‌دارد تا ساعاتی به ابعاد ریز و درشت آن تامل و درنگ نماید و از منظرهای مختلفی بدان بنگرد!

بر آحاد ملت شریف ایران است که این مصاحبه‌ي بسیار بسیار بسیار ارزشمند را مطالعه کنند و در آن به غور و بررسی و تحقیق فراوان بپردازند تا به امید خدا از شر تمامی بلاها و فتنه‌های مادی و معنوی در امان بمانند ...

روزگار به کام

رهنما  دوم آبان ماه ۱۳۸۹

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

سخن نخست


با بهترین درودها خدمت یکایک عزیزان همراه
در این وبلاگ می‌کوشم تا آخرین مقالات و دست‌نوشته‌ها و یادداشتهای خود را منتشر سازم و خدمت علاقمندان ارائه دهم. می‌کوشم تا به تعبیر دکتر شریعتی، در مسیر شدن، از ماندن و گندیدن بگریزم. خود بشناسم و تجربه کنم و در پی آن آموزنده باشم و بشناسانم ...
سانسور و تفتیش عقاید و بکارگیری شدیدترین برخوردها و رفتارهای پلیسی بر ضد بلاگرها و نویسندگان و روزنامه نگاران و روشنفکران و همه‌ي آحاد و اقشار اهل فکر و خرد در کشورم ایران، من را برآن داشت تا به جهان آزاد و فضای مجازی سایبر پناه آورده و اندیشه‌های خود را در این فضا نشر و گسترش دهم.
بهر روی این مصیبت و بلای دیر و دور، شامل همه‌ي هموطنان من می‌شود و من و «ما» مجبور هستیم تا در این فضای سانسور و اختناق و فشارهای امنیتی، از چنین ابزارهایی برای نشر افکار و اندیشه‌های خویش استفاده کنیم و بهرحال راهی جز این نداشته و نداریم. بی معنا نیست که ایرانیان، جزو بیشترین و بزرگترین وبلاگ‌نویسان جهان مجازی هستند و در رتبه‌‌‌‌‌های نخست قرار دارند!
 امیدوارم با ارسال نظرات و بیان عقاید خود، من را با گستره‌ي اندیشه‌های خود یاری نمایید و در این مسیر پر خم و پیچ و پرمخاطره، همراه و هم‌داستان من گردید.

همچنین باید عرض کنم، کلیه‌ي مطالب پیشین که در ذیل این پست قرار گرفته‌اند، مربوط به گذشته‌ی من و مقالات و نوشته‌های وبلاگ قبلی بنده بوده است که بعضا در رسانه‌ها و سایت‌های مختلف منتشر گشته‌اند و یا خطاب به اشخاص و افراد مختلفی بوده است که برخی از آنها را در اینجا نیاورده‌ام. غرض از بازنشر، صرفا جهت تکمیل نمودن آرشیو این وبلاگ تازه و دسترسی ساده‌تر خواننده‌ي محترم بوده است و  بناچار مجبور شدم تا بدون دسته‌بندی مشخص و تنظیم تاریخ دقیق انتشار آنها، این مطالب را در ابتدای مطالب آغازین این بلاگ نیز منتشر سازم ...
 با سپاس فراوان

علی رهنما

هموطنان ، فریب دستگاه امنیتی – نظامی ولایت فقیه و اصلاح طلبان حکومتی را نخورید!


پس از رخدادهای عاشورای خونین گذشته و ترس و لرز علنی و مشهود سران حاکمیت فتنه و استبداد ، تغییرات و تحولات گسترده ای در ظاهر و باطن نظام ولایی صورت پذیرفت . دستگاه های اطلاعاتی – امنیتی – نظامی که در اصل حامیان اصلی و غایی نظـام ولایت مطلقه فقیه می باشند را به اندیشه ای ژرف واداشت تا باری دیگر ، اینبار نه با طناب پوسیده دولت کودتا و تئوریسین های بی مغز حامی احمدی نژاد ، بلکه با درایت بیشتر و توسعه نفوذ و قدرت خویش راهی برای برون رفت نظام، از مصیبت های گرفتار آمده بیابند .
جدای از چگونگی و امکان و یا عدم امکان این برنامه بظاهر منسجم آقایان ، پرداختن به چرایی آین امر می تواند راه گشا و تعیین کننده باشد . گرچه چرایی این امر هم چندان دور از ذهن و اندیشه نیست و علل و عوامل آن تقریبا بر همگان روشن و آشکار است ، اما بهر روی باید آنها را دانست تا در مقابل تمهیدات و تلاش های باطل دستگاه ولایت مطلقه ایستادگی کرد و فریب متزوران و دغل کاران سیاست پیشه را نخورد و بقولی راه را از بیراهه بازجست ...
رژیم رفتنی است . این اصلی ترین و اساسی ترین حادثه ای است که باید آنرا در نظر گرفت . این هشدار را پیش و بیش از هر کس ، رژیم متوجه آن شد . بسیاری بر این باور بودند که حتا شخص سید علی خامنه ای هم به شکلی آلت دست سران فتنه و زور گشته است و مقالاتی در اینباره خواندیم و سخنانی در این مورد شنیدیم که امروز مشخص گشته است که این نظریه نادرست بود و علی خامنه ای بعنوان قاعده هرم قدرت و عامل اصلی فتنه ، از تمامی رویدادها و رخدادهای ماه های اخیر اگاه است و خود بعنوان یک مدیر بحران ، برنامه های فراوانی برای سرکوب جنبش ملی سبز ایرانیان در سر داشته است ...
دستگاه های امنیتی – نظامی ، تفهیم شده اند که چنانچه بر این خط سرکوب پافشاری نمایند ، راه به بیراهه خواهند برد ، بنابر این هر روز کوشیدند تا ضمن حفظ ظاهر قدرت (سرکوب گسترده و مستمر) ، در باطن پروژه انحراف جنبش را در پیش گیرند . این برنامه بر خلاف عقیده برخی ، از همان هفته های ابتدایی پاگیری جنبش سبز شکل گرفت و روزبروز گسترده تر گشت و ادامه یافت تا روز عاشورا که حماقت و حقارت رژیم بر همگان و جهانیان آشکار شد . رژیمی که با ترس و لرز و اضطراب فراوان ، روی به کشتار بی خردانه شهروندان بی سلاح پراکنده در خیابان ها آورد و اشتباهات فاحش خود را اینبار با چهره ای زشت تر و خون آلود تر ، تکرار نمود . درست اینجا بود که دو خط موازی (سرکوب ظاهری و مجادله و معامله و معاهده در درون نظام) مبدل به دو خط متقاطع گشتند و همدیگر را خنثی ساختند . عاشورا بود که برنامه های سران کودتا را رسوا کرد و جنبش همگانی ملت ایران را منسجم ساخت . درست در همین نقطه بود که پروژه بظاهر غیر علنی و دور از ذهن آقایان را شفاف ساخت و ملت ایران را به مسیری تازه تر رهنمون ساخت . مسیری که این روزها سخن پیرامون آن فراوان گفته می شود و حاشیه های فراوانی یافته است .
سید علی خامنه ای و برخی از همفکران و اعضای بیت اش به این نتیجه رسیده اند که برای انحراف و در نهایت انحطاط یک روش و یا عقیده و در اینجا(جنبش) خیزش سبز ملت ایران ، نباید خوب در مقابل آن ایستادگی کرد (تجربه عاشورا درسی هولناک برای ایشان بود) ، بلکه باید با تحریف آن و دفاع بـد از آن ، این حرکت ملی را عقیم ساخت و در انزوا و سردرگمی آحاد ملت و نیروهای فعال مدنی و نیروهای اپوزان رژیم ، در فرصتی مناسب به اصطلاح جنبش را سر برید و فاتحه آنرا خواند !
این تحریف و دفاع بد و یا بدفهمی عامدانه از این جنبش و نگرشها و بینشهای آن ، در اصل برنامه ویژه آقایان است برای انحراف جنبش و به نتیجه نرساندن هدف غایی آن . لذا این کوشش بدفرجام در انتها منزوی خواهد شد و به لطف جامعه باز اطلاعاتی در خارج از کشور و اطلاع رسانی عمومی و البته مخفیانه در داخل کشور ، مطمئنا برنامه های سرکوب آقایان باز هم با شکست جدی روبرو خواهد شد و تنها رو سیاهی آن برای رژیم خواهد ماند .
یکی از شعار های همگانی و جالب مردم ایران این بود : "کروبی بت شکن ، بت بزرگ رو بشکن" . این شعار خود گویای همه چیز است . اما بتازگی شاهد آن بودیم که بت بزرگ توانسته است بظاهر بت شکنان را خرد نماید و بیعت انان را با خود تجدید نماید ! . بازی مزورانه دستگاه اطلاعاتی – امنیتی – نظامی ولایت فقیه و بظاهر اصلاح طلبان حکومتی رخ نمایان می کند و در پایان این بازی چند ماهه ، مشخص می گردد که بازیگران صحنه انتخابات ریاست جمهوری ، به واقع بازیگرانی بیش نبودند و نتوانستند از مرزهای خفقان و حقارت دستگاه حاکم ، انچنان که انتظار می رفت خود را فراتر کشند و بت شکنان محبوب ملت گردند . بند اول بیانیه آقای موسوی از یک سو و پذیرفتن جایگاه ریاست قوه مجریه برای احمدی نژاد و باند فاسدش و در نهایت تاکید تلویحی آقای کروبی بر لزوم جایگاه و مقام رهبری و ولایت جبارانه خامنه ای خود گویای همه چیز است و نیاز به واکاوی بیشتر نمی باشد . از سویی دیگر دست پا زدن های رقبای سیاسی اصولگرایان در خارج از کشور و انصار اصلاحات جعلی در رسانه های گوناگون ، همه سخن از این نکته می گویند که دستگاه ولایت ، تیر خلاص را بر پیکره بی جان اصلاحاتیان زده است و این بخش نحیف حاکمیت بناچار گرفتار بازی سیاسی مافیاهای قدرت و ثروت گشته اند .
 فرزند آقای کروبی در تلویزیون صدای امریکا علنا از کوتاه آمدن پدرش در مقابل رهبر سخن می گوید و سید محمد خاتمی ، بسیار پیشتر از این احمدی نژاد و رهبرش را به رسمیت می شناسد و ...
همه این بازی ها خبر از سازش مافیاهای قدرت بر سر منافع مشترک دارند و لاجرم جنبش ملت ایران را به سوی شفافیت اساسی در کلیه خواستها و نیت هایش سوق خواهد داد . مطمئنا کلیه این امور ، مسیر جنبش ملت ایران را هموارتر و شفاف تر خواهد ساخت و بقول معروف تکلیف این جنبش را روشن خواهد کرد . جنبشی که چندین هفته است از مرز ولایت فقیه و شخص سید علی خامنه ای گذشته است و بدنبال سکولاریسم و دموکراسی و حقوق بشر می گردد ، به هیچ وجه به دامان ولایت جائر و ریا و دروغ و جنایت باز نخواهد گشت و پست تر از آن گرفتار ریاست جمهوری فردی دروغ گو و نالایق و خیانت کار بنام احمدی نژاد نخواهد شد . این درست پیامی است که دستگاه حاکمیت در عاشورا از مردم گرفت و با طرح این بازی از پیش باخته ، خود را برای مقابله اصلی در روز تاریخی 22 بهمن می سازد و در اصل قصد آن دارد تا حجت را برای ملت ایران تمام کند و برای کشتار و جنایات احتمالی خود در این روز ، مشروعیتی از پیش تعیین شده خریداری نماید .
در روز تشییع پیکر مطهر آیت الله منتظری و یگانگی و هم آوایی نیروهای مدنی و نحله های مختلف فکری و سیاسی با علاقمندان و پیروان و عمده نیروهای مسلمان مومن به مکتب منتظری ، عده ای ساده اندیش بدین باور رسیدند که گویا باید دوباره از مذهب (باورهای سنتی و نگرش های بظاهر مذهبی توده جامعه) مایه گرفت و جنبش سبز ملت ایران را به زور هم که شده با قرادت حکومتی و استبدادی از مذهب گره زد . این افراد کوشش باطل خویش را به بیرون مرزها منتقل کردند و سعی نمودند تا با گسترش درگیری های لفظی و معنایی و انحراف فکری و سیاسی در مبانی جنبش ، بنوعی با تحریف در خواستهای غایی مردم و دفاع بد اما آگاهانه از این گونه نگرش تفرقه افکنانه صرفا سیاسی ، در گردهمایی و تجدید قوای ملت ایران جهت آمادگی برای 22 بهمن ، خللی ایجاد نمایند و با ایجاد چنین در گیری های کلامی و تند و کند روی های تصنعی ، 1- توده های مردمی را دلسرد نمایند و امید پیروزی و استمرار تلاش ها را در انان بکشند و 2- برای رژیم زمان بخرند و به تجدید قوای ولایت و ذوب شدگانش بپردازند و 3- گفتمان ضد ولایت استبدادی مطلقه فقیه را مبدل به جمهوری اسلامی اصلاح طلبانه پیش از احمدی نژاد نمایند و دوران گل و بلبل را بازهم تکرار نمایند ...
در این میان ، دستگاه ولایت از سویی می کوشد تا با مشت و دندان نشان دادن به مردم و علل خصوص به نسل جوان و فعال ایرانی ، سانسور و خفقان و ترس را بیش از پیش حاکم سازد و از سویی دیگر با چانه زنی با سران اصلاحات تقلبی و نیروهای پیاده نظام این جماعت در خارج از کشور ، برای خود زمان بخرد و به نوعی توپ را از زمین مردم به زمین خویش باز گرداند . بدین جهت این تلاش های فرسوده و سیاست های نخ نما شده بر همگان روشن گشته است و مطمئنا دستگاه ولایت نخواهد توانست با کارت اصلاح طلبان ، فروریختن قریب الوقوع خویش را به تعویق بیندازد ، چرا که خود اصلاح طلبان و حامیان رفسنجانی و خاتمی نیز بخوبی می دانند که برای دستگاه کم تعداد حاکمیت ، حکم دستمالی را دارند که به محض فروکاستن اعتراضات و سرکوب کلیه تجمعات و معترضین ، آنها را براحتی به زباله دان پرتاب خواهند کرد و در سفره قدرت سهمی برای انان در نظر گرفته نخواهد شد ...
از این روست که این ناکامان عرصه سیاست پریشان ایران نیز یک دست در گروی رهبری دارند و دست دیگری بر زلف یار (جنبش) و می کوشند تا بدین شکل با چانه زنی های سیاسی و نفوذ در ارکان قوای سه گانه (علل خصوص مجلس) ، این سیاست یک بام و دو هوای خویش را ادامه دهند . فشار باندها و نیروهای بظاهر خفته اصلاحات به رهبرانش (موسوی و کروبی) روزبروز بیشتر می گردد و هدف اصلی این نیروها ، سوق دادن رهبران معنوی جنبش و معترضین به سوی معامله با سران قدرت و در راس همه رهبر جمهوری اسلامی می باشد . این امر سبب گشته است که این رهبران در مواضع اخیر خود دچار تناقضات و سبک اندیشی های فراوانی شوند که اخرینش هم موضع رسمی آقای کروبی در مورد رئیس جمهوری بود . این نیروها "مرگ بر دیکتاتور" مردم را نمی خواهند بشنوند . احترام و عزت مرحوم منتظری را نزد مردم درک نمی کنند . بلکه از هر عامل و رویدادی تنها بشکل ابزاری بهره می جویند و در پی آن بدنبال معامله با دیگر مزدوران رژیم می گردند . هرگز به این نمی اندیشند که اگر منتظری نزد مردم آیت الله شد ، نه بدلیل القاب و عناوین مرسوم حوزوی و یا میزان رساله ها و تسلط ایشان بر فقه و علوم اسلامی بوده است ، بلکه بدلیل نقش پیامبر گونه و نشانه الهی بودن او بود که اینچنین ملتی دل در گروی او بست و برای رفتن او متاثر گشت . رفتار و عملکرد و کارنامه صادقانه زندگی او بود که مردم نشانه خدا خطابش می کردند . اینرا اتفاقا خامنه ای بسیار بهتر و عمیق تر از این آقایان درک کرده و می کند . او با منتظری و تفکرش دشمنی داشت چرا که آزادگی و بی ریایی و صداقت و انسانیت را بر پیشانی او بخوبی می دید . اما این آقایان گویا از منتظری تنها حامی جنبش سبز بودنش را در می یابند و از منش و تفکر او می خواهند سوء استفاده نمایند ! (فتوای منتظری= ولایت فقیه از مصادیق شرک است)
اگر ملتی می گوید مرگ بر دیکتاتور و یا مرگ بر خامنه ای ، چگونه رهبران معنوی این جنبش و از همه بیشتر حامیان اصلاح طلب آنان بفکر راه یابی به قلب ولی فقیه هستند تا بجای دل مادران و پدران بی حامی و سینه سوخته شهیدان اخیر ، دل رهبر فرزانه انقلاب را بدست آورند !؟!
بر ملت آگاه ایران و جوانان پر شور این مرز و بوم واجب است که شرایط حاکم بر ایران را بخوبی زیر نظر بگیرند و مبارزات مدنی و مسالمت آمیز و حق طلبانه خود را با آگاهی و آرامش و اقتدار ادامه دهند و به پیش برند و از هرچه و هرکه در این مسیر خللی ایجاد می کند دوری نمایند و مطالبات آزادیخواهانه و حقوق حقه خود را نه از حاکمیت رو به خاموشی ، بلکه از تاریخ و زمانه و جامعه بشری طلب نمایند و هرگز اجازه خاموشی این آتش فشان مردمی را به هیچ استبداد و مستبدی ندهند ...
بر سطور فوق این نکته نیز باید افزوده شود که این مطالب به هیچ وجه قصد اشاعه روی گردانی از رهبران اصلاح طلب جنبش سبز را نداشته و ندارد و و اصولا نگارنده بر این باور است که از ابتدا تا به امروز ، این جنبش با همراهی و هدایت و همدلی این آقایان گسترده شده و ایران را فراگرفته است و اساسا چنین جنبش های مدرن مدنی ، نمی توانند در یک و یا چند قالب خاص گنجانده و یا تعریف شوند ، چرا که ذات و بنیاد چنین جنبش هایی (که در دنیا بسیار معدود هستند) فرا جناحی و قومی و سیاسی و دینی و ... می باشند و غالبا رهبری و هدایت آن نه توسط یک یا چند نفر ، بلکه نیازمند حمایت ملی و توده های مردمی جامعه می باشد . بنابر این همانطور که خود این آقایان بارها در بیانیه ها و مصاحبه هاشان اظهار داشته اند ، این جنبش فراتر از آنها و عقاید و باورهاشان پیش می رود و این آقایان صرفا بدلیل نیابت اهالی جنبش در مذاکرات با حاکمیت ظاهر می شوند و از ابتدا نیز برای بازپس گیری رای و اعتماد و حقوق از کف رفته ملت وارد صحنه رویارویی با ولایتمداران گشته اند . بنابر این همانطور که از ظاهر سخنان و فحوای کلام ایشان بر می آید ، این همراهی و هم سویی دراز مدت نخواهد بود و بصورت مقطعی توسط آقایان طرح شده است . جایی که خط قرمزها ایشان را از ادامه همراهی با ملت منع می کنند ، بناچار این ملت است که باید مسیر را با اتحاد و همدلی و نیت خیر و امید به آینده ادامه دهد ...
بهر روی ، امکان دارد که آقای موسوی و آقای کروبی طی روزهای آتی بازهم اطلاعیه هایی منتشر نمایند و احتمالا برخی از مواضع خویش را اصلاح نمایند و تشریح کنند و یا حتا برای 22 بهمن نیز برنامه هایی داشته باشند و نظرهایشانرا در این باره اعلام نمایند ، اما هنر اصلی و اساسی چنین جنبش های اصلاحی – انقلابی مدنی مسالمت آمیز اینست که در هیچ گفتمان و تفکری خلاصه نمی گردد و متوقف نمی شود و تنها بر سر اصول اساسی جنبش که در اصل حقوق انسانی و ملی همه شرکت کنندگان و پیروان جنبش را تضمین می کند به چانه زنی می پردازد و از این اصول فرو نمی آید .
دغدغه اصلی و خواست و باور و ایمان جنبش سبز (غالب اهالی این جنبش) نه دعوا و درگیری بر سر مسئله مذهب است و نه بحث ولایت فقیه و یا حتا شخص سید علی خامنه ای است ، بلکه این جنبش می کوشد حقوق پایمال شده خویش را بازیابد و از شر توهین ها و نفرت های بیش از سه دهه رژیم ولایی رهایی یابد و آزادی و مردم سالاری حقیقی (نه با هیچ پیش و پسی!) را همراه با درآمیختگی با حقوق حقه جهان شمول بدست آورند و بعنوان یک شهروند ایرانی ، به کمال انسانی و استقلال و آزادی مادی و معنوی دست یابند . حال هرچه و هر که در این مسیر بخواهد در برابر عظم راسخ این مردمان ایستادگی کند محکوم به زوال و نابودی است . چه ولی فقیه باشد ، چه دستگاه نظامی و امنیتی و چه اندک به اصطلاح عاشوراییان دل بسته به ولایت ظلم و جور و چه حتا دولت ها و حکومت های بیگانه ، همه و همه در برابر عظم ملی مردمان یک سرزمین محکوم به شکست اند .

با امید به پیروزی مسالمت آمیز ملت همیشه جاوید ایران

88/09/09
 

ملت ایران تحریم شد


انتصابات حکومت ولایت مطلقه فقیه به پایان رسید . نمایش مضحک رژیم ولایی ، توسط نمایش نامه نویسان پشت صحنه نوشته و توسط بازیگران ناشی اما وقیح به صحنه آورده شد و توسط ارکان حکومتی هدایت شد . دست محمود احمدی نژاد بعنوان پیروز این رقابت بی حاصل بالا برده شد و سوت پایان درگیری ها و جنجال ها و سروصداها توسط سید علی خامنه ، رهبر بی چون و چرای جمهوری اسلامی به نشانه ختم تمامی قائله ها با اعلام بیانیه رسمی ایشان زده شد .
از فردا ملت ایران سردرگم و متحیر و انگشت بر دهان ، نظاره گر مردی است که بار دیگر قرار است بر مسند ریاست جمهوری تکیه زده و به خیمه شب بازی ها و سرکوب و استبداد و بی لیاقتی خود ، اینبار با آرای میلیونی و کم سابقه ملت ایران ، مشت محکمی بر دهان یاوه گویان و بداندیشان و دگر اندیشان زده و ستون پایه های رژیم علی خامنه ای را مستحکم و استوار سازد !
ملت ایران در صحنه انتصاباتی حاضر شد که به رغم فریادهای دلسوزان و روشن اندیشان و مردان و زنان نیک اندیش این سرزمین مبنی بر تحریم گسترده این انتصابات حکومتی ، راه را از بیراهه تشخیص نداد و آن کرد که هرگز نمی بایست ...
حکومت دجالان و مارگیران و نان به نرخ روز خوران آنچنان با حیثیت و شرف این ملت بازی کردند که دوست و دشمن بر این باور شده اند که دیگر این بظاهر انتخابات ، آخرین برگ برنده رژیم ملایان و مافیاها خواهد بود و احمدی نژاد ، آخرین رئیس دولت رژیم مافیایی ...
آنان که تحریم را تحریم کردند ، در اصل تنها راه رهایی و فرصت تاریخ ساز را بر خود و هموطنانشان بستند و تنها روزنه ی رسوایی رژیم را به فرصتی درخشان جهت فرافکنی و تبلیغات گسترده حکومت مبدل کردند و بجای پرداختن به ریشه ها ، راه را در بریدن یکی از شاخه های این درخت آدمخوار یافتند ، غافل از آنکه باغبانان این درخت پیش از آنان ، دست و پای متجاوزین را نشانه رفته اند و آماده هر نوع نزاع و درگیری هستند و سرانجام  نه شاخه قطع شد و نه ریشه خشکیده !
ملت ایران بازیگران بی جیره و مواجب این نمایش مضحک و دردآور شدند و بی آنکه فکرش را هم بکنند ، آلت دست حکومتی گشتند که از ماه های پیش در صدد برپا نمودن چنین نمایشی است .
مملکت به حالت حکومت نظامی غیر رسمی ، در سکوت و بهت مردم قرار گرفته و جو پادگانی حاکم بر ایران و علل خصوص تهران ، با پیغام رهبر جمهوری اسلامی به بالاترین حد خود رسیده است . در پیشگاه ملت ، رای آنان را دزدیده اند و خرسند و شادمان ، به رقص و شادی و پایکوبی پرداخته اند . اصلاح طلبان خاموش گشته اند و فکر می کنند با اظهار تاسف و دادن چند بیانیه بی خطر ، می توانند اندکی از درد و نفرت مردم را التیام بخشند . عده ای چنین وضعیتی را از هفته های پیش ، بخوبی پیش بینی کرده بودند و به اطلاع مردم رسانده بودند ، اما متاسفانه اینبار تنها حکومت و مافیاها نبودند که تبلیغ مشارکت حداکثری و حضور مردم در صحنه را فریاد می کشیدند ، بلکه بسیارانی نیز بودند و هستند که بلندگوهای رژیم گشته و هم صدا و هم داستان با جمهوری اسلامی ، ملت را دلخوش به تحول و تغییر نموده و از فردایی مبهم و تاریک که حتا خود به درستی نمی دانستند چه خواهد شد ، راه فریب  پیش گرفته و با نیرنگ و حقه بازی ، توده های میلیونی آزرده خاطر را بار دگر به شرکت در این انتصابات حکومتی امیدوار کردند .
اما در این بازی خطرناک ، یک امر بر همگان آشکار و روشن شد و آن اینکه حکومت ولایت مطلقه برای نیل به اهداف و برنامه های خود از هیچ گونه تلاش و حرکتی دریغ نخواهد کرد و هیچ چیز در این راه برایش مهم نخواهد بود جز رسیدن به تصورات و خواستهای خود .
در این میان ، دو کاندیدای بظاهر اصلاح طلب ، و علل خصوص آقای موسوی در یک انتخاب مهم و تاثیرگذار دیگر نیز باید شرکت کنند . در انتخاب اول خود که شرکت همه جانبه را برگزیدند و ماحصل چنین شد که می بینیم . اما در انتخاب دوم که به مراتب مهمتر و اساسی تر از اولی خواهد بود ، باید بسیار دقت کنند . انتخاب دوم ، ایستادگی در مقابل زورمداران و مافیاهای حکومتی خواهد بود . اینبار آقایان تنها نخواهند بود و حمایت میلیونی مردم را پشت خود خواهند داشت . اگر به عمق این مطلب پی برده و راه سعادت و ایستادگی را پیش گیرند ، مطمئنا می توانند یکبار دیگر در مقابل مردم سر خود را بالا گرفته و آبروی رفته خویش را احیا کنند ، اما اگر چنین نشود ، مطمئنا رسوایی چنین انتصاباتی تا آخرین روز زندگیشان باقی خواهد ماند و این دو نفر نیز به تعبیری همگام و هم داستان با سناریوی حکومت ولایت فقیه ، در اذهان ملت ایران جای خواهند گرفت .
مطمئنا سیل نامه ها و تهدیدها و هشدارهای آشکار و نهان بر ایشان روانه گشته و حتا امکان دارد این افراد بشکلی کاملا جدی ، هدف اصلی مافیاها گشته و توسط موج براه افتاده کودتای انتخاباتی ، گرفتار بلاهای غیبی شوند که حتا تصورش هم نمی رود ، اما هنر آزاد مردان و شخصیت های بزرگ تاریخ در همین فرصت ها مشخص می گردد و میزان ایستادگی و استقامت هرچه بیشتر باشد ، حمایت های مردمی و احیای محبوبیت از دست رفته سهل و باورپذیر تر خواهد شد .
ملت ایران ، بیش از پیش آتش زیر خاکستر شده است ، و این مهم را بیش از هر کس ، سید علی خامنه دریافته است . حکومت و مافیاها ، قدرت را با مشروعیت مدنی و سیاسی معامله کردند و در این قمار ، مشخص شد که این رژیم به آسانی همه خواستها و باورها و نیازهای ملت را زیر چکمه های استبدادی خویش لگد مال کرده و می کند .
هموطنان ، فرصت تاریخ ساز را اگر در تحریم  این نمایش عظیم و کم سابقه از کف دادید ، در بازجستن حقوق انسانی و ملی خویش بواسطه ایستادگی و پافشاری بر انها و اگر نشد با پرداختن به نافرمانی های مدنی و اعتراضات گسترده باز پس گیرید . اگر رژیم از این حرارت بوجود آمده کمال بهره را ببرد ، دیگر ستاندن حق از ناحق دشوار خواهد شد . بر شماست تا نه تنها انتصابات آتی را تحریم کنید ، بلکه به هرچه و هر عاملی که سبب سوء استفاده حکومت تمامیت خواهان می شود نه گفته و بساط تزویر و فریب و دروغ و نیرنگ را بر چینید . اگر دیروز این سخنان در شما تلنگری ایجاد می کرد ، امروز به نیکی بیانگر خواست و باور و یقین شما خواهد بود و دیگر هیچ عذر و بهانه ای در کار نخواهد بود که شما ملت را از حقیقت و پرداختن به ریشه ها بازدارد و عاملی گردد جهت انحطاط و کج اندیشی و کج روی ...
رژیم ایران در آستانه نابودی قطعی می‌باشد و بزرگ ترین و در عین حال بارزترین دلیل آن ، همین نمایشی بود که طی چند روز گذشته در مقابل شما اجرا کرد . امروز نیز همچون سه دهه پیش ، فردی بر اریکه قدرت و ثروت تکیه زده است که دقیقا همچون پیشوای خود (آیت ا.. خمینی) ، می گوید : ( اگر سی میلیون بگویند آری ، من می گویم نه !) . حال به چشم دیدیم که چگونه رای و نظر بیش از هفتاد میلیون ایرانی را بدین شکل لجن مال کرده و با حیثیت و آبروی و شرف این مردمان بازی می کنند .
فردا روشن است و آینده رژیم مستبد ولایت فقیه ، بسیار تاریک و شوم . دیر زمانی است که ملت ایران از حقوق و منافع خویش بازمانده و در پی کسب ان است و این به هیچ وجه چیز جدیدی نبوده است . سایه شوم استبداد و دیکتاتوری ، سالیان سال است که بر سر ملت ایران گسترده شده و دائم در حال تغییر فرم است . اما دست کم اگر این نمایش یک دستآورد هم داشت ، آن به سر عقل آمدن ملتی بود که بار دیگر ، آزموده را آزمودند و نتیجه اش هم پیش رویشان است ...
بقول دانته :" هیچ عبرتی بدون بها نصیب هیچ کس نمی شود. "
بهای این تجربه تلخ را هم باید پرداخت و امروز را چراغ راه فردا کرد و درس عبرت گرفت !
تقلب رژیم و پافشاری بر مشروعیت این تقلب آشکار ، مایه ننگ و نکبت حاکمین تهران گشته است و این سیه رویان متقلب ، با بکارگیری همه اسباب و لوازم زور ، قصد بر هم زدن پیوندهای مردمی را داشته و تمام کسانی را که در واقع به رژیم جمهوری اسلامی آری گفته اند را سرکوب نمایند . این ثمره شرکت هوشمندانه ملتی است که به تفکر تحریم نه گفتند و بجای بیان آزادی ، مصلحت امروز را برگزیدند و تحریم کنندگان را تحریم کردند .
حال باز هم می گویم ، تحریم کنید ، تا تحریم نشوید . حاصل عدم تحریم گسترده ملت ایران ، تحریم ملت ایران شد و سبب تثبیت زور شب پرستان گشت .
ایرانیان هنوز فرصت باقی است . حکومت را تحریم کنید و هر روز را بر حاکمین زهر .
با آرزوی نیک بختی و آگاهی ملت ستمدیده ایران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علی رهنما  /  22 خرداد


چرا با خمینی همگام شدید؟

دکترابوالحسن بنی صدر

چندی پیش مصاحبه ای از جنابعالی شنیدم که بتاریخ چهارم فوریه 2009 میلادی در تارنماهای « رادیو آزادگان » و « انقلاب اسلامی در هجرت » منتشر گشته اند. طبق روال همیشه، چند موضوع در مصاحبه های هفتگی شما با رادیو آزادگان مطرح شد که نظر بنده نسبت به یک مطلب خاص در آن مصاحبه جلب گشت که امیدوارم بتوانم به درستی آن را مطرح نموده و به زودی پاسخهای شما را دریابم.

از آنجا که هنوز در حال و هوای بهمن پنجاه و هفت بسر می بریم و خصوصا در ایران، رژیم می کوشد تا تاریخ و رویدادهای معاصر را کاملا معکوس و وارونه و مطابق خواست و نظرهای خود به مردم و بخصوص نسل سوم به بعد انقلاب، معرفی نماید، لذا لازم دانستم تا بحث مفصل و پر دامنه ای را که صد البته بارها و به اشکال گوناگون و توسط شخصیت ها و گروه های متفاوت، به کرات مطرح گشته اند، به میان کشم و با بهره گیری از فرمایشات جنابعالی در مصاحبه اخیرتان، سئوالاتی را مطرح سازم که شاید در اذهان برخی از منتقدین و یا حتی مخالفین انقلاب 57، این سوژه ها و نکته ها بیش از دیگران متبلور گشته و با انحراف از حقایق و اصل ماجراهای انقلاب، توسط برخی مورد سوء استفاده و خلاف واقع بکارگرفته شده است. بنابر این مطالب را مختصر عرض می کنم و منتظر پاسخ شما می مانم.  آقای بنی صدر، یکی از برجسته ترین و بی مانند ترین شخصیت هایی است که با گذشت بیش از سی سال از انقلاب 57، نه تنها بر اصول و ساختار آن انقلاب وفادار مانده، بلکه همچنان بر این نکته تاکید دارد که انقلاب ملت ایران گل را بر گلوله پیروز ساخت و همچنان این راه انقلابی و پرمخاطره پیش روی ملت ایران است و با تمامی مشکلات و انحرافات و مسائلی که طی این سالها پیش آمده، راه رهایی همچنان در فحوای کلام انقلاب 57 و اصول اساسی آن مصرح و آشکار است. از خواست و نیت غایی ملت ایران سخن می گوید و انقلاب 57 را ادامه راه برون رفت ملت ایران از استعمار و استثمار و استحمار چند صد ساله حاکم بر ایران دانسته و می داند. حتی جهت پاسخ به شبهات و یا رویدادهای فعلی و بقولی چه باید کرد ها ؟، به آرمانهای انقلاب 57 باز می گردد و نخستین روزهای شکل گیری آن انقلاب را که شکوهمند نیز می داند، بعنوان منبعی جهت الهام گرفتن و بازآفرینی احوالات و شرایط گوناگون می شناسد و می شناساند و با استناد بر آن رویداد عظیم، سعی در ایجاد گفتمان جدید و متفاوت می نماید که به عقیده بنده، چنین عملکردی قابل ستایش و احترام است و دارای بسی آموزه ها و الگوهایی است که می تواند درحال حاضر و حتی آینده راه گشا و مفید واقع گردد.

با شناختی که اینجانب از آقای بنی صدر طی این چند سال اخیر کسب کرده ام و با پیگیری و تحلیل برخی امور سیاسی و بخصوص بازشناسی تاریخ معاصر ایران، به نقش و اهمیت ایشان بیش از پیش پی برده و متعاقب آن سعی نموده ام تا کلیه سخنان و اظهارنظرها و مصاحبه های ایشان را به هر طریق ممکن بدست آورده و چندین و چند بار مورد بازبینی قرار دهم. اما نکته ای که در این میان همواره برای اینجانب سئوال تلقی می شده و به روشنی هیچگاه پاسخی مناسب و درخور را یافت ننموده ام، اینبار بخوبی و به روشنی در مصاحبه اخیر آقای بنی صدر با رادیو آزادگان نهفته می باشد که البته فرصت مناسبی دست داد تا این ارتباط را بر قرار نموده و بخشی از آن سئوالات را مطرح نمایم.

جناب بنی صدر

شما از شعار " تقدم اسلام " سخن به میان آوردید که گویا مجموعه خواست ها و علایق و مانیفست آقای خمینی را بخوبی بازگو می نماید. این شعار که توسط آقای خمینی، در سالیان قبل از انقلاب مطرح گشت و یا اظهارات آقای خمینی پیرامون « ولایت فقیه » و اظهارات ایشان در کشف الاسرار و ... ، به گفته خود جنابعالی بیانگر نوع دیدگاه و تلقی آیت ا.. از اسلام و جامعه اسلامی بود. بنا به گفته شما، نه تنها سخنان خمینی، بلکه غالب روحانیون همراه و هم فکر وی نیز از اسلام و حکومت و جامعه اسلامی مد نظر خود، کما بیش چنین تلقی داشتند و باز بقول شما، رجوع آنان به اسلام ( به مثابه بیان آزادی ) که تبلور آنرا می توان در نوفلوشاتو شاهد بود، به همین دلیل بوده است، چرا که آقایان آگاه بودند که چنانچه بخواهند همان گفتمان و خواست ها را مطرح کنند و بعنوان آلترناتیو رژیم پهلوی، آن سخنان و علایق و تئوری ها را به جامعه تحویل دهند، مطمئنا چیزی جز شکست و بی محلی و بی اعتباری را نخواهند یافت. از آقای خمینی گرفته تا سایرین، کوشیدند تا بقول شما، خود را با موج خواستهای مردم سالارانه و حکومت جمهور مردم وفق داده و با سیل خروشان ملت روانه گردند.


به گفته شما، تنوع عملکرد آقای خمینی را می توان به سه بخش عمده تقسیم نمود:
• دوران پیش از انقلاب ( قرائت سنتی و عوامانه از اسلام و شاید هم حکومت اسلامی ) • دوران شکل گیری انقلاب و رهبری ( قرائت توحیدی و آزادی خواهانه و دموکراتیک از اسلام و در پی آن حکومت اسلامی ) • دوران پس از انقلاب و کسب قدرت همه جانبه ( قرائت سلطه گرایانه و زورمدارانه و بنیادگرایانه از اسلام و برپایی حکومت استبدادی و تمامیت خواه بر پایه اسلام مورد علاقه خویش ).
دوران پس از انقلاب که به وضوح بر همگان روشن و آشکار است. چگونگی شکل گیری استبداد و رخ نمایی ملاتاریا و توسعه و گسترش رابطه سلطه گر – سلطه پذیر، امری است تقریبا ملموس و مصرح.
اما مسئله اینجاست که واقعا شما سخنی از دوران شکل گیری انقلاب (چند ماه پایانی منتهی به انقلاب) و بقول خودتان، اسلام نوفلوشاتو به میان نمی آورید. از چگونگی شکل گیری نهضت روشن اندیشانه دینی و تئوری های کوچک و بزرگ آزادیخواهانه و رهایی بخش بر پایه اسلام توحیدی و اینکه چگونه شد تا نیروهای بعضا کاملا متفاوت و یا متضاد با هم (چنانکه خود جنابعالی بعنوان یک نیروی ضد خودی در دوران مرجع انقلاب شناخته شدید و ماجرای کودتای 60 و ...)، بر این اصول موافقت می نمایند و گرد هم جمع می گردند!، چگونه شد که همه نگاه ها به نوفلوشاتو ختم گشت و منجی ملت ایران در میان ناباوری از غرب جهان بپاخاست و آن گفتمان روشن اندیشانه و آزادیخواهانه و دموکراتیک را سرلوحه افکار و سخنان خویش نمود !؟.

شما اشاره دارید که سیل خروشان ملت و خواستهای ایرانیان، همه دیالوگها را خواسته و نا خواسته به سمت چنین قرائتی سوق می داد و علت اینکه خمینی و همراهان او نیز چنین جهش فکری و عملی نمودند، همراه شدن با این موج بود. در صورتی که به شهادت تاریخ معاصر و به گفته ده ها کارشناس و تحلیلگر و مورخ و شخصیت های ارزنده و صاحب نظر، با هر نوع تفکر و سلیقه سیاسی، هیچگاه چنین وحدت و انسجام و قدرت اراده ای در ملت دیده نشد و شاید تنها عامل یکپارچگی و هم بستگی ملت در آن دوران، ( آنهم نه آحاد ملت ) سرنگونی رژیم پهلوی بوده است و نه هیچ چیز دیگری!. (1)

اگر این نکته را درست بدانیم، مطمئنا ملت ایران تنها در رفتن شاه و سلطنت با یکدیگر هم داستان گشته بود و اینکه پس از شاه واقعا چه خواهد شد و چه خواهد آمد بر هیچ کس روشن و آشکار نبود. البته به گفته بسیاری از جمله خود شما، حتی در رخ دادن و وقوع انقلاب نیز آگاهی و تفاهمی وجود نداشت و حتی آقای خمینی نیز تا هفته های آخر نه مطمئن بود و نه ایمانی داشت که واقعا انقلابی بدان شکل رخ خواهد داد ... ( گرچه بسیاری نیز با این عقیده مخالفند ... ). (2)
اینکه صرفا بگوییم هرآنچه که بد می پنداشتیم باید برود و هر آنچه که خوب و نیک است باید باشد و یا بیاید، که دلیلی بر خواست ملت و اراده یک مملکت جهت رسیدن به اهداف و آرمانهایش نمی تواند باشد!.

در واقع بنده می خواهم بگویم، درست زمانی که آقای خمینی و همراهان او ( که شما نیز یکی از ایشان می باشید ) در پاریس توانستند اذهان عمومی را من کل بخود جلب نمایند، شاید تازه مشخص گشت که روحانیون و آقای خمینی می تواند عنصری مهم جهت راهبری قیام عمومی ملت ایران باشد. سپس دیالوگهای جدید شروع شد و افکار جدید، بیانهای جدید، خواستهای جدید و آدمهای جدیدی در صحنه حاضر شدند و بقول شما آن بیان تازه از دین و حکومت و سیاست و ... را بر مبنای اسلام به ملت ایران ارائه کردند. ( منکر تلاشهای پیش از آن هرگز نمی شوم ). می خواهم بدانم افرادی همچون شما که اندیشه ها و افکار مشخص و آشکاری داشتید و حتی سالها پیش از این جریانات، چنین خواست ها و آرمانهایی را دنبال می نمودید، چگونه شد که با آیت ا.. همراه و همگام گشتید و اصولا روشنفکران و فعالان ملی چگونه شد که رهبریت و محوریت آقای خمینی را پذیرفتند و بعنوان بازوهای اجرایی و فکری او عمل کردند؟. مگر به گفته شما و به شهادت تاریخ، همین آقای خمینی و هم صنفی هایش جور دیگر به اسلام و قرآن و حکومت و ملیت و ... نمی اندیشیدند!؟ چرا چنین تفاوت بیان و تفکر را پذیرفتید و بقولی جاده صاف کن این آقا و شاگردانش گشتید؟. شما در آقای خمینی چه تفاوتی را احساس کرده بودید؟ اصولا چه چیز را در این آقا دیده بودید که علاقه مند وی گشتید و او را همفکر و هم آرمان خویش پنداشتید؟.

این سخن دو وجه دارد: یکی وجه شخصی (شخص شما) و دیگری جنبه عام داشته و کلیه روشنفکران و روشن اندیشان و نیروهای ملی و بعضا مذهبی را شامل می شود. (3) اگر آقای خمینی توانست به راحتی صبقه ی تاریخی و فکری و مبنای اندیشه های خود را عوض کند و به رنگی دگر درآید، چگونه انتظار آن را نداشتید که بازهم چنین کند و در بیان قدرت و زور از خود بیگانه گردد!؟ (4)

شاید در این میان، خیلی ها بودند که فکر می کردند ابتدا با آیت ا.. همراهی می کنند و با او و در کنار او می ایستند، اما پس از پیروزی و کسب اعتبار و قدرت، از او فاصله خواهند گرفت و راه خود را ادامه خواهند داد. اما بنده فکر نمی کنم آقای بنی صدر چنین عقیده و باوری داشته است و اساسا با چنین رویکردی وارد این میدان گشته. حال برایم جای سئوال است که چنین تحول آشکار آقای خمینی با چه منطق و تحلیلی قابل توجیه است و چگونه می توان چنین امری را نادیده گرفت و به آن اشاره نکرد؟.اگر بگوییم آقای خمینی و همراهان او پس از کسب قدرت، از آرمانها و باورهای انقلاب فاصله گرفتند و راه انحرافی پیش گرفته و به ملت خیانت کردند، به هیچ وجه نمی تواند پاسخی مناسب برای چنین سئوال مهم باشد. چرا که همانطور که عرض شد و خود جنابعالی به روشنی به آن اشاره کردید، تفکرات و خواستهای آیت ا.. خمینی، پیش از انقلاب چیزی دیگر بود و در حین آن چیز دیگری شد !. پس می تواند پس از انقلاب هم چیز دیگری باشد و خدا می داند اگر ایشان تا امروز نیز زنده می ماند، چندبار دیگر سخنان و اظهارات خود را تایید ویا تکذیب می کرد !. سئوال دیگر بنده از شما اینست که اساسا آن اسلام نوفلوشاتو که مد نظر شما می باشد، چگونه و توسط چه کسانی و با چه ابزاری و به چه شکل در واقع شکل گرفت و خود را عرضه کرد !؟.

آن اسلام مد نظر شما که گویا امری عادی، روشن و آشکار بوده و خواست آحاد ملت ایران هم بوده است و دلیل پیوستن ملت به اپوزوسیون شاه در پاریس هم آن اسلام بوده است، چگونه و از کجا و از کی شکل گرفت و اصولا چه کسانی و با چه دیدگاه هایی علاقه مند و وفادار به آن اسلام بوده اند؟!.
آقای خمینی که بگفته بسیاری، حتی دانش بیان آن تئوری ها را هم نداشتند، چگونه توانست آن بیان را سرلوحه کند و به چه شکل چنین تغییر الگو داد و آن سخنان شیرین و دلربا را تحویل ملت ایران داد !؟.
نقش آقای بنی صدر در آموختن چنین بیانی به خمینی چه بوده است و چگونه آقای بنی صدر متوجه این نکته بزرگ و سرنوشت ساز نبوده است که بجای آموختن چنین بیاناتی به یک آیت ا.. ، خود بازگو کننده آن تمایلات و باورها و مانیفست ها نباشد و چرا نیروهای معطوف به جبهه ملی و نیروهای موسوم به ملی – مذهبی خود بیانگر چنین خواست هایی نشدند و تریبون را به آقای خمینی و روحانیون پر کار آن دوران دادند !؟.

آیا توجه سنتی ملت به روحانیون و یا برخی تسویه حسابهای حزبی و سیاسی و ... سبب چنین اتحاد عجیب میان نیروهای گوناگون سیاسی – مرامی – عقیدتی، با روحانیون و شخص آقای خمینی گشت؟.

با نظر به اینکه این سئوالات بی پرده، صرفا و لزوما توسط اینجانب مطرح نمی گردد و مطمئنا هستند بسیار کسانیکه علاقه مند یافتن پاسخی مناسب به این سئوالات می باشند، امیدوارم جناب بنی صدر، عنایتی فرموده و فرصتی را جهت بیان نظرات و تجربیات خود پیرامون این قبیل سئوالات در نظر گیرند و پاسخی روشن و شفاف به این پرسشها دهند.

با سپاس فراوان، علی رهنما / تهران بهمن 1387

www.ali-rahnama.blogfa.com

 

 

پاسخها از آقای بنی‌صدر

پرسش کننده محترم، سوالهای بسیار دقیقی را مطرح ساخته اند.این حق هرنسل و خصوصا نسل جوان ایران است که پیوسته چون و چرا کند. لذا در پاسخ به سئوالهای شما عرض میکنم که:
1 –
ادعای «مردم ایران می دانستند چه نمی خواهند و نمی دانستند چه می خواهند». ادعای نادرستی است که بعد از کودتای خرداد 60، ساخته و پرداخته و تبلیغ شد. ادعا نادرست است زیرا محال است. نه تنها غیر ممکن است مردمی برخیزند برای این که رژیمی را از میان بردارند، بدون این که بدانند چه رژیمی را می خواهند جانشینش کنند، بلکه یک فرد نیز تا نداند چه می خواهد، برای از میان برداشتن آنچه هست، خود را به خطر نمی اندازد. در زبان فارسی، ضرب المثلهای زیاد وجود دارند که گویای محال بودن نفی بدون اثبات است. یادم می آید که دکتر مصدق در پاسخ به نمایندگانی که مدعی نفی بدون اثبات بودند، گفت: شما آقایان چاه نکنده منار می دزدید؟ در حال حاضر نیز، «شورای نگهبان» مدعی است: «نفی دارد، اثبات ندارد» یعنی می گوید چه کسانی صلاحیت ریاست جمهوری و یا نمایندگی مجلس را ندارند، اما نمی گوید از میان آنها که «صلاحیت» دارند، مردم کدامها را انتخاب کنند. با توسل به منطق صوری دروغ می گوید. زیرا تا هدف را که رئیس جمهوری مناسب «نظام» و یا ترکیب مجلس در خور «نظام» هستند، بر نگزیند، تشخیص صلاحیت ممکن نمی شود. پس بر پرسش کننده گرامی است که از مدعیان بپرسد: نخست شما یک نفی بدون اثبات بسازید که واقعی باشد و هرگاه توانستید، می توان مدعای شما را معقول دانست. افزون بر این،
1/1 -
از میان انواع بیانها از چپ و چپ التقاطی و چپ میانه رو و میانه رو و راست و انواع بیانهای «اسلامی»، چه شد که یکی و آنهم اسلام بمثابه بیان آزادی، راهنمای مردم ایران در انقلابشان گشت؟

چه شد که آقای خمینی ناگزیر سخنگوی این بیان شد؟ روزنامه نگارانی که از کشورهای دنیا به ایران رفته بودند، تا ورود آقای خمینی به پاریس، در باره فقدان اندیشه راهنما گزارش می کردند.اینجانب مسائلی را که در گزارشها، به تکرار، بازگو می شدند، جمع آوری می کردم. 19 مسئله شدند. این مسئله ها و راه حلهای آنها را در روز سوم ورود آقای خمینی در اختیار او گذاشتم. هرگاه پرسش کننده گزارشهای خبرنگاران را تا هفته اول ورود آقای خمینی با گزارشها و مصاحبه هائی که از آن پس، انتشار دادند، مقایسه کند، از واقعیتی شگفت آور اطلاع خواهد جست و آن این که آن 19 مسئله چون راه حل جستند و راه حلهای درخور بودند، دیگر محلی برای طرح شدن در جامعه ایرانی و مطبوعات دنیا نیافتند.
2/1 - فیلسوفی چون میشل فوکو، دو نوبت به ایران رفت. در حومه پاریس، نزد این جانب نیز آمد. او می خواست بداند جنبشی که ملتی در آن شرکت کرده و بطور خودجوش سازمان یافته است، چگونه ممکن شده است؟ بدون وجدان همگانی شفاف بر وضعیتی که می باید جانشین وضعیتی می شد که مردم ایران می خواستند از آن بیرون روند، چگونه چنین جنبشی میسر بود؟ واقعیت بدیع و تا آن زمان، بی سابقه ای در برابر اندیشه پرسشگر فیلسوف قرار گرفته بود: این مردم ایران نبودند که گروههای سیاسی اختیار آنها را بدست گرفته بودند، این گروههای سیاسی و دینی بودند که در جنبش همگانی مردم جذب شده بودند. با او از موازنه عدمی سخن گفتم – او همه بیانها را، بیانهای قدرت می دانست – و با یکدیگر در باره ممکن بودن بیان آزادی بر اصل موازنه عدمی گفتگو کردیم. او نوبتی دیگر به ایران رفت تا، در محل، نظر را با واقعیت محک بزند.
۳ / ۱ - دو جامعه شناس، یکی پل ویی و دیگری فرهاد خسروخاور، در روزهای انقلاب، به خود زحمت تحقیق دادند و با قشرهای مختلف جامعه ایرانی در باره اندریافتشان از اسلام، از استقلال، از آزادی و از رشد و از عدالت اجتماعی مصاحبه کردند و تحقیق خود را به زبان فرانسه، در دو جلد، با عنوان Le Discours Populaire de la Revolution Iranienne انتشار دادند.
4/1 - این جانب خود، بمثابه یک محقق، در باره انقلاب ایران، روز به روز، گفته و نوشته ام. در جریان انتخابات ریاست جمهوری، چون آقای رفسنجانی از جلسه شورای انقلاب خارج شد و بازگشت و گفت:
احمد آقا بود. می گفت مدرسین قم به امام مراجعه کرده اند و از او خواسته اند مداخله کند تا که بنی صدر بسود حبیبی کنار برود و بعد نخست وزیر بشود که اختیارش هم بیشتر است. نپذیرفتم و گفتم:
شما آقایان مدعی هستید مردم از شما پیروی کرده اند. ادعای من اینست که مردم آزادی و استقلال و رشد بر میزان عدالت اجتماعی و اسلام بمثابه بیان این اصول و گشاینده افق معنویت به روی انسان را پذیرفته اند و بخاطر تحققشان انقلاب کرده اند. فردا باید معلوم شود کدامیک از این دو ادعا، حقیقت دارد. نامزد اسلام بمثابه بیان قدرت کمتر از 4 درصد رأی آورد. نه تنها 76 درصد مردم به پیشنهاد کننده بیان آزادی رأی دادند، بلکه به دیگرانی نیز رأی دادند که خود را جانبدار استقلال و آزادی و رشد می دانستند. در خرداد سال 60 نیز، پیشنهاد رفراندم کردم و آقای خمینی در پاسخ گفت: 35 میلیون بگویند بله من می گویم نه.
5/1 – غیر از این که مردم ایران وقتی دست به جنبش تحریم تنباکو زدند، می دانستند استقلال چیست، از انقلاب مشروطیت تا جنبش ملی کردن صنعت نفت و از آن پس تا انقلاب سال 57 که صفت اسلامی جست، استقلال و آزادی، هدف تمامی جنبشهای ایرانی بوده اند. از کودتای خرداد 60 بدین سو، مثلث زور پرست بکنار، آنها که بر راست راه استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی هستند و نیز جامعه ملی، هربار فرصت کرده است، دلبستگی خود را به بیان آزادی اظهار کرده اند و خواستار ایجاد نظام اجتماعی باز و تحول پذیر شده اند.
6/1 – از تحقیق هایی که در باره انقلاب و اندیشه راهنمای او انجام شده اند، تحقیقی است که آقای دکتر دلخواسته انجام داده است. او سالهای درازی را صرف این تحقیق کرده است. پرسش کننده پاسخ پرسش خود در باره اندیشه راهنمای انقلاب ایران و کسانی که در اندیشیدن و تدوین آن شرکت داشته اند را در تحقیق او می یابد.

2 -
این تصدیق پرسش کننده محترم بی مبنا است: در آنچه به اندیشه راهنما مربوط می شود، در بند (1) توضیح دادم. اما در آنچه مربوط می شود به اینکه کسی نمی دانست بعد از رفتن شاه چه خواهد شد و این که این جانب گفته ام آقای خمینی اطمینان نداشت رژیم سرنگون شود، عرض می کنم:
1/2 -
آقای خمینی اطمینان نداشت جنبش همگانی تا پیروزی ادامه می یابد. از جمله به این دلیل که برای او خانه ای، به نام آقای قطب زاده خریده شد. افزون بر این، این عدم اطمینان را چند نوبت نیز اظهار کرد: "ما مأمور به استقامت هستیم و مأمور به پیروزی نیستیم". به او خاطر نشان شد که این گونه سخنان، در روحیه عمومی اثر منفی دارد. فرزند او نیز، زود به زود مراجعه می کرد تا سخن در باره عوامل پیروزی انقلاب را باز شنود و به پیروزی انقلاب اطمینان حاصل کند. خواهر او به او نامه نوشته بود که شما پدر را به پاریس بردید و خراب کردید. آقای مهندس بازرگان نیز در نوفل لوشاتو به این جانب گفت: زیادت اقامت در خارج از ایران، شما را ذهن گرا کرده است. مگر شاه می رود؟!
2/2 – اما در آنچه مربوط می شود به دولتی که می باید جانشین دولت شاه شود: نخست آقای خمینی گفت:" شاه برود ولو ابن زیاد بیاید." سخن او واکنش بس نامطلوبی ببار آورد. انتقاد سخت شد. از او پرسیدم: چه کسی حاضر است جلو گلوله برود برای این که ابن زیاد جانشین شاه شود؟! این قول شما با بیان آزادی نیز نمی خواند. شما می باید تصریح کنید که حاکمیت با جمهور مردم است و هرگاه شاه برود، ولایت جمهور مردم برقرار می شود. «ولایت با جمهور مردم است» و « میزان رأی مردم است» و ...
تکلیف بعد از رژیم شاه را معین کرد. آقای خمینی وارد جنبه عملی نیز شد:

3/2 –
دستور تهیه قانون اساسی بر اصل ولایت جمهور مردم و ستایش از مصدق و اشاره به بنی صدر (ما اقتصاد دان داریم که می تواند اقتصاد کشور را اصلاح کند) و پیشنهاد نخست وزیری به آقای مهندس بازرگان و توافق با آقای دکتر سنجابی در اصولی که در بیانیه او آمد و تأکیدهای مکرر که «علما خود حکومت نخواهند کرد. آنان ناظر و هادی مجریان امور می باشند » و «من هیچ سمت دولتی نخواهم پذیرفت» و...، بر مردم ایران و جهانیان روشن کرد که مدیران جامعه بعد از پیروزی انقلاب، صفت «مصدقی» دارند، کسانی که راه استقلال و آزادی را بی تزلزل، پیش آمده اند. پیشنهاد نخست وزیری از سوی شاه به آقای دکتر صدیقی که نپذیرفت و سپس به آقای دکتر بختیار که پذیرفت، در حقیقت، بدان قصد بعمل آمد که انقلاب را از بدیل محروم کند. بدین قرار، ضربه ای که آقای دکتر بختیار وارد کرد، ضربه بس فلج کننده ای بود. این ضربه یکی از عوامل تعیین کننده تغییر ماهیت بدیلی شد که رژیم شاه یافت و سرانجام، باز سازی همان رژیم شد. شرح بی اثر کردن این ضربه (جلب موافقت آقای خمینی با استعفای آقای بختیار از نخست وزیری شاه و، در جا، به نخست وزیری منصوب شدن او) و ضربه های دیگر، پیش از این داده شده است.

تشکیل حکومت موقت و ترکیب آن محل برای تردید باقی نمی گذارد که پیشاپیش معلوم بود رژیم شاه چه بدیلی پیدا می کند. اما همان ترکیب و تصدی ایجاد ستون پایه های جدید قدرت (سپاه و کمیته ها و دادگاه انقلاب و...) می گویند چرا این بدیل جای خود را به استبداد ملاتاریا و اینک مافیاهای نظامی – مالی سپرد.
     پرسش اینست که این جانب و روشنفکران و ملی ها و... چگونه رهبری و محور شدن آقای خمینی را پذیرفتیم. حال آنکه پیش از آن، آقای خمینی از اسلام، بیان قدرت بیش در سر نداشت. دورتر، پرسش کننده گرامی می پرسد: اندیشه راهنمای انقلاب ایران از چه کس و یا کسانی بود؟ هنوز به پاسخ مشروح نپرداخته، خاطر نشان کنم که هرگاه آقای خمینی و غیر او، پیش از انقلاب و بعد از آن، همان «بیان نوفل لوشاتو» را بر زبان و قلم آورده باشند، آن بیان از آن آنها است. اگر نه پیش و نه بعد از انقلاب، آن بیان را به زبان و یا قلم نیاورده اند، بیان آزادی از آن آنها نیست.
         بیان آزادی از آقای خمینی نیست. با توجه به این واقعیت، دقیق تر و شفاف تر می توان به پرسش پاسخ داد:

3 /1–
چون بیان آزادی از آقای خمینی نیست، پس در آنچه به اندیشه راهنمای انقلاب ایران مربوط می شود، پیروی کننده آقای خمینی است. در فرانسه، کسی با او در ولایت فقیه و استبداد دینی هم پیمان نشد و دنباله رو نگشت. او که از آن می ترسید در شمار تبعیدی ها، در فرانسه ماندگار شود، نیک می دانست که دم زدن از ولایت فقیه، همان و روی گردانی از او همان. این بود که بر ولایت جمهور مردم تصریح کرد و تعهد سپرد.
3/2 – هرگاه او یک شخصیت سیاسی بود، هنوز می باید به تعهد خود پایبند می ماند. اما مرجع تقلید بود و فرق میان فتوی و تعهد را می دانست. تازه تغییر فتوی نیازمند توضیح دلیل یا دلایل است. انقلاب ایران نخستین انقلاب در جهان بود که سخنگوی ملتی در جنبش همگانی، روزانه، اندیشه راهنمای انقلاب و چند و چون نظام سیاسی جانشین را، از راه وسائل ارتباط جمعی، با جهانیان در میان می گذاشت. آیا کسی فکر می کرد که او زیر تعهد خود می زند؟ نه! آیا اگر شاه و دستیارانش می دانستند آقای خمینی بی قرار قدرت است، ایران را ترک می گفتند؟ محل تردید بسیار است.

3/3 – با توجه به این واقعیت که جنبش همگانی با قیام قم، بخاطر انتشار مقاله ای آغاز شد که در آن، به آقای خمینی توهین شده بود، و نیز، با توجه به این واقعیت که در میان مراجع، هیچیک حاضر نشد نقشی را که انقلاب از او می خواست بر عهده بگیرد و با توجه به این امر که کوششها برای ایجاد یک جبهه سیاسی ناکام شدند، انقلاب ایران سخنگوئی جز آقای خمینی نیافت. افزون بر این، اسلام بمثابه بیان آزادی، از زبان او، می توانست همگانی شود و امکان رها شدن جمهور مردم را از باور به بیان قدرتی که اسلام می پنداشت، فراهم می آورد.
اینجانب زمانی که آن 19 مساله را شناسایی و برایشان راه حل میافتم و بیان آزادی را تدوین می کردم، هیچگاه به فکراین نیفتادم که خود آن را مطرح سازم. چرا که هدف، تحقق دولتی مردمسالار و حقوقمند بعد از رهائی از رژیم شاه بود. لازم می دیدم از زبان کسی مطرح شود که بنا بر ارزیابی آن ایام، امکانات بیشتری برای همگانی کردن اسلام، بمثابه بیان آزادی میداشت. براستی چنانچه آقای خمینی به این بیان وفادار میماند و دولت مردم سالار و حقوقمدار میسر میگشت، چه بهترکه او سخنگوی انقلاب مردم می گشت.

اما ارزیابی نادرست بود: ما می پنداشتیم که سخن حق برای آنکه پذیرش همگانی بجوید، می باید از زبان عالی ترین مقام دینی جاری شود. در انتخابات ریاست جمهوری دریافتیم که هرکس حق را بگوید و بر حق بایستد، جمهور مردم به حق روی می آورند. اقبال مردم به اندیشه راهنما و برنامه پیشنهادی بنی صدر، بدین خاطر بود که او از سالهای پیش از انقلاب و در جریان انقلاب و بعد از سقوط رژیم شاه، به استمرار، به تشریح بیان آزادی می پرداخت و هنوز نیز می پردازد.
3/ 4 -
با وجود این که به جانشینی رژیم شاه و ایجاد دولت حقوق مدار پرداختیم، اطمینان کامل کردن به آقای خمینی و قطعی نکردن تکلیف دولت و متصدیان آن پیش از انقلاب، اشتباه بود. در کتاب خیانت به امید، این اشتباه و اشتباه های دیگر را برشمرده و توضیح داده ام. بخشی از این اشتباه و بخش کوچک آن، اعتماد به عهد شناسی آقای خمینی بود و بخش بزرگ آن، تجربه دو شکست پیشین در پی دو جنبش همگانی، جنبش مشروطیت و جنبش ملی کردن صنعت نفت، را نادیده گرفتن و بجای تصدی برداشتن ستون پایه های قدرت و جایگزین کردن آنها با ستون پایه های حقوق، ساختن ستون پایه های جدید قدرت و افزودن آنها بر ستون پایه های پیشین بود. هرگاه گروههائی که می خواستند قدرت را، بشیوه لنین و حزب بلشویک، تصرف کنند، بهانه لازم را برای ایجاد ستون پایه های جدید قدرت فراهم نمی ساختند و به حکومت موقت مجال می دادند و این حکومت، بنای دولت حقوقمدار را تصدی می کرد، برفرض که آقای خمینی به عهد خود وفا نمی کرد، با کدام وسیله می توانست استبداد ملاتاریا را بر کشور تحمیل کند؟ هرگاه ما به تصویب قانون اساسی از راه همه پرسی قانع می شدیم، ولایت فقیه چرا وارد قانون اساسی می شد؟ با اینهمه، اگر گروگانگیری نمی شد و ایران گرفتار محاصره اقتصادی و جنگ 8 ساله نمی گشت، مردمی که به بنی صدر رأی داده بودند که ملاها بر آنها حکومت نکنند، وسیله کار ملاتاریا نمی شدند و آقای خمینی وسیله ای برای گستردن بساط استبداد خویش کجا می یافت؟ و...
          
     3/5 - یک چند تبلیغ می شد – شاید کسانی هنوز تبلیغ می کنند- که مخالفت های عناصر جانبدار دولت حقوقمدار و مردم سالاری، سبب ضعیف شدن و از پا درآمدن حکومت مهندس بازرگان شد. اما آقای مهندس بازرگان، انصاف به خرج داد و عوامل سقوط حکومت خویش را معرفی کرد. هرگاه براستی مبارزه سیاسی از راه گفتن و نوشتن موجب تغییر حکومت او می شد، این فرهنگ مردم سالاری بود که مقبول عموم گشته بود. اما گروگانگیری و نقش سپاه در آن، نقش دادگاه های انقلاب و کمیته ها و بنیاد مستضعفان و حزب جمهوری اسلامی و مهمتر از این ها، غفلت از این قاعده که خلاء را تنها زور می تواند پر کند و ایجاد خلاء هم از راه اجرا نکردن برنامه ای برای متحقق گرداندن دو اصل استقلال و آزادی، به گرایشهای زورپرست مجال داد صحنه سیاسی را به تصرف خود در آورند. شکست ما در ایجاد یک جبهه سیاسی بزرگ، خلائی را پدید آورد که ملاتاریا آن را پرکرد.
     3/6 - هرگاه بحث آزاد پذیرش همگانی می جست و شیوه های خشونت آمیز رها می شدند، توجیه دینی خشونت و حتی تقدیس آن میسر نمی گشت. طرح تعطیل دانشگاه ها را آقای خمینی تهیه نکرد. اما او جواز تقلب در انتخابات را صادر کرد. با وجود این، جلوگیری از ورود گرایشهای جانبدار مردم سالاری به مجلس و تن دادن به افتتاح مجلسی که در انتخاباتش تقلبات بسیار شده و تنها 6/6 میلیون نفر در انتخاباتش شرکت کرده بودند، اشتباه ما بود.
          
     3 /7- با این که بیان آزادی را مردم در جریان انقلاب پذیرفتند و به یمن آن بیان، انقلاب تا پیروزی ادامه یافت، اما پذیرفتن بیان آزادی، سبب ترک اعتیاد به اطاعت از قدرت نمی شود. بیان پذیرفته می باید به عمل در آید و واحدهای اندازه گیری وجدان اخلاقی را حقوق بگرداند و فرهنگ آزادی پدید آورد تا که انقلاب تحقق پذیرد. صد افسوس که با پیروزی انقلاب، گرایشهای سیاسی متاع های خود را که بیانهای قدرت بودند، عرضه کردند و به اجرا گذاشتند. برای آقای خمینی و ملاتاریا فرصتی پدید آمد که بگوید:
     « ما می خواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را. این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی را زده ام، باید روی همان حرف باقی بمانم».  این واقعیتها مشت نمونه خروار هستند و خروار واقعیتها را می گویند که هرگاه جبهه مردم سالاری می دانست چه کند و بکار بنای دولت حقوقمدار تقدم می بخشید، آقای خمینی اگر هم می خواست، نمی توانست مستبد بگردد و خون بریزد.
4 - پرسش کننده گرامی طرز فکر و عمل آقای خمینی را به سه دوره تقسیم می کند و می پرسد:
وقتی او طرز فکر خود را در جریان انقلاب تغییر داد، چرا باور کردیم که بار دیگر، آن را تغییر نخواهد داد؟ در بخش سوم، یکچند از عواملی را بر شمردم که زمینه ساز بازگشتن آقای خمینی از بیان آزادی به بیان قدرت شدند. اشتباه خود را نیز خاطر نشان کردم. با وجود این، تغییر نظر غیر از عهد شکنی است که از آقای خمینی انتظار نمی رفت و جهت تحول از قدرت گرائی به آزادی گرائی بود:" زن حق ندارد رأی بدهد" ( قم بهار 42) تا "زن می تواند رئیس جمهوری بگردد" (نوفل لوشاتو) و "مردم در حکم صغیر هستند و فقیه ولایت دارد " (نجف) تا "ولایت با جمهور مردم است و من و روحانیان مقام دولتی تصدی نخواهیم کرد" (نوفل لوشاتو) و...
نه تنها جهت تحول مطلوب بود بلکه در همان حال که بازتاب تحول در جامعه بود، به نوبه خود، در تحول جامعه مؤثر می افتاد. بدین قرار، هرگاه نخواهیم تمامی عوامل را حذف کنیم و آقای خمینی را تنها عامل بگردانیم و تحول طرز فکر و عمل او را در رابطه با مجموعه عوامل، موضوع مطالعه کنیم، به واقعیتی پی می بریم که دیده نشده است. زیرا هیچیک از عاملها حاضر نیستند خود را انتقاد کنند و سهم خویش را در بازسازی استبداد، معین و مسئولیت آن را برعهده بگیرند.

اما آن واقعیت، انطباق پذیری شگرف آقای خمینی است. بسیاری می گویند و تکرار می کنند که آقای خمینی طرح ولایت فقیه را از آغاز در سر داشته است و پس از یک رشته حذف ها، آن طرح را به اجرا گذاشته است. اما این ادعا، تناقض های فراوان در بردارد. از جمله:
4 /1 - نه تنها در نوفل لوشاتو بر ولایت جمهور مردم تصریح کرد، بلکه بر اساس ولایت جمهور مردم، پیش نویس قانون اساسی تهیه و به تصویب او و دیگر مراجع رسید. اگر آن پیش نویس به رفراندوم گذاشته و تصویب می شد، دولت تحت ولایت مطلقه فقیه پدید نمی آمد.
4/2 – او 5 نوبت نظر خود را نسبت به ولایت فقیه تغییر داده است: مخالفت با ولایت فقیه ( خاطرات صفحه 89) و ولایت فقیه، اجرای قانون اسلام است (تدریس در نجف) و ولایت با جمهور مردم است (نوفل لوشاتو) و نظارت فقیه (قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان که او رأی دادن به آن را فریضه شمرد ) و ولایت مطلقه فقیه (در پاسخ به آقای خامنه ای که بنا بر آن، در قانون اساسی تجدید نظر شد). آیا تأمل او در ادله فقهی سبب 5 نوبت تغییر شد؟ به یقین نه. هرگاه در دوره هائی که هریک از این 5 نظر در آنها اظهار شده اند، تأمل کنیم، متوجه می شویم، آقای خمینی با وضعیت زمان اظهار رأی، انطباق جسته است:
در اواخر عمر آیت الله بروجردی و بهنگام مرگ او، به روایت آقای منتظری، آقای خمینی تنها بود. آقای بروجردی او را از خود دور کرده بود. در آن وضعیت، او با ولایت فقیه مخالف بوده است. همین سخن را می گفته است که امروز آقای احمدی نژاد و حامیان او می گویند: ما می باید کاری کنیم که ولی عصر (عج) تشریف بیاورند. بسا احتمال نمی داده است که در شمار مراجع تقلید درآید. چرا که «خواص» به او نظر داشته اند اما جمهور مردم نه. رژیم شاه در کار انتقال مرجعیت از قم به نجف و در تدارک «انقلاب سفید» خود بود. در برابر او، جبهه ملی قرار گرفته بود. نهضت آزادی تازه تشکیل شده بود. این دو آقای شریعتمداری را مرجع صاحب صلاحیت می شناختند و تبلیغ می کردند. در کودتای 28 مرداد 1332، آقای خمینی از کودتاچیان حمایت کرده بود. در چنین وضعیتی، ولایت فقیه به کنار، مرجعیت نیز نمی توانست بجوید. هرگاه او می خواست مرجعیت بجوید، می باید خود را با جریانی دمساز می کرد که در برابر استبداد شاه ایستاده بود. «انقلاب سفید» فرصت را در اختیار او گذاشت.

مخالفت با کاپیتولاسیون و تنها شدن آقای خمینی در برابر شاه، گرچه سبب تبعید او به ترکیه و سپس نجف شد، اما موقعیت او را بعنوان مرجع تقلید، تثبیت کرد. حالا دیگر، مبلغان مرجعیت او، مخالفان سیاسی رژیم شاه بودند. روشی را که او برگزید، درخور وضعیت بود: از روی قرار و قاعده، قوانین مصوب مجلس شاه را خلاف شرع می خواند. نخست قرار بود با مراجعه به قوانین اساسی کشورهای اروپائی، طرحی تهیه شود. او ولایت فقیه بمثابه اجرای قانون اسلام در برابر استبداد شاه و «قوانین ضد اسلامی» او را موضوع تدریس قرار داد. در سفر به نجف، کتاب او "ولایت فقیه "را عامل بقای رژیم پهلوی توصیف کردم. او گفت: این کتاب من باب فتح باب است تا کسانی چون شما و آقای مطهری طرح کاملی تهیه کنید. از او خواستم اسلام شناسان و حقوقدانان را به تهیه طرح دولت جانشین فرا بخواند. او نیز نوشت و نوشته او، در همان زمان انتشار یافت.

کتاب او فراموش شد. تا زمانی که آقای حسن آیت (متنی که به امضای او و آقای منتظری انتشار یافته و برای فقیه 16 اختیار قائل شده بود)، بمناسبت انتخابات مجلس خبرگان، از ولایت فقیه سخن بمیان آورد، جمهور مردم از آن بی اطلاع بودند. در فرانسه، وضعیت همان وضعیت سالهای اول دهه 1340 – 1350 بود. الا این که مردم مخالف رژیم شاه، اینک در جنبشی همگانی بودند که بطور خودجوش سازمان می یافت. انطباق با این وضعیت، تصریح بر ولایت جمهور مردم را ایجاب می کرد و او مکرر بر ولایت جمهور مردم تصریح و تأکید می کرد.

در تهران، در حکم انتصاب آقای مهندس بازرگان، به ولایت شرعیه خود نیز استناد کرد. به او اعتراض شد که پس ولایت جمهور مردم چه شد؟ پاسخ داد: برای بستن دهان قشری ها، استناد به ولایت شرعیه ضرورت داشته است. پیش نویس قانون اساسی، بر اساس ولایت جمهور مردم تدوین شد. او و دیگر مراجع با آن موافقت کردند. اما وقتی بنا بر تشکیل مجلس خبرگان شد و ترکیب مجلس آن شد که همگان از آن اطلاع دارند، سخن از ولایت فقیه بمیان آمد. گروگان گیری و استعفای حکومت مهندس بازرگان و افتادن حکومت به دست حزب جمهوری اسلامی، وضعیت را با ولایت فقیه، سازگار کرد. با وجود این، وضعیت مساعد دم زدن از ولایت مطلقه فقیه نبود: در پی صحبتی طولانی با آقای منتظری، اوتا حد نظارت فقیه تخفیف داد و اصل 110، براساس نظارت فقیه تهیه شد. در جلسه مجلس، این آقای حسن آیت بود که فرماندهی کل قوا را عنوان کرد. با این حال، آن اصل اختیار اجرائی به ولی فقیه نمی داد. نصب فرماندهان بنا بر پیشنهاد شورای عالی دفاع از اختیارات او و تصدی فرماندهی کل قوا بنا بر اصل 113 با رئیس جمهوری بود.

اینک سرکوبهای خونین انجام گرفته بودند. یک نسل ایرانی در جنگ و 8 سال بلاتکلیفی نفله و مردم از صحنه سیاسی رانده شده بودند. این بار، او فرصت می یافت با قدرت انطباق بجوید. این شد که دم از ولایت مطلقه فقیه زد.

در نوبتی دیگر، به پرسشهای بجا مانده پاسخ خواهم داد.