" هيچ انساني از اين دنيا شادمان نشد، جر اينكه اشكي به دنبالش فرا رسيد. به احدي با سود و خيرات و شاديهاي خود روي نشان نداد، جز اينكه با ضررهايي كه به او وارد كرد، به او پشت گرداند (و راه خود را پيش ميگيرد). باراني اندك از رفاه بر كسي نباريد، جز اينكه رگباري از ابر بلا و ناگواريها بر او فرو ريخت. " امام علی(ع)
در آستانهي فرارسیدن ایام نوروز و بهار طبیعت، همچون بسیارانی نیت به نوشتن چند خط شعر در وصف بهار و گل و ریحان نمودم و چند سطری در رسای آفرینش طبیعت و زیبایی بیکران بهاری و نوزایی خلقت و آفرینش و عرض تبریک سال جدید و پیامهای پرطمطراقی از این دست ...
اما ، در این اندیشه غرق گشتم که مراد از این همه عبارات و واژه ها و خلق جملات زیبا و برانگیزاننده و ... چیست؟ چرا در آستانهي سال تازه، و با وجود همهي این ناملایمات و ناخشنودیها و شوربختیهای آشکار و نهان و ظلمت و تاریکی و خفقانی که حتا تنفس آدمی را تاب نمیآورد، باید خرسند و شاد بود !؟ چرا باید بهار زیبا و دلانگیز طبیعت، در این ایام برای ما خوشآیند و دلفریب و شیرین باشد !؟ چرا باید تنها زیباییها را نظاره کرد و دروازهي دل را بر مصائب و مشکلات و اندوههای بیکران بست و به چیزهای دیگری اندیشید ؟ راز و رمز این نو شدنها در چیست؟
مگر دلخوشها فراوان نیستند؟ مگر عطر سرمست کنندهي عافیت و روزمرگیها و فرار از آگاهی و حقیقت و رهایی، جان و جهان بسیارانی را مملو نکرده و شامهي تیزشان را معیوب نساخته؟ من و ما چرا باید دلخوش باشیم و سرخوش ...؟
غرض ذکر مصیبت و شیون و ناله نیست. غرض کنج خلوتی نشستن و آه سینه سوز سردادن نیست (چه اگر چنین بود، دیگر مجالی برای آن هم باقی نمانده ...) بلکه نیت و هدف ، شناخت موقعیت و بازاندیشی این تازگیها و زیباییها و خودفریبیها و سرخوشیهای مسحور کننده است. فهم دقیق و اصولی روزگاری که برما میگذرد و اندیشیدن بر تمامی دریغ ها و آرزوهای خرد و کلانمان ...
این است که آمدن طبیعت، باید پیام نوزایی باشد و ظهور آفرینشی تازه. تجلی مهر و عاطفه و فهم و شعور و رهایی از بندها و نیرنگها و نفرتها و نکبتها و زنجیرها و ... باشد و در یک واژه، تجلی « انسانیت » از دست رفتهي من و ما باشد. این است که سال نو، بهار نو، نو به نو شدن «انسان» نیز باید باشد. این است که با تغییر آب و هوا و ظاهر روزگار، نباید انتظار تغییر و تحولی شگرف در خویش داشت و دل به تکرار تقویم روی میز بست. این است که با زیبا شدن طبیعت بیکران، دو ضلع دیگر این تثلیث نیز باید زیبا شوند و همسان گردند. «خدا» ، «انسان» ، «طبیعت» اضلاع مثلثی هستند که در کنار هم و برای هم و در امتداد هم و به شوق هم و حتا در تضاد هم... میتوانند تحولها نمایند و شورها بیافرینند و تاریخها بسازند و انقلابها کنند.
به تعبیر معلم شریعتی : "اسلام، دربارهي انسان یک قضاوت غیر علمی و غیر واقعی ندارد. او را از خاک "ماده" برآمده میشمارد. اما در نهاد او، یک "استعداد" غیر خاکی که "فطرت" نام دارد قائل است که انعکاسی از "ارادهي مطلق جهان" یعنی "خدا" است و بدینگونه، انسان درمیان «طبیعت» و «خدا» ، ذات دوگانهای است که حرکت تکاملی خویش را به "اختیار خویش" از خاک بسوی خدا ادامه میدهد و از اینجاست که دربارهي وی، کلمهي «مسئولیت» و هم «نهاد نیک» معنی دارد. " «فطرة الله لتی فطر الناس علیها ...» م . آ ۲۴
حال در خلال این ایامی که بر ما میگذرد، سالی کهنه میشود و روزگار جدیدی بر ما آغوش میگشاید. زمستانی عبور میکند و بهاری رخ مینمایاند. اما ، در میان این رفت و آمد طبیعت ، انسانها غالبا ثابتاند و مسکوت. گویا قصد تحول و دگردیسی ندارند!؟ گویا نمیخواهند بفهمند که حتا «خــــدا» نیز در رفت و آمد است و در تکاپو !
روح فردی و جمعی ما ، نیازمند پیوند و تکثر و توحید و آفرینش است. اگر این مهم صورت پذیرد، «انسان» نیز به سوی آن شرافت خداگونگیاش رهنمون خواهد شد و جامعهي انسانی نیز در تحول و چرخش بسوی خیر – حقیقت و زیبایی ، گامهای موثری برخواهد داشت. اما اگر چنان نشود، قطعا بهاری از پی بهاری دیگر و نوروزی از پی نوروزی دیگر بازخواهند آمد و تکرار خواهند شد، بیسرانجام، تنها زمان میگذرد و ارواح زنجیر میشوند و تنها پیر و فرسوده و طبیعت ، دوار و بیامان، پیش میرود و تقویم روی میز جایش را به صفحات تازهي دیگری میدهد که در انتظار گذر ایام است و شرح و ضبط ماوقع...
***
سال نو میآید. هوا بهاری خواهد شد. طبیعت رخت نو برتن خواهد کرد. قرار است روزگار تغییر کند. قرار است به بهترین حال ها هجرت کنیم. قرار است با این رفت و آمدها، تحولات و شگفتیهای تازهای در زندگیمان نمایان شود و مصرح گردد.
آیا چنین میشود !!؟ آیا چنین خواهد شد ...؟
چندی پیش، نامهای از یک زن (یک انسان) در فضای مجازی منتشر شد. دردنامهای که خود گویای همه چیز است. گرچه در سال گذشته از این دست نامهها و پیامها و درددلها کم نبودهاند. اما بیگمان داستان و روایت او و همسرش، میتواند مشت خوبی باشد از خروارها گرفتاری و مصیبت و دنائت و پستیهای روزگار ما ...
روزگاری که مجال اندیشیدن و تامل و درنگ نمیدهد و با سرعت و شتاب عجیبی بسوی نابودی و نیستی و انحطاط خود و هرآنچه که در خود دارد پیش میرود و باز نمیایستد. روزگاری که به روشنی، نمایانگر زوال ارزشهای والای انسانی و انحطاط تمامی نیکبختیها و ترقیهاست ...
روزگار غریبی که به تعبیری، «انسان» را در پستوی خانه نهان باید کرد ...
دجالان و قومالظالمین و عملهي زور و تبعیض و استحمار و استبداد، پاسداران شب گشتهاند و به خیال خام خود، طلوع خورشید حقیقت و آزادی و رهایی را به چله نشینیهای ننگین خود به نابودی نشستهاند. غافل از آن که این چرخهي مثلث گونهي هستی، در کنار هم و همراه با هم عمل میکند و به سرانجام میرسد. غافل از آنکه رب المستضعفین در چرخهي کائنات ، و در هماهنگی کامل با طبیعت بیکران و اشرف مخلوقات، بارها و بارها از این آزمایش سخت روزگار به سلامت بیرون آمدهاند و صفحات کتاب تاریخ را سراسر پر کردهاند از اوصاف و نقل اقوال پیشینینان و سرانجام نیک و بدشان ...
غافل از آنکه شر و تباهی و ظلمت، سرنوشتی جز نابودی و شکست و حقارت نخواهد داشت و صفحات این کتاب پر است از اسامی و نامهای ریز و درشت فرعونها و طاغوتها و تمامیتخواهان و خودکامگان و گردنکشان و ... که سرآخر جز به هلاکت و نابودی نرسیدهاند و دستان پلیدشان از همه چیز و همه کس کوتاه مانده است ...
دکتر علی شریعتی، هنگامی که سورهي روم را بازخوانی میکرد و با تحلیل و تفسیری نوین از این سوره و نتایج ارزشمند و تاریخی آن سخن میراند و با نگاهی ژرف و تاویلگرایانه ، پیام تاریخی این سوره را استخراج مینمود، در شرح "یومئذ یفرحالمومنون ..." آیه ۴ – چنین میگوید : " این درس، یک درس مرده نیست. از یک قانون تاریخ صحبت میکند. میخواهد به همهي انسانها بگوید اگر به حقیقت راهی که انتخاب کردهاید معتقدید و اگر میبینید که حقیقت ضعیف است و قدرت در جهان بدست معنویت و حقیقت شما نیست، مایوس نشوید؛ مگر تاریخ را ندیدهاید که چه قدرتهای بزرگی که حتا بزرگتر از ایران و روم بودند نابود شدند و چه گروههای کوچکی که بر گروههای بسیار غلبه کردند؟
میخواهد به کسانیکه در راه حقیقتاند و ضعیفند، دلگرمی بدهد و پیروزی آنان را جبر قطعی بداند و محکومیت قدرتهائی را که بر حق نیستند مژده دهد." م . آ ۲۸
سرنوشت این زن و همسرش، میتواند برای آغاز سال نو نمونهي بسیار درخشان و قابل توجهی باشد. میتواند الگویی باشد برای میلیونها هموطنی که در آستانهي نوروز، همچنان در روز و شبهای کهنه و منحط خویش ایام میگذرانند و دلخوش به آنند که تنها با بکاربستن ظواهر دنیوی و اطوارهای بظاهر انسانی و اجتماعی و سنتی، هنوز زندهاند و نفس میکشند و درحال سپری کردن میباشند . درد جامعهي امروز ما دقیقا اینست که افراد گمان میکنند که زنده هستند و درحال زندگی کردناند !!؟ فارغ از آنکه «انسان» زنده و پویا تعریفی دارد و «مسئولیت» انسان بودن، تعهدی است بس سنگین که بر شانههای ایشان نهاده شده است. بقول مونتسکیو : "بشري كه حق اظهار عقيده و بيان انديشهي خود را نداشته باشد، موجودي زنده به شمار نمي رود". اگر نگاهی گذرا به مفاد سیگانهي اعلامیهي جهانی حقوق بشر بیاندازیم، به نیکی درخواهیم یافت که این تنها یکی از اصول و حقوقی است که از ما سلب گشته و ما را از زیستنی آزاد و انسانی و حقیقی، منع کرده است ...
با این همه، تامل در زندگی و زمانهي چنین «انسان»هایی، میتواند بسیار راه گشا و آموزنده باشد، چراکه این دو به تنهایی نماد ملتی هستند که در آستانهي نوروز باستانی و فرارسیدن بهار دلچسب طبیعت، یکی در کنج تنگ و تاریک زندان و دیگری در کنج غمگین و تنهای خانهي خویش، در اسارت و دوری و تنهایی و بغض و اندوه و نگرانی بسر میبرند و در این روزگاری که به نو شدن میگرود، تنها و تنها چشم امید به حکمت پروردگار و نوشدن و وارسته شدن و پویایی خلق روزگار دارند و همچو هزاران اسیر و گرفتار و آزادهي دیگر، چشم انتظار بهار حقیقی و نوروز رویایی و دگرگونی ایام ماندهاند.
فاصبر ان وعدالله حق ولایستخفنک الذین لایوقنون...
براستی معلم انسانیت چه زیبا و عمیق ، پرده از راز و رمز زندگی چنین «انسان»هایی برداشته است و ماجرای زیستنشان را در قالب جملات ارزشمندی به تصویر کشیده است و پیامی همیشگی، برای نوروز ساختن هر روزمان داده است. او میگوید : " من میخواهم بعنوان یک مسالهي کلی عرض کنم که تنها و تنها مسئولیتی که ما در قبال ماجراهائی که بوجود میآورند، در قبال سختیها، در قبال دشواریها ، در قبال خطا و در قبال همهي آن چیزی که وجود دارد و باید وجود داشته باشد داریم، این است که ناگزیر از تحمل آنها هستیم؛ زیرا هیچ تفکری و هیچ اندیشهي نویی وجود نداشته که همهي سختیها و دشواریها ، ظلمها ، بیانصافیها ، اجحافها ، تهمتها ، مسخرهبازیها و مسخره کردنها را تحمل نکند و اینها در پیرامونش بوجود نیاید ، منتها کسانی که لیاقت این را دارند که چنین مسئولیتی را انجام بدهند، همه را تحمل و صبر – بههمان معنای اسلامیاش – خواهند کرد و به موفقیت مومن خواهند بود و در این راه بهرقیمیتی، ولو «مرگ» هم که شده، گامی پس نخواهند نشست. این را من بعنوان یک فرد و بعنوان یک موسسه نمیگویم، چون آنچه را که ما از آن یاد میکنیم نه حسینیه ارشاد و نه شخص من و یا افرادی مثل من است، بلکه یک "جریان" ، یک "حقیقت" و یک "تولد" است. جامعه نیز مانند انسان و مانند هر موجود دیگر،درحال معمول و رکود ، آرام و بیدردسر و منجمد است، اما وقتی که حرکت و حیات در آن ایجاد میشود، "نبضش به زدن" و "تنش به رشد" و "پایش به رفتن" آغاز میکند و خود به خود در این متن منجمد فرسودهي پیر، مسالهي «تولد» و مسالهي ایجاد یک "نسل تازه" ، "فکر تازه" ، روح تازه" و یک "حرکت تازه" بوجود میآید : « تـولــد » ! " م . آ ۱۸
باری، امید که در این نوشدن ها و تازه شدن ها ، به تعبیر دکتر شریعتی از نو « متولد » شویم و با خودآگاهی و خودسازی و درک شرایط حساس اجتماعی – سیاسی – فرهنگی و ... کشورمان و هموطنانمان، بر مسئولیتها و تعهدها و آرمانهای بزرگ انسانی و همهي آن اصول و ارزشهایی که « انسان » شدن و انسان ماندن را بما میآموزاند، شاهد عصر خود و همپیمان با نسل فرهیخته و دلسوز و جانبرکف و آزادیخواه سرزمین مان، باشیم و بهار طبیعت را با بهار نوزایی و نوشدن قلوب و افکار و آرمانهایمان پیوندی تازه بزنیم ...
از سختیها و اضطرابها و دلتنگیها نهراسیم و استوار و مطمئن و امیدوار، در راه این آرمان های بزرگ انسانی و رهایی خود و جامعهي خود کوشا باشیم. بدانیم که دست خداوند با جماعت است و دعای خیر محرومین و مظلومین و ستم کشان، بدرقهي راه ...
با امید به آگاهی تمامی خلقها و رهایی و آزادی زندانیان و زندانبانانشان ..!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دلنوشتهي نرگس محمدی در سالگرد ازدواجاش با تقی رحمانی
به نام خدایی که رحمت او وسیع و دائم است بر همه بندگان
تقی
۱۴ اسفند سالگرد ازدواج من و توست. 14 اسفند روز تولد دکتر محمد مصدق است. 14 اسفندهای طولانی تو در زندان بودی و باز 14 اسفندی دیگر، تو در زندانی. به یاد این روز لبخندی بر لب دارم و خدای را سپاسگزارم اما چشمهایم در این شادی همراهیام نمیکنند و اشکها دلنوشتهام را بیرنگ میکنند. از این که باز در حصارها به بند کشیده شدی، دلم میسوزد. سهم تو در پرداخت بهای آزادی در این سرزمین چقدر خواهد بود؟ 15 سال زندان و باز هم زندان؟ زندان در دوران دهه 60. هنوز کف پاهایت حس کامل ندارد. به یاد میآورم خاطرهای را که برایم بازگفتی. آنقدر شلاق خورده بودی که کف پاهایت چند برابر شده بود. در سلول، رها شدی. زندانبان در را گشود و شام را کنار داخل سلول گذاشت و رفت. بعد از زمانی طولانی قدری که توانستی برخیزی، برخاستی و کاسه را نزدیک کشیدی و غذا را خوردی. فردا صبح ناباورانه دیدی که پاهای خونینات به کاسه چسبیده بود و خون داخل کاسه و غذایی که شب خورده بودی ریخته بود و تو شام و خون را با هم خورده بودی و بهتر و دقیقتر و مهمتر از آن را به یاد میآورم تا بیاموزم. صمیمانه میگفتی «من هیچ کینهای از بازحو و شکنجهگرهایم ندارم حتی کسی که کابل را بر تنم میکوفت. هیچ حس انتقامی نسبت به آنها ندارم و خداوند از گناهانشان بگذرد. ما باید بتوانیم با هم زندگی کنیم. زندگی کنیم.»
ماهها در سلول انفرادی تنهای تنها بودهای. دهه 60 و 70. به یاد دارم سال 79 که با دوستان ملی –مذهبیات بازداشت شدی 7 ماه متوالی در انفرادی بودی. سه ماه از هفت ماه را حتی کتاب مقدس قرآن را هم نداشتی که در هر سلولی میگذارند. تنهایی مطلق در سلولی به اندازه قامتت و دو دست گشودهات. سال 82 باز به زندان افکنده شدی. 3 ماه متوالی در سلولی به اندازه قامتت و دو دستی که گشوده نگه داری. شنیدم اکنون باز در انفرادی هستی. تنهای تنها. 14 اسفند سال 1389، در کنج سلولی سرد و تاریک در زندان.
شکنجه و اذیت و آزار میشوی، اما میبخشی و باز مهمتر از آن با خود تکرار میکنم تا بیاموزم. هر وقت از زندان رها میشوی نه ترک راه آزای و عدالت و رسیدن به کرامت انسان میکنی و به گوشهای میکشی تا نفس تازه کنی. نه خشمگین و افراطی و خشونتطلب میشوی و نه حس انتقام در تو برانگیخته میشود. تو هر بار آزادیخواهتر و عدالتجوتر و باگذشتتر، مصممتر راه باقی مانده را میپیمایی. تو تنها نیستی اما چون تو کم هستند. و این طریق حیات را عیسی چه زیبا میگوید: از در تنگ داخل شوید. زیرا تنگ است آن در و دشوار است آن طریقی که مؤدی به حیات است و یابندگان آن کماند.
سهل نیست آن کس که رنج بسیار از نااهلان تحمل میکند و نااهلان را میبخشد. دشوار است همواره مورد کینه و خشونت بیاخلاقان باشی و برایشان آمرزش طلب کنی و این را در تو دیدهام. این یک ادعا نیست. 35 سال مبارزه، 15 سال زندان و تمام عمر محرومیت. محرومیت از ادامه تحصیل، محرومیت از نداشتن شغل، آن هم نه پست حکومتی بلکه یک شغل برای کسب درآمد، محرومیت از داشتن محلی برای انجام کارهایت، نه دفتری، نه نشریهای، نه انتشاراتی و نه حتی زیرپلهای. فقط کیفی داشتی که بر دوش مینهادی و از این سو به آن سو میرفتی، مینوشتی، میگفتی و تنها داراییات قلم بود.
تا 47 سالگی فرصت فرزنددار شدن نیافتی. و اکنون 50 سال داری و امکان با خانواده بودن نداری. چه میگویم در هیچ دورانی برخوردار نبودی بلکه در هر زمانی محروم بودی و محروم. محرومیت همواره همراه زندگی تو بوده است. سهم تو زندان بود در هر دورهای حتی در بهترین دورانها. این یک ادعا نیست. این یک واقعیت است، زندگی 50 ساله یک انسان. کینه را در خود کشتن و دوست داشتن را پروراندن. باز کردارت را گواه میگیرم تا گفته نشود این یک ادعاست. زمان اصلاحات، تشنهتر از هر اصلاحطلبی، به دنبال اصلاح شتافتی. حتی مکث هم نکردی. برخی از بزرگواران اصلاحطلب، مسندنشینان دوران سختیهای تو در دهه 60 بودند، اما برایت مهم نبود. چون نیت و قصد انتقام و گروکشی نداشتی. برای تو ایران و رسیدن به آزادی مهمتر از مسائل فردی بود. زمان انتخاباتها بسیاری شاهدند که برای داشتن انتخاباتی سالم و عادلانه و پرشور ملی از این شهر، به آن شهر شبانه و روزانه میرفتی و مردم را به حضور در تعیین سرنوشت خود تشویق میکردی و لحظهای آرام نبودی. تو مرد مبارزه هستی. اما بر اساس اخلاق، و نیکوترین راه شیوه مدنی و مسالمتآمیز است. راه رسیدن به دموکراسی نمیتواند راهی مبتنی بر خشونت و خونریزی و خشم و کینه باشد چون به یقین محصولش آزادی و عدالت نخواهد بود.
راهی که مردان و زنان مصلحی چون تو برگزیدهاند پرهزینهتر و سختتر از راههای دیگر است. شیوهای مدنی و مسالمتآمیز و مصلحانه. مصلحان هر سرزمینی رنجدیدهترین انسانهای آن سرزمیناند. به ویژه اگر در آن سرزمین قدرت، زبان خشونت را بر زبان مهرورزی و قانونمداری ارجح دارد. چنین انسانهایی هم خشونت عریان میچشند و هم خشونت پنهان میبینند و چه سخت است در این سرزمین، همواره مسالمتجو و مصلح باقی ماندن. اکنون در این سرزمین و وطن زخمخورده و در این دوران مردان و زنانی چون تو تنها رنج کشیدگان این راه نیستند. در طول تاریخ نیز چنین بوده، ماندلا، گاندی، طالقانی، سحابی، مارتین لوتر، کینگ و ... گامها جلوتر از همه ایستادهاند و چراغ بر دست گرفتهاند تا به بیراهه نرویم. نیایش زیبای امام سجاد یکی از انسانهایی که روحی والا و کلامی آرامشبخش دارد گویای این طریق است: خدایا مرا توفیق ده تا با آن کسی که مرا محروم سازد، به بخشش عوض دهم.
تقی؛
همسر من، فرزند زهرا و پدر علی و کیانا
ای همراه ملت ایران و ای تشنه آزادی و عدالت
اکنون ما نیز از بودن با تو محرومیم. اما میخواهیم مثل تو، نگذاریم تا محرومیتها و خشونتها و بیمهریهایی که ناجوانمردانه و بیامان علیه ما یعنی حتی دو طفل 4 سالهام به کار گرفته میشود، لحظهای ما را به خشم و کینه نزدیک سازد. اگر رنج را بر ما تحمیل میکنند نباید هیچ رنجی را بر دیگری روا دانست. چنین رنجی، انسان میآفریند. بسیار با آن فاصله دارم اما در این راه تلاش میکنم. به یاد سخنی از مرد و انسانی بزرگوار، دکتر علی شریعتی میافتم: روحی که هم معنی «دوست داشتن» را میفهمد، و هم زیبایی «اشک» را؛ هم میجنگد، هم میداند که سر بر زانوی مهربان «او» نهادن و در زیر دستهای نوازشگرش – که دو مسیح خاموشاند – به لذت تسلیم، رام بودن، از شکوه آدمی نمیکاهد.
اکنون شما، عزیزان و نور چشمان ملت در زندان هستید. اما همه نیک میدانند و باور دارند که یقیندارندگان به حق و صلح و کرامت انسان قویتر از مسلطان به خشونت و کینه و بیرحمی هستند حتی اگر به ظاهر آنها پیروز و ما شکست خورده باشیم.