۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

مصدق اعتماد‌به‌نفس ملي را بازسازي كرد



پاسخي به ادعاهاي سيدمحمود كاشاني

مهندس سيدمحمد وحيدميرزاده
نامه دكتر سيدمحمود كاشاني فرزند مرحوم آيت‌الله كاشاني به صدا و سيما در اعتراض به يك برنامه تاريخي كه در آن مطابق ديدگاه‌هاي ايشان به تحليل رويدادهاي تاريخي ننشسته‌اند بار ديگر زخم كهنه تاريخي دوران نهضت ملي را باز كرد. دكتر كاشاني به روال هميشگي حملاتي را متوجه دكتر مصدق كرد و سعي كرد با رد درستي خط‌مشي دكتر مصدق، صحت كاركرد سياسي مرحوم پدرش را در آن برهه زماني احراز كند. پس از گذشت زماني نزديك به شش دهه و انجام صدها بررسي و تحليل و انتشار اسناد محرمانه از سوي دولت‌هاي مختلف و نگارش صدها كتاب و خاطره و مقاله از سوي پژوهشگران و مهم‌تر از همه به عينيت و واقعيت نشستن نتايج كاركرد و سو‌گيري فعالان و بازيگران سياسي آن دوران در جامعه ايراني، طرح اتهاماتي اينچنين بر شخصيت و كاركرد دكتر مصدق نوعي بي‌توجهي به واقعيت‌هاي تاريخي و قرار گرفتن در چنبره علقه‌هاي فرزندي است و نوعي ايراد دشنام سياسي طبقه‌بندي مي‌شود. هر مقطع از تاريخ هر ملت نتيجه كاركرد بازيگران آن برهه زماني است. اگرچه مي‌شود از آن كاركردها جمع‌بندي داشت اما نمي‌توان غفلت‌ها و اشتباهاتي را كه در شكل‌گيري سرنوشت آن ملت تاثيرگذار بوده است كتمان يا توجيه كرد. تاريخ آن گونه كه بوده، هست، نه آن طوري كه ما مي‌خواهيم و طلب مي‌كنيم يا آن گونه كه به صلاح و مصلحت و منفعت ما باشد. در روند تاريخي، درستي يا نادرستي ديدگاه‌ها و كاركردهاي سياسي به واقعيت درمي‌آيد و پرده از اندرون مي‌گشايد، به نحوي كه انكار آن چاره راه نيست و ادعاها و توجيه‌ها و اگرها و «خوش آمدها» و «بد‌آمدها» و دشنام‌هاي سياسي در تغيير آن دخالتي نخواهد داشت. روند رويدادهاي پس از كودتاي بدفرجام 28 مرداد 32 كه منتهي به انقلاب بهمن 57 شد به خوبي گوياي اين آموزه مهم تاريخ سياسي ايران است كه جايگاه دولت دكتر مصدق فقط به معني هيات دولت كه انجام امور جاري كشور را در آن مقطع تاريخي بر عهده نداشت نبود و سرنگوني آن با كودتا، فقط بر افتادن يك هيات دولت و جايگزين شدن هياتي ديگر هم نبود. دولت مصدق علاوه بر وظايف معمولي يك دولت، از جايگاه تاريخي ويژه‌اي برخوردار بود. براي توجه بيشتر بايد اندكي به گذشته نظر بيفكنيم. در هنگامه كودتا، نزديك به نيم قرن از انقلاب مشروطيت در ايران گذشته بود؛ نيم قرني كه جامعه ايراني تجربيات گرانقدر اما پرهزينه‌اي را از سر گذرانيده بود. تاثيرات تعيين‌كننده دو جنگ جهاني از جمله اشغال نظامي كشور، بيم جدا شدن بخش‌هايي از تماميت ارضي، دخالت بيگانگان در اركان حكومت و سياست‌هاي جاري كشور، مسائلي نبود كه بتوان آن را ناديده گرفت و بي‌تفاوت از كنار آن گذشت. چگونگي به قدرت رسيدن رضاشاه و نشستن او بر تخت شاهي و اعمال برنامه‌هاي توسعه مدني در پرتو خودكامگي و استبداد سياسي و چگونگي بركناري تحقير‌آميز او كه چيزي جز سرافكندگي ملي براي ايران و ايرانيان در پي نداشت، بخشي از واقعيت‌هاي تاريخي آن دوران است. همچنين است سياست‌هاي نابخردانه رضاشاه مبني بر نزديكي به آلمان نازي كه اتخاذ اين سياست ناشي از خودكامگي سياسي او بود و تداوم آن زمينه‌ساز و عامل اصلي اشغال كشور به طور همزمان از شمال و جنوب و غرب توسط ارتش سرخ و انگليس بود. سپري شدن اين دوران‌ها آموزه‌هاي گرانسنگي را براي جامعه ايران به ارمغان آورد. هر چند با دريغ و افسوس اين آموزه‌هاي بهنگام به كار نيامد و درهاي سياست ايران با وقوع كودتا بر پاشنه هميشگي استبداد چرخيد.
پيمودن مسير دموكراتيك شدن ايران ره‌يافتي بود كه به خوبي نشان مي‌داد داروي درد لاعلاج جامعه ايران، تنها تكيه بر تاريخ و فرهنگ و كار‌هاي عمراني و توسعه اداري و درآمدهاي نفتي و نزديكي يا دوري از قدرت‌هاي جهاني نيست، بلكه به وجود آمدن شرايطي كه در آن امكان رشد استعدادها و به واقعيت پيوستن ظرفيت‌هاي ملي را در تمام حوزه‌هاي اجتماعي اعم از سياسي، اقتصادي و علمي مهيا سازد، از ضروريت‌هاي تاريخي ايران به حساب مي‌آيد. تجربيات چندباره ايران و ديگر كشورها ثابت كرده است بدون دست يافتن و پايداري شرايط دموكراتيك در عرصه سياسي، تمام كارهاي ديگر با هر نيت و انگيزه و دستاوردي به طرفه‌العين چون يخي در گرما آب مي‌شوند و جامعه دگر بار بايد بازي را از صفر شروع كند. با اين برداشت بايد به تحليل جايگاه دولت مصدق نشست. در آن شرايط دولت مصدق تنها و تنها امكاني براي پيمودن جامعه ايران در مسير پرسنگلاخ دموكراسي بود. تجربيات سياسي دوران سركوب سياسي پس از كودتا و رويدادهايي كه جامعه ايران را ناچار به انتخاب انقلاب در مواجهه با نظام سلطنتي - كودتايي كرد، به روشني و وضوح درستي اين گفتار كه دولت مصدق تنها امكان موجود براي پيشبرد دموكراسي در ايران آن روزگار بود را به رخ مي‌كشد.
در پاسخ به اين پرسش تاريخي كه چرا در بهمن سال 57 در ايران انقلاب شد و علت اصلي آن چه بود، بايد اذعان داشت كه نياز تاريخي جامعه ايران به گذرانيدن روند دموكراسي و ممانعت جدي رژيم كودتايي شاه با به‌كارگيري گسترده استبداد سياسي، پاسخ فراگيري به اين پرسش تاريخي خواهد بود. پرسش ديگر آن است كه زنگ شروع ماراتن منتهي به انقلاب از چه زماني نواخته شد؟ بي‌ترديد از فرداي اجراي كودتا و سرنگوني دولت مصدق بود يعني براي درمان بيماري مهلك كودتا، دارويي جز انقلاب كارگر نيفتاد. بنابراين درمي‌يابيم كه سرنگوني دولت مصدق تنها تغيير يك كابينه و تعويض صدراعظم و وزيران نبود، زيرا جامعه ايراني با قبول يك انقلاب، تقاص تاريخي كودتاي بدفرجام را مي‌خواست بگيرد. آگاهان به مسائل اجتماعي چه خوب مي‌دانند كه هزينه‌هاي اجتماعي قبول انقلاب براي جامعه چيست و يك جامعه به چه ميزان از درماندگي و ناچاري بايد قرار داده شود تا مجبور به هزينه كردن براي به دست آوردن انقلاب شود. انقلاب به‌رغم نام وسوسه‌گر و رويايي آن، بدون زجرها و محروميت‌ها و كشتارها و خرابي‌ها هيچ‌گاه به هدف نمي‌رسد و كودتا هر چه بر سر ايران آورد با تمام سختي‌ها به جان خريده شد تا استبداد و خودكامگي از ميان برداشته شود.
در تحليل تاريخي نمي‌توان دلخوري‌ها و ناراحتي‌هاي شخصي و تسويه‌حساب‌هاي گروهي را به نحوي وارد كرد كه روند تاريخي جامعه ايران را به فراموشي سپرد و آنچنان در جزييات مو درگير شد كه از ديدن پيچش مو محروم و ناتوان شويم. دوران ملي شدن صنعت نفت يكي از فرازهاي تاريخ ايران است؛ اينكه چگونه ملتي پس از سال‌ها تمكين در برابر يك قرارداد اقتصادي با بيگانگان و بالاتر از آن تمكين در برابر دخالت‌هاي نارواي آنان بر شئونات مملكت، يكپارچه مي‌تواند در جهت احقاق حقوق سياسي و اقتصادي خود برآيد، از افتخارات ملي ايران به حساب مي‌آيد. در اين ميان صرف خلع يد از شركت نفت انگليس حائز اهميت نيست، بلكه يكپارچگي و هم‌هدف بودن آحاد ملت يادگاري است كه بايد به آن باليد. جلودار اين مسير، دكتر مصدق و گروه كارشناسان فني و حقوقي و سياسي همراه او بودند كه نخست در مجلس شانزدهم و پس از آن در قامت دولت، پيش‌برنده ملي كردن صنعت نفت شدند. دستاوردهاي بزرگي همچون پيروزي سياسي در شوراي امنيت و بعد از آن گرفتن راي از ديوان لاهه از شاهكارهاي گروه سياسي و حقوقي دولت مصدق بود زيرا در شرايط آن روز جهاني مقابله با امپراتوري انگليس به روش سياسي و دنياپسند، كار ساده و راحتي نبود اما سياست خارجي ايران توانست در مجامع مختلف افكار عمومي را به سمت حقانيت خود جلب كند و بتواند سربلند از شوراي امنيت و ديوان لاهه بيرون‌ آيد. اوج اين كار هنگامي بود كه قاضي انگليسي تحت تاثير حقانيت ايران راي به نفع ايران داد. اگرچه استقلال قضايي انگليس را در اين ميان نمي‌توان ناديده انگاشت.
نقش گروه‌هاي فني براي راه‌اندازي و ادامه نگهداري تاسيسات نفتي هم قابل توجه است. گروه‌هاي فني به مديريت مهندس بازرگان و همكاري متخصصاني چون مرحوم رضا فلاح توانستند صلاحيت‌هاي فني و مديريتي ايراني را به جهانيان نشان دهند و با اين كار تبليغات انگليسي‌ها را كه ايرانيان توان و عرضه مديريت چنان تاسيسات بزرگ نفتي را ندارند، نقش بر آب كردند. پيروزي بر شركت نفت انگليس فقط مرهون سياستمداران، دولتمردان و كارشناسان نبود بلكه گروه‌هاي اجتماعي و مردمي بسياري در اين راه نقش پشتيبانان را به خوبي ايفا كردند. براي نيل به اين هدف، كاركرد شخصيت‌هايي كه در نبود احزاب و سازمان‌هاي سياسي فراگير، به عنوان مراجع سياسي ايفاي نقش مي‌كردند، تعيين‌كننده بود.
سرسلسله اين مراجع مرحوم آيت‌الله كاشاني بود كه با توجه به گرايش‌هاي مذهبي اكثريت مردم و ملبس بودن به كسوت روحاني نقش انكار‌ناپذيري در بسيج مردم در حمايت از اصل ملي شدن صنعت نفت داشت. هر چند تاريخ را نمي‌توان با اگرها بررسي كرد اما اگر نبود اين نقش آيت‌الله به طور قطع روند رويدادها به گونه‌اي ديگري ره مي‌پيمود.
كاشاني در اين برهه زماني دقيقاً بر جايگاه تاريخي خود نشسته بود و راهنما و هادي مردمي بود كه بيش از آنكه به رويدادها بينديشند، تلاش مي‌كنند رويدادها را احساس كنند. كاشاني در واقع پلي بود كه احساسات مردم را مي‌توانست به انديشه آنان پيوند دهد و در اين راه موفق بود. اين نكته‌اي است كه نمي‌توان انكار كرد و در واقع انكار آن به معني انكار بخشي از واقعيت‌هاي تاريخي است. در گفت‌وگويي كه نگارنده در سال 72 با مرحوم مهندس بازرگان در پيوند با دوران مدير عاملي آن مرحوم پس از خلع يد انگليس از شركت نفت داشتم به عنوان يك مصدقي وفادار بارها صادقانه به نقش تعيين‌كننده آيت‌الله كاشاني در آن برهه تاريخي اذعان داشت.
پس از دستاوردهاي نهضت ملي در عرصه خارجي، نوبت به اصلاحات داخلي براي هموار كردن مسير دموكراتيك كردن جامعه ايران رسيد. مانع اصلي اين مرحله، كاركرد خلاف قانون اساسي شاه بود. مطابق قانون اساسي مشروطيت، شخص شاه مبرا از مسووليت بود و بايد سلطنت مي‌كرد و نه حكومت. حكومت كردن به معني دخالت در امور اجرايي و عزل و نصب كردن افراد و تشكيل حلقه‌اي از امربران و وابستگان كه از منافع مالي هم به حد كفايت بهره‌مند بودند، مي‌شد. اولين برخورد، كوتاه كردن دست شاه از دست‌اندازي به نيروي نظامي بود. مسووليت تعيين فرماندهان مطابق قانون اساسي بر عهده نخست‌وزير بود اما به روال هميشگي اين كار توسط شاه انجام مي‌شد. ايستادگي مصدق و استعفاي اعتراضي او منجر به قيام ملي 30 تير و عقب‌نشيني‌شاه و بازگشت مصدق به نخست‌وزيري شد. اينجا اوج يكپارچگي بين نيروهاي سياسي در سازمان جبهه ملي بود. داستان تراژيك نهضت ملي از اين مرحله شروع شد و به ميزان گذشت زمان، اختلافات بالا گرفت و صف‌بندي نيروها دگرگون شد. استراتژي مصدق محدود كردن حوزه نفوذ غيرقانوني شاه و اطرافيانش در امور اجرايي كشور بود، زيرا با وجود چنين منافذي امكان انجام هيچ اصلاحاتي ميسور نمي‌شد و روند دموكراتيك كردن جامعه ايراني دچار ايستايي و عقبگرد مي‌شد. مصدق در روز پنجم مرداد 1331 اعضاي دولت را به مجلس شوراي ملي معرفي كرد. دولت مصدق در سياست خارجي، تقويت رابطه با سازمان ملل متحد و دوستي با كليه دول و احترام به همه ملل را سرلوحه برنامه خود قرار داد. در زمينه داخلي برنامه‌اي 9 ماده‌اي را به منظور انجام اصلاحات در كشور به مجلس ارائه كرد. برنامه 9 ماده‌اي اصلاحات دولت عبارت بود از اصلاح قانون انتخابات مجلس شوراي ملي و شهرداري‌ها، اصلاح امور مالي و تقليل بودجه، اصلاح امور اقتصادي به وسيله افزايش توليد و ايجاد كار و اصلاح قوانين پولي و بانكي، بهره‌برداري از معادن نفت كشور، اصلاح سازمان‌هاي اداري و استخدامي كشوري و قضايي، ايجاد شوراهاي ملي در دهات به منظور اصلاحات اجتماعي، اصلاح قوانين دادگستري، اصلاح قانون مطبوعات و اصلاح امور فرهنگي بهداشتي و ارتباطي.
بحث‌انگيز‌ترين موضوع دولت مصدق در روز 9 مرداد به صورت لايحه اختيارات نخست‌وزير به مجلس تقديم شد. با مطرح شدن اين لايحه اختلافات دروني جبهه ملي نمايان شد و به رويايي بين برخي از متحدان ديروزي كه عضو جبهه ملي بودند منجر شد. متن اين لايحه چنين بود: ماده واحد – «به آقاي دكتر محمد مصدق نخست‌وزير اختيار داده مي‌شود كه از تاريخ تصويب اين قانون تا مدت شش ماه لوايحي را كه براي اجراي مواد نه‌گانه برنامه دولت ضروري است و در جلسه هفتم مرداد 1331 مجلس شوراي ملي تصويب شده است، تهيه كرده و پس از آزمايش، آنها را تقديم مجلس كند و تا موقعي كه تكليف آنها در مجلسين معين نشده، لازم‌الاجرا است.» لايحه اختيارات در نهايت با اكثريت قاطع در مجلس شوراي ملي و روز بعد در مجلس سنا به تصويب رسيد. پس از شش ماه در دي‌ماه 1331 بار ديگر اين لايحه مطرح و به تصويب مجلس رسيد. تمديد اين لايحه در واقع نقطه انفجار مخالفت برخي از ياران ديروز بود. ايراد اتهاماتي از قبيل مخالفت با قانون اساسي و تعطيل كردن قوه قانونگذاري و اعمال ديكتاتوري و استبداد، شاه‌بيت مخالفت‌هاي آيت‌الله كاشاني، مظفر بقايي، حائري‌زاده و حسين مكي بود. شك و شبهه اعمال ديكتاتوري توسط مصدق از چند جنبه مردود بود. يكي اينكه لوايح تنظيمي به صورت آزمايشي و موقت اجرا مي‌شد و هنگامي كه به تصويب مجلس مي‌رسيد آنگاه به صورت قانون درمي‌آمد. مجلس هم اين اختيار قانوني را همواره داشت كه آن را لغو كند و حتي نخست‌وزير را هم استيضاح و بركنار كند. در نتيجه زمام امور قانونگذاري و نظارت مجلس پابرجا و خدشه‌ناپذير بود و شائبه تعطيلي قوه قانونگذاري يك شعار ضدتبليغاتي براي دولت بود. دوم آنكه براي اعمال ديكتاتوري تنها داشتن اختيارات قانوني كفايت نمي‌كرد، زيرا اعمال ديكتاتوري بدون داشتن اسباب و لوازم آن همچون گروه نظاميان گوش به فرمان و نيروي امنيتي و داشتن امكانات مالي و ارتباط قوي با قدرت‌هاي خارجي در شرايط آن روز ايران، جز داستانسرايي نتيجه‌اي نداشت. انجام كودتاي 28 مرداد به خوبي و به حد كفايت ثابت كرد كه مصدق هيچ كدام از آن ابزارها را نداشت و تكيه‌گاهي جز افكار عمومي و انبوه توده‌هاي سازماندهي نشده چيزي در اختيار نداشت. سوم اينكه اقداماتي كه مصدق در چارچوب لايحه اختيارات و حتي خارج از آن انجام داد، بهترين گواهي است كه هدف او را در اين راه نشان مي‌دهد. نگاهي به فهرست برخي از اقدامات و مصوبات گوياي اين موضوع است: تغيير نام وزارت جنگ به وزارت دفاع، لايحه الغاي عوارض در دهات، بازنشسته كردن 136 افسر ارتش كه وابسته شاه بودند، تقليل بودجه ارتش، قرار گرفتن شركت تلفن تحت عنوان شركت سهامي تلفن ايران به دولت، اطلاع به دولت شوروي در خصوص تمديد نكردن قرارداد امتياز شيلات درياي خزر، تقليل بودجه دربار، تحت نظارت قرار دادن بنگاه خيريه سلطنتي، منع شاه از برقراري ارتباط با نمايندگان كشورها و تصويب‌نامه‌اي كه اهانت به آيت‌الله بروجردي را مستحق مجازات مي‌دانست.

قبل از اينكه اختلاف مصدق و كاشاني را با اتهاماتي متقابل همچون خيانت و جاسوسي و توطئه و ارتجاع و نفاق و غيره بررسي كنيم، بايد اين واقعيت بالاتر از هر اتهامي را در نظر داشته باشيم كه اختلاف ابتدايي آنان به نحوه ديدگاه و چه بايد كردن‌هاي سياسي آنان براي ايران آن روزگار بود. مصدق به جد در راستاي قانونمند كردن جامعه گام بر مي‌داشت و در اين راه اولين مانع را شخص شاه مي‌دانست، به اين منظور سلسله برنامه‌هايي را پيش برد كه هدف آن برنامه‌ها نشستن شاه در جايگاه سلطنت بود و نه حكومت. مصدق اعتقاد به اصول دموكراسي داشت و اعمال نظر افراد را در خارج از چارچوب حقوقي آنها نمي‌پذيرفت. در مقابل آيت‌الله كاشاني بر اساس تجربه و برداشتي كه از اوضاع ايران داشت با اين ديدگاه و مشي سياسي مصدق مخالف بود و چون از شجاعت شخصي هم برخوردار بود از ابراز آن ابايي نداشت. موضع‌گيري صريح آن در حمايت از شاه در واقعه نهم اسفند و همراهي او با افرادي همچون سرلشگر فضل‌الله زاهدي در قبل و بعد از كودتاي 28 مرداد بدون هيچ تفسيري اين مطلب را روشن مي‌سازد. شاه به قصد اعتراض قصد مسافرت به خارج را داشت كه دولت مقدمات مسافرت او را فراهم كرد. به موازات آن شاه توطئه‌اي عليه مصدق طراحي كرد كه هدف آن قتل دكتر مصدق جلوي كاخ به دست به اصطلاح طرفداران متعصب شاه بود. در تهييج گروه‌هايي از مردم، آيت‌الله كاشاني نقش موثري داشت. او با صدور چند پيام و نامه مخالفت خود را با مسافرت شاه اعلام كرد و با اين كار خواست جناح دربار را برآورده كرد. وي در اعلاميه صادره اظهار داشت: «خبر مسافرت اعليحضرت همايوني نگراني شديدي در تمام طبقات مختلف... نموده... و از همه خواهانم كه با نمايندگان مجلس و علما و روحانيون و ساير طبقات همكاري كرده و از اين مسافرت كه منتهي به آشفتگي اين كشور و باعث ندامت مي‌شود بالاتفاق جلوگيري نمايند.» (كيهان 9 اسفند 1331) آيت‌الله همچنين طي نامه‌اي از شاه شخصاً درخواست كرد كه از مسافرت خودداري كند. گرايش آيت‌الله به سمت شاه در اين زمان در حدي بود كه يكي از خبرنگاران در ملاقاتي از آيت‌الله پرسيد: «شنيده‌ام شما سابقاً مخالف سرسخت شاه بوده‌ايد. چه شد كه ناگهان در كنار شاه ايستاده‌ايد و مدافع شاهنشاه شديد؟» آيت‌الله اظهار كرد: «با آنكه اخيراً مقام رياست مجلس را هم بر عهده دارم هنوز شاه را ملاقات نكرده‌ام. چيزي كه هست اين است كه مسافرت شاه با آن وضع كه دكتر مصدق ميل داشت موجب فتنه و فساد در ايران مي‌شد و اوضاع خطرناكي را به وجود مي‌آورد و به اين جهت مانع از مسافرت شاه شدم... پادشاه ايران نه مانند ملك فاروق فاسد و هوسباز است، نه ديكتاتور و مستبد - شاه يك مرد تربيت‌شده عاقلي است.» (اطلاعات 10 فروردين 1332) همچنين در پاسخ به يك خبرنگار ديگر، كاشاني راجع به شاه چنين مي‌گويد: «عقيده من آن است كه ايران ساليان دراز حاجت به سلطنت دارد و في‌الحقيقه وجود شاه يك جهت جامعي براي جمع‌آوري كليه طبقات مردم به دور اين مركز ثابت مي‌باشد.» (كيهان 8 فروردين 1332) و در اين هنگام آيت‌الله چگونگي روابط خود با سرلشگر زاهدي را در «كمال دوستي» توصيف مي‌كند. (كيهان 8 فروردين 1332) روند تاسف‌بار رويدادها به گونه‌اي پيش رفت كه سرلشگر زاهدي براي فرار از دستگيري و بازداشت خود به اتهام شركت در ربودن و شهادت سرتيپ افشار طوس، نامه تضرع‌آميزي به آيت‌الله كاشاني مي‌نويسد و در آن به دليل «سلب آزادي و امنيت خود و فاميل و خانواده‌اش و يأس از حمايت قانون» (باختر امروز 4 ارديبهشت 1332) به آيت‌الله پناه مي‌برد. كاشاني نه‌تنها بي‌درنگ دستور‌ پذيرايي از زاهدي را در اتاق هيات رئيسه صادر كرد، بلكه در چهاردهم ارديبهشت‌ماه به اتفاق 15 نفر از نمايندگان به ديدن سرلشگر زاهدي رفت و پس از روبوسي اظهار داشت: «شما مهمان مجلس مي‌باشيد و به علاوه مورد احترام همه آقايان بوده و هستيد و از مزاحمت‌هايي كه تاكنون براي شما فراهم شده متاسفم چون من تمام خدمات شما را به نهضت ملي ايران هنوز فراموش نكرده‌ام و اميدوارم به خدمات بيشتري بتوانيد نائل شويد. اينجا هم خانه ملت است و شما مي‌توانيد تا هر وقت كه بخواهيد باشيد.» (كيهان 15 ارديبهشت 1332)
كاركرد و موضع‌گيري‌هاي پس از كودتا آيت‌الله نيز ادامه همين روند را نشان مي‌دهد. او سه روز پس از كودتا به همراه نمايندگان غيرمستعفي مجلس نظير شمس قنات‌آبادي و مظفر بقايي با زاهدي ملاقات كرد و براي انجام اصلاحات دولت كودتا اظهار اميدواري كرد. (اطلاعات 13 شهريور 1332)
آيت‌الله سقوط دولت مصدق به وسيله كودتا را «نتيجه عدل خداوندي» خواند (كيهان 17 شهريور) و قبل از دادستان نظامي براي مصدق «طبق شرع شريف اسلام به دليل خيانت در فرماندهي و نمايندگي كشور در جهاد، تقاضاي مرگ كرد». (كيهان 23 شهريور 1332)
بنا به نوشته مطبوعات آن زمان زاهدي تصميم گرفته بود هر 15 روز يك بار با آيت‌الله ملاقات كند كه اين كار تا مدتي پس از كودتا ادامه داشت. اين ملاقات‌ها در تاريخ‌هاي 31 شهريور، 18 مهر، 22 آبان و 23 آذر 1332 در مطبوعات منعكس شده است. شايد در پي اين ملاقات‌هاي پي در پي بود كه در آبان‌ماه طي بيانيه‌اي در رابطه با تجديد روابط سياسي با انگلستان متذكر شد: «جاي مسرت است كه دولت جناب آقاي زاهدي كه خود يكي از طرفداران جبهه ملي بوده تصميم دارند كه شرافتمندانه از حيثيت و آبروي ملت ايران دفاع كرده و در راه صلاح و وفاق ملت حداكثر فداكاري را بنمايند.» (كيهان 12 آبان 1332)
آيت‌الله كاشاني پس از كودتا در هيچ كدام از گفتارها و نوشته‌هاي خود، سخن و موضع‌گيري عليه كودتا و كودتاچيان بروز نداد و پر واضح است كه چنانچه به انجام كودتا بدگمان بود، اعلام موضع صريح و علني مي‌كرد. هرچند در سال‌هاي پايان عمر آيت‌الله حضوري در فعاليت‌هاي سياسي نداشت، اما قرائن موجود رابطه حسنه‌اي را با رژيم توسط او نشان مي‌دهد. حضور حسين علاء نخست‌وزير در مجلس ختم فرزند آيت‌الله كه در آنجا منجر به ترور نا‌موفق علاء شد و همچنين ديدار با دكتر علي اميني وزير دارايي دولت كودتا و عاقد قرارداد كنسرسيوم نفت و همچنين عيادت اميني در كسوت نخست‌وزيري و شخص محمدرضاشاه از آيت‌الله هنگام بيماري و بستري شدن در بيمارستان، همگي گواهي بر روابط حسنه آيت‌الله است.

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

بیاد شهید آرمان‌گرا، دکتر مجید شریف



دردا کــه رفــت سرو خرامانی           از گلْــستــان میـهـن ایـرانی
کُشتند شبـ‌دلان ستـم پیشه           از مــا یکی ستاره‌ي نورانی
از مـــا یکی ابــــــــوذر دیـگر را         از مـــا یکی برادر ایــــمانی
همسنگر ادیب هنرمندی               دریادل شریف سخندانی
یک شب "ترانه‌ای ز معـــلم" را               بر خواند آنچنان به خوش الحانی
کز شوق آن به ظلمت شب دیدم        خورشید را خجسته و نورانی
خورشید جاودانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي ایمان را             پیروز بر "مثلّث شیطانی".
آغاز نامه هاش مزیّن بود               با آیه های دلکش قرآنی
از عاشقان حضرت مولا بود            بیگانه با سیاست سفیانی
پر بود از شکوه گل توحید              در لحظه های آبی پایانی
می رفت تا ستاره بیاویزد               از آسمان مشرق ایرانی
رفتی و بی چراغ رخت ای یار        ما مانده ایم و این شب ظلمانی
ما مانده‌ایم و خیل حرامی ها          ما مانده‌ایم و این ره طولانی
دیدار دوست بر تو مبارک باد        ای سالک طریقت عرفانی! (۱)


یادآوری افکار و اسامی و یادبود برای شهدای راه آزادی و بیداری و استقلال و شرافت و انسانیت، خجسته رویدادی است که در جوامع آزاده و انسان محور و آزاداندیش، همواره مورد نظر و تذکر است. امری که فرخنده و ارزشمند و انسان‌ساز است و مایه‌ي پیوند و همبستگی و همدلی یکایک شهروندان یک جامعه خواهد شد. از این رو، پرداختن به چنین شخصیت‌هایی امری لازم و ضروری می‌نماید.
در این مجال خواهم کوشید فردی را خدمت علاقمندان و همراهان گرامی، علی‌الخصوص جوانان پیرو خط فکری شریعتی معرفی نمایم که زندگی و زیستن‌اش، خود الگو و روشی است برای بسیاری از جوانان و تلاش‌گران اجتماعی. گرچه او یکی از شاگردان فهیم و اندیشمند دکتر علی شریعتی بوده است، اما ستایش و یادآوری او بیش‌تر و پیش‌تر بدلیل شخصیت و منش فردی او است و جایگاهی که بعنوان یک روشنفکر و  آگاه اجتماعی، می‌تواند برای نسل امروز داشته باشد و همچو یک الگو برای این نسل تازه به میدان آمده عمل کند.
فردی که با دانش و بینش و فعالیت‌های اجتماعی و عقیدتی خویش، به روشنی می‌توانست برای نسل جوان فعلی ایران و بسیاری از هم‌میهنان، نیرویی ارزشمند و مغزی فعال و اندیشه‌ای پویا و قدرتمند باشد...

*   *   *

مجید شریف در 4 بهمن 1329 در تهران به دنیا آمد. او تحصیلات متوسطه‌ي خود را در دبیرستان هدف3 در سال 1347 به پایان رسانید و در امتحانات کنکور آن دوران، ضمن قبولی در دانشگاه شیراز، تهران‌، پلی‌تکنیک و صنعتی شریف با رتبه‌ي اول در رشته‌ي ریاضیات، در امتحان بورسیه‌ي بانک مرکزی جهت اعزام به امریکا نیز حائز مقام می‌شود. به‌دلیل عدم علاقه به علوم بانکی، از تحصیل در امریکا صرف‌نظر کرده و رشته‌ي فیزیک را بر می‌گزیند و لیسانس خود را در همین رشته، در دانشگاه صنعتی شریف اخذ می‌کند. از این رو بلحاظ دانش بالا و هوش سرشار‌اش، و نیز بدلیل کسب نمرات بالا در تمامی دوران تحصیل خود، از سوی وزارت علوم وقت به عنوان بورس به آمریکا فرستاده می‌شود (که این اقدامات علمی-فرهنگی در آن دوران بسی قابل تامل و ارزشمند است) و در آنجا بدلیل پرداختن به فعالیت‌های فکری و سیاسی، از اخذ مدرک دکترای فیزیک بازمی‌ماند.

او پس از انقلاب به ایران بازمی‌گردد و بدلیل برخی تمایلات و همچنین گرایشات سیاسی و هواداری از خط فکری دکتر‌علی‌شریعتی، در سال 62 مجبور به ترک ناخواسته‌ي ایران می‌شود و در فرانسه به ادامه‌ي تحصیل می‌پردازد. او طی دوران گذشته، تقریبا به زبان انگلیسی و فرانسه و آلمانی مسلط می‌شود و جهت پرورش فکری و علمی خود، جامعه‌شناسی را بر‌می‌گزیند و فوق‌لیسانس و دکترای خود را در همین رشته از دانشگاه تتبعات عالی اخذ می‌کند. او پس از 12 سال تحقیق و پژوهش و تحصیل و کسب تجربیات سیاسی و اجتماعی، در آبان سال ۱۳۷۴ به قصد خدمت فکری و فرهنگی و همچنین مناسب‌دیدن شرایط فرهنگی-سیاسی-روانی جامعه در دوران اصلاحات، به میهن خویش باز‌می‌گردد.
دکتر مجید شریف از مترجمان و محققان توانمند کشور بود. او طی سالهای 77 – 74 به جرگه‌ي مترجمان حرفه‌ای و پرکار پیوست و چندین کتاب جدی و ارزشمند را به زبان‌های انگلیسی و فرانسوی ترجمه کرد. او روشنفکری مستعد و پویا بود و طی چند سال فعالیت مستمر خویش، تالیفات و ترجمه‌های فراوانی را از خود بجای گذاشت. او دغدغه‌ي انسانی داشت و در راستای پروژه‌ي "عرفان – برابری – آزادی" به فعالیت‌های اجتماعی و آگاه سازی خود ادامه داد.
فعالیت‌های او و پیوند سریع او با نویسندگان و مترجمان و برخی احزاب سیاسی و گروه‌های فعال مدنی سبب گشت تا در نهایت، در آبان ماه سال ۱۳۷۷، (تاریخ دقیق شهادت وی مشخص نیست / از ۲۸ آبان تا ۴ آذر)(۲) به شکلی ناجوانمردانه و ضد انسانی، با مرگی ناباورانه چشم از جهان فروبندد و به زعم بسیارانی، او نیز همچون معلم شهید خویش به قتل رسید و به جمع شهدای نویسنده و مشاهیر ادبی و اجتماعی و فرهنگی این کشور پیوست ...

دکتر مجید شریف، در ایامی به شهادت رسید که سلسه قتل‌های زنجیره‌ای در ایران، افکار و اذهان عمومی و جهانی را بخود معطوف ساخته بود و اهمیت وجود چنین شخصیت‌هایی بود که امروزه بسیاری از اقشار آگاه جامعه‌ي ایرانی را برآن داشته که حقیقتا چرا و به چه دلیل اصلی و اساسی، تنی چند از روشنفکران – نویسندگان – صاحب‌نظران و فعالان مدنی و اجتماعی در این کشور به شیوه‌های غیراخلاقی و غیرانسانی و کاملا غیر مسئولانه از بین رفتند و تا به امروز نیز هیچ نهاد حقوقی – قضایی – امنیتی و سیاسی نیز پاسخگوی این اعمال به اصطلاح خودسرانه نبوده‌اند !؟

بهر روی شاید بتوان بخشی از دلایل و انگیزه‌های اساسی چنین رفتارهایی را در منش و روش و شخصیت و کارنامه‌ي فکری و عملی همین اشخاص جستجو کرد و پی به بسیاری از مسائل برد!

دکتر مجید شریف، بدلیل توانایی و پشتکار و سرعت در امر ترجمه به حدی بود که توانست در ظرف دو سال و نیم، کتاب‌های ذیل را با نثری روان و شیوا ترجمه نماید:

۱ – تاریخ یک ارتداد، اسطوره‌های بنیانگذار سیاست اسرائیل، اثر رژه گارودی
۲ – تاریخ یهود، مذهب یهود، اثر اسراییل شاهاک
۳ – زن شورشی (زندگی و مرگ رزا لوکزامبورگ)، اثر ماکس گالو
۴ – اراده‌ي قدرت، اثر نیچه
۵ – فلسفه در عصر تراژیک یونانیان، اثر نیچه
۶ – مقاله‌ای مفصل از کتاب مذهب، اثر ژاک دریدا (چاپ نشده)
۷ – سپیده دمان، اثر نیچه (ترجمه‌ي ناتمام)

علاوه بر آثار فوق، شریف تالیفات و ترجمه‌های دیگری نیز دارد که مربوط به سال‌های قبل و بعد از انقلاب می‌شود. از میان تالیفات‌اش «اسلام راستین تولدی دیگر می‌یابد» مهم‌ترین کتابی است که وی در سال ۱۳۵۴ در آمریکا می‌نویسد و بهترین ترجمه‌اش – که خود بشدت بدان علاقه داشت، کتاب «پیامبر» جبران خلیل جبران است که در سال ۱۳۶۸ به هنگام اقامت در فرانسه آن را به‌طور موزون و آهنگین ترجمه می‌کند. همچنین در سال ۶۵ کتابی را با عنوان "تجدید عهد با شریعتی " منتشر می‌سازد.
آشنایی مجید شریف با حسینیه‌ي ارشاد و در پی آن با معلم شهید دکتر علی شریعتی، زمینه‌ای شد تا شریف بعدها در امر تدوین و تنظیم آثار وی همت گمارد. وی که یکی از اعضای اصلی دفتر تدوین و تنظیم مجموعه آثار معلم شهید بود، طی سال‌های ۵۸-۶۲ در تدوین بیست و هشت جلد از سی و پنج جلد مجموعه آثار دکتر شریعتی مشارکت و همکاری جدی و اساسی نمود. بدین ترتیب به همت او و تنی چند از دوستانش‌، میراثی گرانقدر و پرمایه برای نسل‌های بعد فراهم می‌آید. این کار از موثرترین و ماندگارترین خدمات فرهنگی است که در کارنامه‌ي درخشان و پربار زندگی پرفراز و نشیب او به ثبت می‌رسد.
همچنین، در جنب فعالیت‌های فکری و فرهنگی، شریف نسبت به مسائل اجتماعی حساس بود و همواره در جهت حل آنها فعالیت می‌کرد. او در طی سی سالی که چشم بر شناخت جامعه‌اش گشوده بود، هرگز چشمش را بر دردها و رنج‌ها و مشکلات مردم میهن‌اش نبست، و هرگز دغدغه‌ي اعتلای انسان و تحقق آرمان‌های انسانی را از دست نداد. از این رو او الگوی یک روشنفکر موفق بود که تا دم مرگ به آمال بلند انسانی در عمل وفادار ماند.

لزوم شناخت و تحقیق و بررسی و کسب الگو از زندگی و زمانه‌ي چنین شخصیت‌هایی‌، نیاز اصلی و اساسی بسیاری از جوانان بادغدغه‌ي این مرز و بوم می‌باشد و کمبود چنین انگیزه‌ای‌، متاسفانه بشدت احساس می‌شود.

از این روست که بهترین و ارزنده‌ترین سپاسگزاری‌ها، یادآوری‌ها و تجلیل‌ها، شناخت دقیق و کسب تجربه از زندگی و تفکر و روش این افراد است و در نهایت، بکارگیری و ادامه‌ي مسیر فکری و عقیدتی ایشان، با بهره‌گیری از روش‌ها و آگاهی‌ها و امکانات موجود زمانه‌ي امروز است. باهی را که «معلم مردم» گشود و شاگردان و ره‌پویان او این مسیر را رهنمون گشتند و نسل امروز و فردا نیز در ادامه‌ي همین مسیر، به پاس ارج نهادن به کرامت انسانی و دغدغه‌ي بزرگ انسانی و خون پاک و رهایی بخش شهیدان همیشه حاضر، نام و یاد این بزرگ‌مردان را زنده نگاه داشته و دین خود را نه به ایشان، که به خود و وجدان پاک خویش، ادا خواهند نمود ...

ایدون باد

روانشان شاد و یادشان گرامی باد



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

با بهره‌گیری از کتاب ارزشمند "مثل مردمک چشم خویش" –نشر یادآوران ۱۳۷۹

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

اندرحکایت قرآن سوزان و سخن ستیزان



چندی است که جماعت مسلمان ، بانگ برداشته‌اند و نوای وا مصیبتا سر داده‌اند و ای دریغ‌ها گفته‌اند و این واقعه‌ي دردناک انسانی (قرآن سوزی و اسلام ستیزی) را به عزا نشسته‌اند . اینان نمی‌دانند که با سوزاندن چند کاغذ و بی حرمتی به یک کتاب ، « کلام » و « کلمه » از میان نمی‌رود . احساس و میراث جاودان ، تهی نمی‌شود و آنچه که کلام « خداوند » می‌خوانند‌اش ، بی‌حرمت و آبرو نمی‌گردد . گر نیک بنگریم ، در این حماقت آن دسته‌ي بحران آفرین نیز همراه و هم داستان با اینان ، این کار زار بلاهت و حماقت را به پیش می‌رانند !

آن یکی نمی‌داند و نمی‌خواهد بداند که معجزه‌ي « کلام » را با سوزاندن و خشکاندن و چوب و چماق و سحر و جادو  و سانسور و ... نمی‌توان از میان برد ، و این دیگری درک نمی‌کند که در این بازی مضحک ، اسباب و آلت دست بازی‌گردانانی شده و می‌شود که خود پیشگامان عرصه‌‌ي سوزش و سازش‌اند !
آنانکه می‌پندارند معجزه‌ي کلام و سحر سخن را می‌توان اینچنین مقابله کرد ، شوربختانه راه را از بیراهه جسته‌اند و خرد را بازیچه‌ي حب و بغض و دگم‌ها کرده‌اند . اگر « کلام » سوزاندنی بود ، امروزیان همچو اسلاف پیشین خویش ، به اصول و ریشه‌ي خویش باورمند نبودند و در پیچ و خم آثار و میراث پیشینیان ، غور و تحقیق نمی‌کردند. چه کتاب‌خانه سوزان ادوار تاریخ ، به روشنی مبین و مصداق این حقیقت است ...
این بحران آفرینی و دامن زدن به چنین اعمال خشونت بار و تعصب‌آمیز و این اعمال ناشایست و بدور از فرهنگ و خرد بسیارانی ، امروزه ریشه در فتنه‌ي سیاست کاران دارد و از دکان نظریه‌‌‌‌پردازان نالایق و فرصت طلب (و منادیان و حامیان : استعمار – استثمار- استحمار) آب می‌خورد . کسانی که نه درد انسان دارند و نه دغدغه‌ي رهایی و آزادی و آزادگی انسان را . نه به حقوق حقه‌ي آدمیان می‌اندیشند و در برای جان و مال و حیثیت و شرافت انسان و میراث مبارک انسانی محلی از اعراب نمی‌شناسند .این جماعت رنگارنگ و متکثر ، در لباس‌های مختلف و ظواهر گوناگون جلوه می‌کنند و عوام‌الناس را به بازی می‌گیرند و خلایق را به جان هم می‌اندازند . جماعتی که هر روز با یک دسیسه و نیرنگ تازه ، شورش و بحران و فتنه‌ي تازه‌ای را بر می‌انگیزند و بساطی تازه را برپا می‌سازند و از آب گل‌آلود ماهی می‌گیرند ...

حال در این میان ، عوام و توده‌ي ناآگاه هستند که فریب این فریب‌کاران و توطئه‌گران بین‌المللی را می‌خورند و بی هیچ شک و شبهه‌ای ، دست‌اندرکار این افکار و بحران‌ها می‌شوند . عوامی که آنچنان گرفتار « تیغ – طلا – تسبیح » و فقر و نکبت و جهل آمده‌اند که امیدی به فهم و درایت ایشان (به این زودی‌ها) نمی‌رود . حال در این میان ، بحران آفرینان ، نیاز به دو عامل مهم و هدایت کننده دارند . یکی عامل بیرونی (خارجی) و دیگری طعمه‌ي داخلی است . اولی می‌سازد و دومی می‌تازد !

عبرت و تجربه‌اي که از این قبیل ماجراها می‌توان گرفت ، درسی است تاریخ ساز و انسان آموز . درسی که خردمندان و اهل فهم و درایت و تسامح و تساهل توانایی پذیرش و درک آنرا دارند و نه جماعت شمشیر بدست و رگ و خون بجوش آمده و چشم و گوش بسته‌ي متعصب ...

مولوی بزرگ می‌فرماید : 
تا قیامت میکند قرآن ندا
ای گروه جهل را گشته فدا
این بساط جاهلیت را کسانی نیز دامن می‌زنند و نمک بر زخم می‌شوند که خود مستقیم و یا غیرمستقیم در این کارزار سهیم‌اند و دستیار . کسانی که از کاه ، کوه می‌سازند و آتش بر می‌افروزند و بجای شفاف‌سازی و وسعت نظر و پرداختن به جنبه‌های تاریک/روشن این موضوعات و ترویج روحیه‌ي صلح‌جویی و خرد ورزی ، سرکرده‌ي توده‌های متعصب و ناآگاه می‌شوند و در این فتنه سهیم می‌گردند. این کسان ، در طول تاریخ همواره همین نقش را بازی کرده‌اند . دفاع از دین و آئین و مذهب و شریعت و حتا خدا را اولین وظیفه‌ي خویش می‌پندارند و بنام خدا و بنام خلق‌های مومن ، خود را صاحب‌امور و منادیان و مصلحان تاریخ می‌شناسند .
این جماعت دکان دار ، خود را آیت و نشانه‌ي دین و خدا می‌دانند و می‌نامند و برای خود حقوق و جایگاه والایی قائل‌اند. این نان به نرخ روز خوران و متزوران بی‌ریشه ، در این کارزار نیز هم دست و هم‌داستان همان فتنه‌گران و بحران‌سازان هستند . جماعتی که نه دین می‌شناسند و نه خدای ادیان را . نه حرمتی برای انسان می‌شناسند و نه احترامی برای مومنان . نه ارزش‌های زیبای انسانی را قدر می‌شناسند و نه در برابر ظلم و جور و ستم و استبداد و دیکتاتوری ، جایی برای مبارزه‌ای ...
اینان ، تنها نان دین می‌خورند و کار دنیا می‌کنند . جز این وظیفه‌ي دیگری ندارند و مسئولیت دیگری نمی‌شناسند . این آدمک‌های دروغین و متزور ، خود قرآن سوزان حقیقی تاریخ بوده و هستند !
این جماعت بی‌دغدغه و بی وجدان ، بنام خدا ، خلق‌ها را به زنجیر می‌کشند و از خون مظلومان و حق گویان و روشنگران ، باده‌ي شراب‌های خویش را رنگین می‌کنند و بر اجساد مستضعفین و ستم‌کشان و بی‌گناهان ، منبر و محراب می‌سازند و اذان « زور » می‌گویند و صلاة  « جنون » می‌خوانند و خدای "قاسم جبار" را نیایش می‌کنند. خداوندی که هم جنس خودشان است و هم کیش ایشان . خداوند جهالت و زور و ستم و جنایت و  دروغ و وقاحت . خداوندی که آنچنان سردرگریبان خویش فروبرده است و گرفتار مصائب خویش است که حتا قدرت احقاق حقوق خود را هم ندارد و آنچنان حقیر و فرومایه است که بندگان‌ و نشانه‌ها و پیروان‌اش (مومنان و آیات عظام) باید امورات او را بگذرانند و حق‌اش را بستانند ..!
آن خداوند و این پیروان و شریعت‌مدارن ، هر دو نیازمند هم‌اند و نگهدار هم . در این استحاله‌ي جان‌فرسا و این جبر طاقت‌فرسا و این جنایت و حماقت بشری ، راز و رمز‌های فراوانی نهفته است که بزرگ‌اندیشمندان و خردورزان و اهالی فکر و فرهنگ و انسانیت ، بخوبی بدان‌ها پرداخته‌اند و نکته‌های فراوانی را از پی آن افشا ساخته‌اند ...
بهر روی ، آدمی از این بلاهت و حماقت و استثمار توده‌های ناآگاه و کج‌اندیش ، بیاد این سخن حافظ می‌افتد که به زیبایی گفت : 
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد؟
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند.  

به امید آن روزگار که صلح و سازش و تسامح جای حقارت‌ها و نیرنگ‌ها و فریبکاری‌های این جماعت را بگیرد و مومنان حقیقی و دلسوزان راستین پیام وحی ، از بیم ابلیسان پیروز مست ، که سور عزای ما را بر سفره نشسته‌اند ، «خدای» را در پستوی خانه نهان نسازند و با عشق و ایمان و آزادی و آزادگی ، منادیان حقیقی « کلمه » و باورمندان همیشه مومن « سخن » ها باشند ...
ایدون باد

۲۶ شهریور ۱۳۸۹


بازتاب این مطلب در :  جرس  -  رادیو آزادگان

  
       

۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

اندر حکایت شکرخوردن‌های جناب تمساح یزدی!




شیخ محمد تقی مصباح یزدی، یکی از دجال‌ترین و دروغ‌پرداز‌ترین ملایانی است که در نظام ولایی «ولایت مطلقه فقیه» صحنه گردان سیاست بازی‌ها و دغل‌کاری‌های نظام است. او سالهای متمادی در پی کسب قدرت و نفوذ هرچه بیشتر در ارکان اصلی رژیم بوده است و این امر را همواره در حاشیه‌ي قدرت و با کمال خونسردی انجام داده است. او یکی از تندرو ترین و در عین حال فاسدترین ملایان حاکم است و ضمن فسادهای مالی – سیاسی – اخلاقی، مدت زمانی است که دست خود را به خون مردم بی‌گناه ایران نیز آلوده کرده است و بصورت غیر مستقیم، در بسیاری از تحولات سیاسی- اجتماعی-مذهبی ایران نقش مهم و تاثیرگذاری ایفا کرده است. شاگردان، مریدان و اصحاب او امروزه کادرهای مهم و حساس امنیتی – اطلاعاتی – نظامی رژیم ولایت فقیه را تصاحب کرده‌اند و او بعنوان یک مرشد و راهنمای اخلاقی – سیاسی، این نیروها و کادرهای موثر نظام ولایی را تهییج و مدیریت می‌نماید. چهره‌ي حقیقی و روشن مافیای مخوف مصباح یزدی هنوز در پرده‌ای از ابهام است؛ او و نیروهای مقلد او می‌کوشند تا هرچه بیشتر در تصمیمات موثر و کاربردی و بنیادی نظام رو به افول ولایت فقیه نقش بازی کنند و اهرم‌های مهم مدیریتی و اجتماعی را در دست گیرند.
این شیخ موزی و مکار، ید طولایی در چاپلوسی و تملق گویی رهبری نظام ولایی دارد و سطور زیر، نمایانگر یکی از تازه‌ترین درفشانی‌ها و شکرخوردن‌های بی‌بدیل ایشان در خطاب به رهبری نظام است. پیشنهاد می‌شود افرادی که به هیچ عنوان تملق و چاپلوسی و حقارت را تاب تحمل ندارند، این مطالب را مطالعه نفرمایند!
*  *  *

به گزارش خبرگزاري فارس به نقل از پايگاه اطلاع رساني آيت‌الله محمد تقي مصباح يزدي، متن كامل مصاحبه آيت‌الله‌مصباح‌يزدي با نشريه پرتو كه پيش از سفر مقام معظم رهبري به قم در خصوص ويژگي‌ها ولي‌امر مسلمين جهان انجام شده بود، به شرح زير است:

"از جمله نعمت‌هاي بزرگي ـ‌كه به تصور بنده‌ـ امثال ما و هر ايراني ديگري اگر ساليان دراز تمام وقت خود را صرف شكر آنها بكند حقش ادا نمي‌شود، برقراري نظام اسلامي، حاكميت ولايت‌فقيه و به‌خصوص وجود شخص مقام معظم رهبري است. برقراري نظام اسلامي خداپسند آرزوي همه انبيا، اوليا و صالحان عالم در طول تاريخ بوده و جز در بعضي محدوده‌هاي خاص زماني و مكاني نمونه روشن ديگري از آن را سراغ نداريم. در ميان انبياي سابق حكومت حضرت سليمان(ع) كه فرمود: هَبْ لِي مُلْكًا لَّا يَنبَغِي لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِي؛ و در آخرالزمان هم وجود مقدس پيغمبر اكرم ـ‌صلي‌الله‌عليه‌وآله‌ـ كه چند سالي در مدينه حكومت كردند و دوران كوتاه حكومت اميرالمومنين ـ‌صلوات‌الله‌عليه‌ـ كه عمده‌اش به جنگ‌هاي داخلي گذشت؛ غير از اين موارد در طول تاريخ اسلام به سختي مي‌توان حكومتي را پيدا كرد كه در رأس آن معصوم يا تالي‌تلو معصوم باشد. اين نعمت عظيمي است كه خدا در اين عصر نصيب جامعه ما و امت ما كرد، اين نظامي كه به دست امام ـ‌رضوان‌الله‌عليه‌ـ بنيان‌گذاري شد و توسط مقام معظم رهبري آبياري و پرورش داده شد."

از دیگر درفشانی‌های حضرت ایشان : " اگر حساب كنيم كه اين نظام چقدر ارزش دارد و در ميان نعمت‌هايي كه خدا به انسان‌ها مرحمت كرده جايگاه اين نعمت كجاست و چه نسبتي بين آن و ديگر نعمت‌ها وجود دارد، بعيد است بتوانيم نسبتي بين نعمت‌هاي مادي و دنيوي با اين نعمت برقرار كنيم "

جناب تمساح یزدی، باظاهری فریبنده و کاملا متزورانه و آب‌زیر کاه خود ادامه دادند: "نعمت دوم كه بايد شكرگزار آن باشيم، نعمت وجود شخص امام ـ‌رحمه‌الله‌ـ است. در مدت كوتاهي كه ما حضور ايشان را درك كرديم، همه كساني كه صلاحيت اظهار نظر در چنين مسائلي را دارند اعتراف كردند كه حداقل در قرن‌هاي اخير شخصيتي به اين عظمت در عالم پيدا نشده است. البته معمولاً ارزيابي‌هاي آنها هم براساس معيارهاي مادي است و اغلب ايشان اهميت معنوي وجود امام را درك نمي‌كردند؛ كار عظيمي كه امام كرد و تحولي كه در انسان‌ها به وجود آورد، بچه‌هاي بيكاري كه در خيابانها و كوچه‌ها ول مي‌گشتند, را به چه مقامي از عرفان و معنويت رساند؛ "

این مردک بی‌خرد، با وقاحت تمام، خیل جوانان و مردان و زنان آزادی‌خواه و استقلال طلب و انقلابی دهه‌های ۵۰ و ۶۰ خورشیدی ایران را اینچنین سخیف وصف می‌کند: " اغلب ايشان اهميت معنوي وجود امام را درك نمي‌كردند؛ كار عظيمي كه امام كرد و تحولي كه در انسان‌ها به وجود آورد، بچه‌هاي بيكاري كه در خيابانها و كوچه‌ها ول مي‌گشتند, را به چه مقامي از عرفان و معنويت رساند؛ "

این موجود حقیر و فرومایه، گویی همه‌ي آحاد ملت ایران را همچون خود می‌پندارد و به باور او گویا خیل عظیم جوانان پر شور و شعور آن دوران که آگاهانه نظامی را نفی کردند، آگاهانه در پی حذف رژیمی سیاسی برآمدند و با هزار امید و آرزو، اصلاح امور ، اقتصاد و معنویت خود را جستجو می‌کردند، گرفتار حکومتی گشتند که از بالا تا پایین‌اش فقر و نکبت و بلا و زشتی و دروغ و تزویر و ریا است و به واقع از چاله‌ای به چاه افتادند را مشتی بچه‌های بیکار و الاف قلمداد می‌کند و با زشت‌ترین و سخیف‌ترین واژه‌های درخور خود، ایشان را وصف می‌نماید!

در همین مصاحبه، جناب «پابوس آقای خامنه‌ای» ادامه می‌دهد: " شخصيت ايشان براي هر مسلماني، به‌خصوص مسلمان ايراني و به‌ويژه مسلمان شيعه ايراني آن‌قدر نعمت عظيمي است كه همه نعمت‌هاي ديگر با آن قابل مقايسه نيست؛ يعني اگر همه نعمت‌هاي مادي را در يك كفه بگذاريم و اين نعمت را در كفه ديگر، ارزش و نفع وجود شخص ايشان به‌عنوان يك نعمت براي فرد فرد ما، نه براي كل جامعه, از مجموع نعمت‌هاي مادي كه خدا به هر فردي مي‌دهد بيشتر است. البته نعمت معرفت خدا و ولايت اهل بيت ‌ـ‌عليهم‌السلام‌ـ ‌جاي خود را دارد. بنابراين اگر ما بخواهيم با اعداد و ارقام ارزش نعمت وجود ايشان را براي هر فردي تعيين كنيم اين كار نشدني است. "

این دلقک بی‌مایه، وقاحت را به عرش‌اعلی می‌رساند و در نهایت می‌گوید: " تصديق اين ادعا خيلي مشكل نيست. اگر ما مروري بر زندگي ايشان بكنيم و دست كم از زمان رياست جمهوري كه مسئوليت رسمي پذيرفتند را مطالعه كنيم و از مقايسه ايشان با روساي جمهور و رهبران ديگري كه در عالم هستند كمك بگيريم، از لحاظ توانايي مديريت، سعه صدر، جامعيت, تقوي، مهرباني, دلسوزي و صدها فضيلت ديگر اختلاف زيادي را خواهيم ديد. مثلاً از جهت پاكي اخلاقي شما اگر بيوگرافي اغلب رؤساي جمهوري كه الان در عالم هستند را ببينيد، پر است از نقطه‌هاي ضعف اخلاقي، فسادها، اختلاس‌هاي مادي, رانت‌خواري‌ها و امثال آن؛ اما در طول زندگي سي ساله رهبر معظم انقلاب يك نقطه سياه نمي‌شود پيدا كرد؛ چگونه مي‌شود اين اختلاف را ارزيابي كرد؟ مقايسه با بعضي از شخصيت‌هاي داخلي را كنار مي‌گذاريم؛ چون گاهي بعضي مقايسه‌ها مصداق «الدهر انزلني ثم انزلني» واقع مي‌شود! "

نشانه‌ي خدا، حضرت آقای مصباح یزدی!، آنچنان تملق و چاپلوسی و پاچه خواری و حقارت و وقاحت را به اوج می‌رساند که دیگر همین مصاحبه‌ي مضحک و سفارشی و به زعم آقایان استراتژیک! را هم به لجن می‌کشد و آش را آنقدر شور می‌کند که اصلا قابل چشیدن هم نمی‌شود، چه رسد بلعیدن!

این مردک، سرآخر اذعان می‌کند: " اما در مسائل اجتماعي و معلومات عمومي كه در جامعه مطرح است، در ادبيات, شعر, علم موسيقي ـ‌يعني تميز درست و نادرست و حق و باطل آن‌ـ در ورزش، خطاطي، هنر و اموري از اين قبيل سرآمد هستند. در مسائل مديريتي كشور كه برجستگي ايشان خيلي بارز است؛ گرچه متأسفانه ابعاد اصلي شخصيت ايشان كه با مسأله رهبري و ولايتشان ارتباط دارد كمتر مورد توجه قرار مي‌گيرد. اولين ويژگي از اين دست فقاهت ايشان است. "

بسیار شنیده و دیده و خوانده بودیم که علما و ملاها و روحانیون در همه‌ي امور استاد مسلم و دانشمند و فهیم و آگاه هستند و اساسا از زمانی که پای مبارک را به حوزه‌ي فخیمه می‌گذارند تا روزی که به مقام عظمی سقت‌الاسلامی می‌رسند!، بر همه‌ي علوم مادی و معنوی چیره می‌گردند و صاحب کلام در همه‌ي حوزه‌ها می‌شوند، اما حقیقتا با اوصافی که از دهان مبارک تمساح یزدی به بیرون پرتاب می‌شود، آدمی در می‌ماند که این ابله در پی  دفاع و بزرگ‌نمایی از شخصیت سید علی خامنه‌ای است یا بلعکس، می‌خواهد با اوصاف عمیق خود او را خوار و حقیر و مسخره جلوه دهد!؟!

ماشاالله جناب خامنه‌ای از هر دست و انگشتشان (البته بغیر از آن دست معیوب) هزاران هنر می‌ریزد و ایشان بغیر از مسائل دینی و مذهبی و فقهی و نظامی و بنیادی و سیاسی و مدیریتی و اطلاعاتی و ...، به اموری که تمساح جان هم اشاره می‌کند اشرافی کامل و ژرف دارند!

حقیقتا ملت ایران بسیار ناسپاس تشریف دارند ...

بهرروی، مصباح یزدی حتا از خود هم مایع نمی‌گذارد و نهایتا می‌کوشد تا پای رئیس جمهوری پیشین روسیه را نیز به وسط بکشد: " خدا همه اين نعمت‌ها را يك‌جا در يك نفر جمع كرده و در اختيار ملت ايران گذاشته است. كساني كه با اين مسائل آشنا نيستند خوب است قضاوت شخصيت‌هاي جهان را درباره ايشان بررسي كنند. بعضي از رؤساي جمهور كشورهاي ديگر درباره شخصيت ايشان اظهار اعجاب كرده‌اند و گفته‌اند مردم ايران تا چنين رهبري دارند شكست نخواهند خورد. اين حرف را «پوتين» كه يكي از بزرگ‌ترين شخصيت‌هاي سياسي امروز است، گفته است. اين اظهار نظر از كسي مثل «پوتين» درباره چنين شخصيتي، خيلي عجيب است. شبيه آن را كجا سراغ داريد كه رئيس جمهوري درباره رهبر كشور ديگري اين چنين قضاوت كند؟ از بس خود را در مقابل اين شخصيت باخته بود و كوچك مي‌ديد، نمي‌توانست احساس خود را ابراز نكند؛ "

مصاحبه‌ي نشریه‌ي پرتو با حضرت ایشان و در نهایت انتشار آن توسط خبرگزاری فارس نیوز / بر وزن فاکس نیوز! ، آنچنان شیرین و خواندنی و ارزشمند و آموزنده و پرمحتواست که هر خواننده‌ي فهیمی را وا می‌دارد تا ساعاتی به ابعاد ریز و درشت آن تامل و درنگ نماید و از منظرهای مختلفی بدان بنگرد!

بر آحاد ملت شریف ایران است که این مصاحبه‌ي بسیار بسیار بسیار ارزشمند را مطالعه کنند و در آن به غور و بررسی و تحقیق فراوان بپردازند تا به امید خدا از شر تمامی بلاها و فتنه‌های مادی و معنوی در امان بمانند ...

روزگار به کام

رهنما  دوم آبان ماه ۱۳۸۹

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

سخن نخست


با بهترین درودها خدمت یکایک عزیزان همراه
در این وبلاگ می‌کوشم تا آخرین مقالات و دست‌نوشته‌ها و یادداشتهای خود را منتشر سازم و خدمت علاقمندان ارائه دهم. می‌کوشم تا به تعبیر دکتر شریعتی، در مسیر شدن، از ماندن و گندیدن بگریزم. خود بشناسم و تجربه کنم و در پی آن آموزنده باشم و بشناسانم ...
سانسور و تفتیش عقاید و بکارگیری شدیدترین برخوردها و رفتارهای پلیسی بر ضد بلاگرها و نویسندگان و روزنامه نگاران و روشنفکران و همه‌ي آحاد و اقشار اهل فکر و خرد در کشورم ایران، من را برآن داشت تا به جهان آزاد و فضای مجازی سایبر پناه آورده و اندیشه‌های خود را در این فضا نشر و گسترش دهم.
بهر روی این مصیبت و بلای دیر و دور، شامل همه‌ي هموطنان من می‌شود و من و «ما» مجبور هستیم تا در این فضای سانسور و اختناق و فشارهای امنیتی، از چنین ابزارهایی برای نشر افکار و اندیشه‌های خویش استفاده کنیم و بهرحال راهی جز این نداشته و نداریم. بی معنا نیست که ایرانیان، جزو بیشترین و بزرگترین وبلاگ‌نویسان جهان مجازی هستند و در رتبه‌‌‌‌‌های نخست قرار دارند!
 امیدوارم با ارسال نظرات و بیان عقاید خود، من را با گستره‌ي اندیشه‌های خود یاری نمایید و در این مسیر پر خم و پیچ و پرمخاطره، همراه و هم‌داستان من گردید.

همچنین باید عرض کنم، کلیه‌ي مطالب پیشین که در ذیل این پست قرار گرفته‌اند، مربوط به گذشته‌ی من و مقالات و نوشته‌های وبلاگ قبلی بنده بوده است که بعضا در رسانه‌ها و سایت‌های مختلف منتشر گشته‌اند و یا خطاب به اشخاص و افراد مختلفی بوده است که برخی از آنها را در اینجا نیاورده‌ام. غرض از بازنشر، صرفا جهت تکمیل نمودن آرشیو این وبلاگ تازه و دسترسی ساده‌تر خواننده‌ي محترم بوده است و  بناچار مجبور شدم تا بدون دسته‌بندی مشخص و تنظیم تاریخ دقیق انتشار آنها، این مطالب را در ابتدای مطالب آغازین این بلاگ نیز منتشر سازم ...
 با سپاس فراوان

علی رهنما

هموطنان ، فریب دستگاه امنیتی – نظامی ولایت فقیه و اصلاح طلبان حکومتی را نخورید!


پس از رخدادهای عاشورای خونین گذشته و ترس و لرز علنی و مشهود سران حاکمیت فتنه و استبداد ، تغییرات و تحولات گسترده ای در ظاهر و باطن نظام ولایی صورت پذیرفت . دستگاه های اطلاعاتی – امنیتی – نظامی که در اصل حامیان اصلی و غایی نظـام ولایت مطلقه فقیه می باشند را به اندیشه ای ژرف واداشت تا باری دیگر ، اینبار نه با طناب پوسیده دولت کودتا و تئوریسین های بی مغز حامی احمدی نژاد ، بلکه با درایت بیشتر و توسعه نفوذ و قدرت خویش راهی برای برون رفت نظام، از مصیبت های گرفتار آمده بیابند .
جدای از چگونگی و امکان و یا عدم امکان این برنامه بظاهر منسجم آقایان ، پرداختن به چرایی آین امر می تواند راه گشا و تعیین کننده باشد . گرچه چرایی این امر هم چندان دور از ذهن و اندیشه نیست و علل و عوامل آن تقریبا بر همگان روشن و آشکار است ، اما بهر روی باید آنها را دانست تا در مقابل تمهیدات و تلاش های باطل دستگاه ولایت مطلقه ایستادگی کرد و فریب متزوران و دغل کاران سیاست پیشه را نخورد و بقولی راه را از بیراهه بازجست ...
رژیم رفتنی است . این اصلی ترین و اساسی ترین حادثه ای است که باید آنرا در نظر گرفت . این هشدار را پیش و بیش از هر کس ، رژیم متوجه آن شد . بسیاری بر این باور بودند که حتا شخص سید علی خامنه ای هم به شکلی آلت دست سران فتنه و زور گشته است و مقالاتی در اینباره خواندیم و سخنانی در این مورد شنیدیم که امروز مشخص گشته است که این نظریه نادرست بود و علی خامنه ای بعنوان قاعده هرم قدرت و عامل اصلی فتنه ، از تمامی رویدادها و رخدادهای ماه های اخیر اگاه است و خود بعنوان یک مدیر بحران ، برنامه های فراوانی برای سرکوب جنبش ملی سبز ایرانیان در سر داشته است ...
دستگاه های امنیتی – نظامی ، تفهیم شده اند که چنانچه بر این خط سرکوب پافشاری نمایند ، راه به بیراهه خواهند برد ، بنابر این هر روز کوشیدند تا ضمن حفظ ظاهر قدرت (سرکوب گسترده و مستمر) ، در باطن پروژه انحراف جنبش را در پیش گیرند . این برنامه بر خلاف عقیده برخی ، از همان هفته های ابتدایی پاگیری جنبش سبز شکل گرفت و روزبروز گسترده تر گشت و ادامه یافت تا روز عاشورا که حماقت و حقارت رژیم بر همگان و جهانیان آشکار شد . رژیمی که با ترس و لرز و اضطراب فراوان ، روی به کشتار بی خردانه شهروندان بی سلاح پراکنده در خیابان ها آورد و اشتباهات فاحش خود را اینبار با چهره ای زشت تر و خون آلود تر ، تکرار نمود . درست اینجا بود که دو خط موازی (سرکوب ظاهری و مجادله و معامله و معاهده در درون نظام) مبدل به دو خط متقاطع گشتند و همدیگر را خنثی ساختند . عاشورا بود که برنامه های سران کودتا را رسوا کرد و جنبش همگانی ملت ایران را منسجم ساخت . درست در همین نقطه بود که پروژه بظاهر غیر علنی و دور از ذهن آقایان را شفاف ساخت و ملت ایران را به مسیری تازه تر رهنمون ساخت . مسیری که این روزها سخن پیرامون آن فراوان گفته می شود و حاشیه های فراوانی یافته است .
سید علی خامنه ای و برخی از همفکران و اعضای بیت اش به این نتیجه رسیده اند که برای انحراف و در نهایت انحطاط یک روش و یا عقیده و در اینجا(جنبش) خیزش سبز ملت ایران ، نباید خوب در مقابل آن ایستادگی کرد (تجربه عاشورا درسی هولناک برای ایشان بود) ، بلکه باید با تحریف آن و دفاع بـد از آن ، این حرکت ملی را عقیم ساخت و در انزوا و سردرگمی آحاد ملت و نیروهای فعال مدنی و نیروهای اپوزان رژیم ، در فرصتی مناسب به اصطلاح جنبش را سر برید و فاتحه آنرا خواند !
این تحریف و دفاع بد و یا بدفهمی عامدانه از این جنبش و نگرشها و بینشهای آن ، در اصل برنامه ویژه آقایان است برای انحراف جنبش و به نتیجه نرساندن هدف غایی آن . لذا این کوشش بدفرجام در انتها منزوی خواهد شد و به لطف جامعه باز اطلاعاتی در خارج از کشور و اطلاع رسانی عمومی و البته مخفیانه در داخل کشور ، مطمئنا برنامه های سرکوب آقایان باز هم با شکست جدی روبرو خواهد شد و تنها رو سیاهی آن برای رژیم خواهد ماند .
یکی از شعار های همگانی و جالب مردم ایران این بود : "کروبی بت شکن ، بت بزرگ رو بشکن" . این شعار خود گویای همه چیز است . اما بتازگی شاهد آن بودیم که بت بزرگ توانسته است بظاهر بت شکنان را خرد نماید و بیعت انان را با خود تجدید نماید ! . بازی مزورانه دستگاه اطلاعاتی – امنیتی – نظامی ولایت فقیه و بظاهر اصلاح طلبان حکومتی رخ نمایان می کند و در پایان این بازی چند ماهه ، مشخص می گردد که بازیگران صحنه انتخابات ریاست جمهوری ، به واقع بازیگرانی بیش نبودند و نتوانستند از مرزهای خفقان و حقارت دستگاه حاکم ، انچنان که انتظار می رفت خود را فراتر کشند و بت شکنان محبوب ملت گردند . بند اول بیانیه آقای موسوی از یک سو و پذیرفتن جایگاه ریاست قوه مجریه برای احمدی نژاد و باند فاسدش و در نهایت تاکید تلویحی آقای کروبی بر لزوم جایگاه و مقام رهبری و ولایت جبارانه خامنه ای خود گویای همه چیز است و نیاز به واکاوی بیشتر نمی باشد . از سویی دیگر دست پا زدن های رقبای سیاسی اصولگرایان در خارج از کشور و انصار اصلاحات جعلی در رسانه های گوناگون ، همه سخن از این نکته می گویند که دستگاه ولایت ، تیر خلاص را بر پیکره بی جان اصلاحاتیان زده است و این بخش نحیف حاکمیت بناچار گرفتار بازی سیاسی مافیاهای قدرت و ثروت گشته اند .
 فرزند آقای کروبی در تلویزیون صدای امریکا علنا از کوتاه آمدن پدرش در مقابل رهبر سخن می گوید و سید محمد خاتمی ، بسیار پیشتر از این احمدی نژاد و رهبرش را به رسمیت می شناسد و ...
همه این بازی ها خبر از سازش مافیاهای قدرت بر سر منافع مشترک دارند و لاجرم جنبش ملت ایران را به سوی شفافیت اساسی در کلیه خواستها و نیت هایش سوق خواهد داد . مطمئنا کلیه این امور ، مسیر جنبش ملت ایران را هموارتر و شفاف تر خواهد ساخت و بقول معروف تکلیف این جنبش را روشن خواهد کرد . جنبشی که چندین هفته است از مرز ولایت فقیه و شخص سید علی خامنه ای گذشته است و بدنبال سکولاریسم و دموکراسی و حقوق بشر می گردد ، به هیچ وجه به دامان ولایت جائر و ریا و دروغ و جنایت باز نخواهد گشت و پست تر از آن گرفتار ریاست جمهوری فردی دروغ گو و نالایق و خیانت کار بنام احمدی نژاد نخواهد شد . این درست پیامی است که دستگاه حاکمیت در عاشورا از مردم گرفت و با طرح این بازی از پیش باخته ، خود را برای مقابله اصلی در روز تاریخی 22 بهمن می سازد و در اصل قصد آن دارد تا حجت را برای ملت ایران تمام کند و برای کشتار و جنایات احتمالی خود در این روز ، مشروعیتی از پیش تعیین شده خریداری نماید .
در روز تشییع پیکر مطهر آیت الله منتظری و یگانگی و هم آوایی نیروهای مدنی و نحله های مختلف فکری و سیاسی با علاقمندان و پیروان و عمده نیروهای مسلمان مومن به مکتب منتظری ، عده ای ساده اندیش بدین باور رسیدند که گویا باید دوباره از مذهب (باورهای سنتی و نگرش های بظاهر مذهبی توده جامعه) مایه گرفت و جنبش سبز ملت ایران را به زور هم که شده با قرادت حکومتی و استبدادی از مذهب گره زد . این افراد کوشش باطل خویش را به بیرون مرزها منتقل کردند و سعی نمودند تا با گسترش درگیری های لفظی و معنایی و انحراف فکری و سیاسی در مبانی جنبش ، بنوعی با تحریف در خواستهای غایی مردم و دفاع بد اما آگاهانه از این گونه نگرش تفرقه افکنانه صرفا سیاسی ، در گردهمایی و تجدید قوای ملت ایران جهت آمادگی برای 22 بهمن ، خللی ایجاد نمایند و با ایجاد چنین در گیری های کلامی و تند و کند روی های تصنعی ، 1- توده های مردمی را دلسرد نمایند و امید پیروزی و استمرار تلاش ها را در انان بکشند و 2- برای رژیم زمان بخرند و به تجدید قوای ولایت و ذوب شدگانش بپردازند و 3- گفتمان ضد ولایت استبدادی مطلقه فقیه را مبدل به جمهوری اسلامی اصلاح طلبانه پیش از احمدی نژاد نمایند و دوران گل و بلبل را بازهم تکرار نمایند ...
در این میان ، دستگاه ولایت از سویی می کوشد تا با مشت و دندان نشان دادن به مردم و علل خصوص به نسل جوان و فعال ایرانی ، سانسور و خفقان و ترس را بیش از پیش حاکم سازد و از سویی دیگر با چانه زنی با سران اصلاحات تقلبی و نیروهای پیاده نظام این جماعت در خارج از کشور ، برای خود زمان بخرد و به نوعی توپ را از زمین مردم به زمین خویش باز گرداند . بدین جهت این تلاش های فرسوده و سیاست های نخ نما شده بر همگان روشن گشته است و مطمئنا دستگاه ولایت نخواهد توانست با کارت اصلاح طلبان ، فروریختن قریب الوقوع خویش را به تعویق بیندازد ، چرا که خود اصلاح طلبان و حامیان رفسنجانی و خاتمی نیز بخوبی می دانند که برای دستگاه کم تعداد حاکمیت ، حکم دستمالی را دارند که به محض فروکاستن اعتراضات و سرکوب کلیه تجمعات و معترضین ، آنها را براحتی به زباله دان پرتاب خواهند کرد و در سفره قدرت سهمی برای انان در نظر گرفته نخواهد شد ...
از این روست که این ناکامان عرصه سیاست پریشان ایران نیز یک دست در گروی رهبری دارند و دست دیگری بر زلف یار (جنبش) و می کوشند تا بدین شکل با چانه زنی های سیاسی و نفوذ در ارکان قوای سه گانه (علل خصوص مجلس) ، این سیاست یک بام و دو هوای خویش را ادامه دهند . فشار باندها و نیروهای بظاهر خفته اصلاحات به رهبرانش (موسوی و کروبی) روزبروز بیشتر می گردد و هدف اصلی این نیروها ، سوق دادن رهبران معنوی جنبش و معترضین به سوی معامله با سران قدرت و در راس همه رهبر جمهوری اسلامی می باشد . این امر سبب گشته است که این رهبران در مواضع اخیر خود دچار تناقضات و سبک اندیشی های فراوانی شوند که اخرینش هم موضع رسمی آقای کروبی در مورد رئیس جمهوری بود . این نیروها "مرگ بر دیکتاتور" مردم را نمی خواهند بشنوند . احترام و عزت مرحوم منتظری را نزد مردم درک نمی کنند . بلکه از هر عامل و رویدادی تنها بشکل ابزاری بهره می جویند و در پی آن بدنبال معامله با دیگر مزدوران رژیم می گردند . هرگز به این نمی اندیشند که اگر منتظری نزد مردم آیت الله شد ، نه بدلیل القاب و عناوین مرسوم حوزوی و یا میزان رساله ها و تسلط ایشان بر فقه و علوم اسلامی بوده است ، بلکه بدلیل نقش پیامبر گونه و نشانه الهی بودن او بود که اینچنین ملتی دل در گروی او بست و برای رفتن او متاثر گشت . رفتار و عملکرد و کارنامه صادقانه زندگی او بود که مردم نشانه خدا خطابش می کردند . اینرا اتفاقا خامنه ای بسیار بهتر و عمیق تر از این آقایان درک کرده و می کند . او با منتظری و تفکرش دشمنی داشت چرا که آزادگی و بی ریایی و صداقت و انسانیت را بر پیشانی او بخوبی می دید . اما این آقایان گویا از منتظری تنها حامی جنبش سبز بودنش را در می یابند و از منش و تفکر او می خواهند سوء استفاده نمایند ! (فتوای منتظری= ولایت فقیه از مصادیق شرک است)
اگر ملتی می گوید مرگ بر دیکتاتور و یا مرگ بر خامنه ای ، چگونه رهبران معنوی این جنبش و از همه بیشتر حامیان اصلاح طلب آنان بفکر راه یابی به قلب ولی فقیه هستند تا بجای دل مادران و پدران بی حامی و سینه سوخته شهیدان اخیر ، دل رهبر فرزانه انقلاب را بدست آورند !؟!
بر ملت آگاه ایران و جوانان پر شور این مرز و بوم واجب است که شرایط حاکم بر ایران را بخوبی زیر نظر بگیرند و مبارزات مدنی و مسالمت آمیز و حق طلبانه خود را با آگاهی و آرامش و اقتدار ادامه دهند و به پیش برند و از هرچه و هرکه در این مسیر خللی ایجاد می کند دوری نمایند و مطالبات آزادیخواهانه و حقوق حقه خود را نه از حاکمیت رو به خاموشی ، بلکه از تاریخ و زمانه و جامعه بشری طلب نمایند و هرگز اجازه خاموشی این آتش فشان مردمی را به هیچ استبداد و مستبدی ندهند ...
بر سطور فوق این نکته نیز باید افزوده شود که این مطالب به هیچ وجه قصد اشاعه روی گردانی از رهبران اصلاح طلب جنبش سبز را نداشته و ندارد و و اصولا نگارنده بر این باور است که از ابتدا تا به امروز ، این جنبش با همراهی و هدایت و همدلی این آقایان گسترده شده و ایران را فراگرفته است و اساسا چنین جنبش های مدرن مدنی ، نمی توانند در یک و یا چند قالب خاص گنجانده و یا تعریف شوند ، چرا که ذات و بنیاد چنین جنبش هایی (که در دنیا بسیار معدود هستند) فرا جناحی و قومی و سیاسی و دینی و ... می باشند و غالبا رهبری و هدایت آن نه توسط یک یا چند نفر ، بلکه نیازمند حمایت ملی و توده های مردمی جامعه می باشد . بنابر این همانطور که خود این آقایان بارها در بیانیه ها و مصاحبه هاشان اظهار داشته اند ، این جنبش فراتر از آنها و عقاید و باورهاشان پیش می رود و این آقایان صرفا بدلیل نیابت اهالی جنبش در مذاکرات با حاکمیت ظاهر می شوند و از ابتدا نیز برای بازپس گیری رای و اعتماد و حقوق از کف رفته ملت وارد صحنه رویارویی با ولایتمداران گشته اند . بنابر این همانطور که از ظاهر سخنان و فحوای کلام ایشان بر می آید ، این همراهی و هم سویی دراز مدت نخواهد بود و بصورت مقطعی توسط آقایان طرح شده است . جایی که خط قرمزها ایشان را از ادامه همراهی با ملت منع می کنند ، بناچار این ملت است که باید مسیر را با اتحاد و همدلی و نیت خیر و امید به آینده ادامه دهد ...
بهر روی ، امکان دارد که آقای موسوی و آقای کروبی طی روزهای آتی بازهم اطلاعیه هایی منتشر نمایند و احتمالا برخی از مواضع خویش را اصلاح نمایند و تشریح کنند و یا حتا برای 22 بهمن نیز برنامه هایی داشته باشند و نظرهایشانرا در این باره اعلام نمایند ، اما هنر اصلی و اساسی چنین جنبش های اصلاحی – انقلابی مدنی مسالمت آمیز اینست که در هیچ گفتمان و تفکری خلاصه نمی گردد و متوقف نمی شود و تنها بر سر اصول اساسی جنبش که در اصل حقوق انسانی و ملی همه شرکت کنندگان و پیروان جنبش را تضمین می کند به چانه زنی می پردازد و از این اصول فرو نمی آید .
دغدغه اصلی و خواست و باور و ایمان جنبش سبز (غالب اهالی این جنبش) نه دعوا و درگیری بر سر مسئله مذهب است و نه بحث ولایت فقیه و یا حتا شخص سید علی خامنه ای است ، بلکه این جنبش می کوشد حقوق پایمال شده خویش را بازیابد و از شر توهین ها و نفرت های بیش از سه دهه رژیم ولایی رهایی یابد و آزادی و مردم سالاری حقیقی (نه با هیچ پیش و پسی!) را همراه با درآمیختگی با حقوق حقه جهان شمول بدست آورند و بعنوان یک شهروند ایرانی ، به کمال انسانی و استقلال و آزادی مادی و معنوی دست یابند . حال هرچه و هر که در این مسیر بخواهد در برابر عظم راسخ این مردمان ایستادگی کند محکوم به زوال و نابودی است . چه ولی فقیه باشد ، چه دستگاه نظامی و امنیتی و چه اندک به اصطلاح عاشوراییان دل بسته به ولایت ظلم و جور و چه حتا دولت ها و حکومت های بیگانه ، همه و همه در برابر عظم ملی مردمان یک سرزمین محکوم به شکست اند .

با امید به پیروزی مسالمت آمیز ملت همیشه جاوید ایران

88/09/09